بسم الله الرّحمن الرّحیم
بشر از وقتی خودش به یاد دارد یک انس و محبتی نسبت به گل داشته. حتی بسیاری تشبیهات و مَثَلها و دستورالعملها را با توجه به این گفته. مثلاً فرض کن حتی طنز هم خواسته بگوید؛ مثلاً گل، گفته گل خرزهره. برای اینکه هم طنز توش باشد هم گل باشد. این بیجهت نمیشود. انسان از این انسان فعلی، انسان حالا، اگر فکر کند برای این مطلب خب درک میکند؛ گل مخصوص گیاهانی است که از خودشان اثر میگذارند. فرض کنید علف گل ندارد ولی گندم گل هم دارد منتها گلِ گندم بهعنوان یک مَثل یا به عنوان شوخی بگوییم در بین مردم متداول هست. چرا این جوری است؟ اگر درست فکر کنید یک بوتهای- بوتهی گلداری- یا یک درخت گلداری در نظر بگیریم، مسیر حرکت گل را که این گل چی بود، اول این گل جزئی از گیاه بوده یعنی همین گیاهی که الان، همین بوتهای که گل دارد قبلاً که این بوته گل نداشت گلش کجا بود؟ گلش جزء بدنش بود. همین وضعیت بوده تا اینکه گردش کار بگردد و این گل را استنتاج کند از توی این. و خیلیها خب مثلاً این شعری هست که خیلی جالب به نظر من میآید، نه از لحاظ شعری، میگوید:
در سخن پنهان شدم چون بوی خوش در برگ گل هر که میجوید مرا اندر سخن یابد مرا
خب این بیشتر منظورش سخن بوده، تکیه بر… ولی نشاندهندهی این است که گل، عصارهایست از وجود چیز. به قول این سخن عصارهایست. حالا، گل وقتی که به ثمر نشست یعنی میوهاش را داد دیگر کاری ندارد. گل نشان میدهد که من وجودی داشتم و این وجود برای این بود که این میوه دربیاید. هر میوهای، فرض کنید گلابی، هلو، غیره، میوههایی هم که خودمان خوشمان میآید، اینها اول گل داشته و به قول ما «اخکوک» داشته، چیز شده بعد، تا شده اینها. یعنی هدف آخریِ گل این است که میوه بدهد. خود برگ گل در واقع میگوید که آن گلی که میوه میدهد میگوید: من در این مسیر تکامل کی به هدف میرسم؟ کی به وصال میرسم؟ وقتی که گل بدهم. این است که میبینیم به طور خودکار و بدون این توجه به ریزهکاریها، وصال یعنی هدف آخری این مسیر را گل قرار میدهند. این برای خودش، برای بشر نمونهای بود که من که به دنیا آمدم، اول یک خاک بودم و آبی. اینها با هم ترکیب شدند این بدن ایجاد شد و این بدن با آن محتوایی که داشت یعنی روح، تکامل پیدا میکردند و این تکامل به وصال میرسید آخر. این است که وصال را در همهجا، در همه اشعار هم میبینیم. اینها بیخود نیست که در ذهن شاعر یا بشر، به طور طبیعی نشان میدهد که من معتقدم که از آن ذرهی خاک که به وجود آمدم و برگی دادم و میوهای دادم، آن میوه که دادم به وصال است. یعنی باید میوه بدهم. این بشر این را بهعنوان هدف فکر میکرده و بهعنوان ذکر اینکه در طی- در مسیر- زندگی خودش کی به هدف میرسد؟ وقتی که هدف هم حصول تکامل است. فرمان خدا- امر الهی- بر خلقت زمین و آسمان این است که اینها به تکامل برسند، به کمال برسند. تکامل را شروع کنند تا به کمال برسند. خود گیاه و گل یک، مثل نمایندهی تجسم این مسیر است. و بنابراین بود که بشر همیشه در همهی کارهایش به گل احترام میگذاشت و علاقه و محبتی… این است که هیچ کار جزئیای که در طبیعت انجام شده بیهوده نیست؛ نشاندهندهی از گوشهای از زحمات الهیست. و انشاءالله ما وقتی گل میدهیم، از این گل، نشان بدهیم که میخواهیم به کمال برسیم، همان جوری که این گل، این گیاه به کمال رسیده و تبدیل به گل شده. انشاءالله.