روزنامه طوفان که فرخی این شاعر آزاده بنیانگذار آن بود به دلیل افشاگریهای جانانهاش ١۵ بار توقیف شد و فرخی یا به زندان رفت و یا در توقیف خانگی تحت نظارت شدید قرار گرفت. فرخی یزدی شاعری نیست که بتوان با شاعران نان به نرخ روز خور مقایسهاش کرد. او شاعریست که استوار در راه عدالت و ترقی گام نهاد و جان داد. فرخی شاعر و مبارز متعهد که سرودههایش را ابزار ساخت تا مغز زورمندان را پاش پاش سازد و بازوی تهیدستان را یاور گردد و امروز اندیشه و مقاومت جاودانهاش به آهنگ مبارزاتی خلقهای دربند و راه و رسم رزمندگان جنبشهای آزادیخواهی مبدل گشته است.
نویسنده: همرزم
فرخی یزدی شاعری نیست که بتوان با شاعران نان به نرخ روز خور مقایسهاش کرد. او شاعریست که استوار در راه عدالت و ترقی گام نهاد و جان داد. فرخی شاعر و مبارز متعهد که سرودههایش را ابزار ساخت تا مغز زورمندان را پاش پاش سازد و بازوی تهیدستان را یاور گردد و امروز اندیشه و مقاومت جاودانهاش به آهنگ مبارزاتی خلقهای دربند و راه و رسم رزمندگان جنبشهای آزادیخواهی مبدل گشته است.
میرزا محمد با تخلص فرخی یزدی فرزند ابراهیم سمسارزاده یزدی، شاعر آزاده و روزنامهنگار مشروطهطلب که در سال ١٢۶٨ خورشیدی در خانواده فقیر شهر یزد ایران دیده به جهان گشود. دورهٔ ابتدایی را در مکاتب عادی و مرسلین انگلیس در زادگاهش خواند و در ١۵ سالگی به جرم سرودن شعر طنزی خطاب به مدرسان و مدیران، از مکتب اخراج شد.
گفته میشود که دورهی تحصیلی فرخی تا ١۶ سالگی بوده و تحصیلات عالی نداشته است ولی زبان و کلامش چنان قوی بود که آزادیخواهان «تاج الشعرا» خطابش کرده و حکام مستبد او را تهدید جدی میپنداشتند.
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی دست خود ز جان شستم از برای آزادی
فرخی در کودکی شاگرد نانوا بود و چون نان را به خانههای اشراف و اعیان میرساند بیشتر متوجه تفاوتهای زندگی و بیعدالتی شده و سرانجام ایستادگی در برابر آن به سلاح مبارزهاش- شعر معترض و عریانـ مبدل شد و فرخی را زبانزد شهر ساخت.
«رعایا» در زندگینامه فرخی مینویسد:
«اشعار فرخی دارای مفهومی جدی و قاطع است که معتقد به آرمانی است که حاضر است برای آن خود را قربانی سازد.»
دهخدا نخستین زمزمههای شعری فرخی را این گونه مینگارد:
«فرخی شاعری را از کودکی آغاز نمود. فرخی خود معتقد بود که طبع شعرش از مطالعه اشعار سعدی بخصوص رباعی زیر به شعر میل کرده است:
گر در همه شهر، یکسر نیشتر است
در پای کسی رود که درویشتر است
میل از طرفی کند که زر بیشتر است
با این همه راستی که میزان دارد
روزنامه طوفان که فرخی بنیانگذار و صاحب امتیاز آن بود در مدت ۸ سال انتشارش، ۱۵ بار توقیف، مدیر و صاحب امتیاز آن به دادگاه کشیده شدند، اما این سانسور دولت نتوانست یزدی را از نشر افکارش مانع شود. او نوشتههایش را در روزنامههای ستاره شرق، قیام و پیکار و غیره منتشر میکرد.
همچنان فرخی از اشعار مسعود سعد سلیمان نیز متأثر بوده اما دردها و نابرابریهای اجتماعی اطرافش آموزگار راستین وی به شمار میرود. محمد رادمرد در مطلبی تحت عنوان «فرخی یزدی شاعر راه آزادی» دوران پر کشمکش زندگی او را چنین شرح میدهد:
«فرخی یزدی در دورانی پرآشوب از تاریخ ایران میزیست. هفت ساله بود که گلوله میرزا رضای کرمانی به حکومت خودکامه ناصرالدین شاه پایان داد و هجده ساله بود که دستخط مشروطه توسط مظفرالدین شاه امضاء شد و نخستین مجلس شورای ملی گشوده شد. اما دستخط شاه، عدالت و آزادی را به ارمغان نیاورد، زیرا همان حکام قدیم با صورتکی جدید در مسند بیدادگری نشستند. اینگونه بود که فرخی یزدی در جهت دغدغههای اجتماعی خود شعر را به مثابه ابزاری قرار داد.»
«او نمونهای بارز از شعرای عصر بیداری است. این دوره که مبارزات جنبش مشروطه را در خود دارد و به نقش و حضور مردم تأکید دارد، مهمترین درونمایههایش عبارت بودند از: وطن، آزادی، قانونگرایی، تعلیم و تربیت نوین، رویکرد به مردم، توجه به جامعه زنان، عنایت به تمدن جدید و نفرت از دیکتاتوری. فرخی حتی از اشعار غنایی و عاشقانه خود نیز با بهرهگیری از شیوهها و شگردهای هنری، اوضاع روزگار خود را به نقد کشیده است.»
فرخی ٢٣ سال داشت که در مراسم عید نوروز برعکس تمامی شاعران مداح استبداد وقت، علیه حاکم یزد شعری سرود و او را «ضحاک» خطاب نمود. این شعر قهر حاکم را برانگیخت که در نتیجه دستور داد که فرخی را دستگیر و لبهایش را با نخ و سوزن بدوزند و بعد به زندان افکنند. از این زمان به بعد بود که او به «شاعر لب دوخته» شهرت یافت. خود در شعری به آن اشاره دارد:
شرح این قصه شنو از دو لب دوختهام تا بسوزد دلت از بهر دل سوختهام
حسین مسرت در مقالهای تحت عنوان «فرخی یزدی، سخنوری سخندان و ستمستیز» مینویسد:
«فرخی بعد از رهایی از زندان، به «تهران» رفت و در سال ١٣٠٠ ه. ش، «روزنامه طوفان» را انتشار داد و مقالات تندی علیه «سردارسپه» نوشت و به دخالت انگلیسیها در نظام حکومتی «ایران» اعتراض کرد. فرخی در اوایل «جنگ بینالمللی اول» از تهران رهسپار «عراق» شد. چندی در آنجا بود. آنگاه به ایران بازگشت و هنگام قرارداد «وثوق الدوله»، شعری علیه این قرارداد سرود که بر اثر آن، زندانی شد.»
در این سالها در شعری علیه رضا شاه موضع گرفت، که احمد ظاهر آن را در قالب آهنگ زیبایی اجرا کرده است:
کیست در شهر که از دست غمت داد نداشت
هیچکس همچو تو بیدادگری یاد نداشت
گوش فریادشنو نیست خدایا در شهر
ورنه از دست تو کس نیست که فریاد نداشت
خوش به گل درد دل خویش به افغان میگفت
مرغ بیدل خبر از حیله صیاد نداشت
عشق در کوهکنی داد نشان قدرت خویش
ورنه این مایه هنر تیشه فرهاد نداشت
جز به آزادی ملت نبود آبادی
آه اگر مملکتی ملت آزاد نداشت
فقر و بدبختی و بیچارگی و خونجگری
چه غمی بود که این خاطر ناشاد نداشت
غزل فرخی علاوه بر مضمون قوی دارای قالبهای زیبا و دلپسند میباشد و به همین دلیل شهرت وی به جفرافیای ایران محدود نمانده بلکه در افغانستان و تاجیکستان نیز او را شاعر رزم و خروش میشناسند. بعضی غزلهای عاشقانه و ناب فرخی با صدای گیرای احمد ظاهر مرزها را عبور کرده و بمثابه ترانههای ماندگار در دلها جایگاه یافته است.
فرخی در تمام عمر با ناداری دست و پنجه نرم کرد و در پستوهای بینور و فقیرانه زیست و آواز دربند مردمش را در قالب صدها مطلب و شعر آگاهیبخش منعکس ساخت ولی تسلیم زر و زور نشد. وی بارها به جرم آزادیخواهی و افشای مستبدان با توهین و تحقیر راهی زندان شده و شکنجه و مظالم را در راه رهایی خلق به جان خرید و راه مبارزه و سعادت را برای نسلهای بعدی با مقاومت بینظیرش هموار ساخته. تنها روزنامه توفان به دلیل افشاگریهای جانانهاش ١۵ بار توقیف شد و فرخی نیز همراه با آن یا به زندان رفت و یا در توقیف خانگی تحت نظارت شدید قرار گرفت.
کاوه شیرزاد در نوشته «فرخی یزدی شاعر «لبدوخته» به روایت اشعارش» اشاراتی به طبع شعری و مبارزات سیاسی وی دارد:
«فرخی در همان اوان جوانی با قریحه تابناک و ذوق سرشار خدادادی، اشعاری بکر با مضامین بیسابقه در وصف آزادی و آزادیخواهی میسرود. ایشان در طلوع مشروطیت و پیدایش حزب دمکرات ایران از دمکراتهای جدی و حقیقی یزد و جزء آزادیخواهان آن شهر بود، فرخی در غزلی آزادی را چنین تفسیر میکند:
قسم به عزت و قدر و مقام آزادی
که روح بخش جهان است نام آزادی
به پیش اهل جهان محترم بود آنکس
که داشت از دل و جان احترام آزادی
چگونه پای گذاری بصرف دعوت شیخ
به مسلکی که ندارد مرام آزادی
هزاربار بود به ز صبح استبداد
برای دسته پا بسته، شام آزادی
به روزگار قیامت بپا شود آن روز
کنند رنجبران چون قیام آزادی
اگر خدای به من فرصتی دهد یک روز
کشم ز مرتجعین انتقام آزادی
زبند بندگی خواجه کی شوی آزاد
چو فرخی نشوی گر غلام آزادی…
در زندگینامه فرخی یزدی به کوشش «دهخدا» دورهی وکلاتش در شورای ملی ایران شرح داده شده که وضعیت مسخره شورای ملی افغانستان و برخورد نمایندگانش به ملالی جویا را در برابر چشم انسان مجسم میسازد:
«در سال ۱۳۰۷ خورشیدی، فرخی یزدی به عنوان نماینده مجلس شورای ملی در دوره هفتم قانونگذاری، از طرف مردم یزد انتخاب گردید و به همراه محمدرضا طلوع، تنها نمایندگان بازمانده در جناح اقلیت را تشکیل دادند. با توجه به اینکه تمامی بقیه وکلا حامی دولت رضاشاه بودند، فرخی مرتباً از سایر وکلا ناسزا میشنید و حتی یک بار در مجلس توسط حیدری، نماینده مهاباد مورد ضرب و شتم نیز قرار گرفت. از آن پس با اظهار اینکه حتی در کانون عدل و داد نیز امنیت جانی ندارد، ساکن مجلس شد و پس از چند شب، مخفیانه از تهران فرار نمود.»
فرخی در بارهی نمایندگان مجلس رضاخانی میگوید:
«… البته بر اثر فریادهای اعتراض ما گاهی چرت نمایندگان محترم پاره میشد سر بلند میکردند، فحش و ناسزا میگفتند و دوباره به خواب خرگوشی فرو میرفتند. هر وقت هم نخستوزیر یا وزیر صحبت میکرد، کارشان این بود که بگویند صحیح است قربان. در اثر تمرین در این کار چنان استاد شده بودند که حتی در حال چرت زدن هم میتوانستند وظیفهی خود را انجام دهند و بگویند صحیح است قربان! بدون اینکه چرتشان پاره شود. بله در همان حالت چرت، سرنوشت یک ملت را تعیین میکردند.»
انور خامهای، در نوشتهٔ «٢ سال با فرخی یزدی در زندان قصر» مینویسد:
«در این هنگام یکی از دانشجویان ایرانی در آلمان بر اثر تضییقاتی که سفارت ایران در برلن و سرپرستی دانشجویان ایرانی برایش ایجاد کرده بودند، خودکشی کرد و این امر موجب اعتراض شدید دانشجویان ایرانی و روزنامههای هوادار آنها شد و کار به دادرسی کشید. در این دادگاه دانشجویان معترض اظهار داشتند در ایران آزادی وجود ندارد و حکومت استبدادی برقرار است، به طوری که نمایندگان مجلس نیز تأمین ندارند تا عقیده خود را ابراز کنند. آنها فرار و پناهنده شدن فرخی را به عنوان دلیلی ارائه کردند. دادگاه فرخی را احضار کرد و فرخی صحت گفته دانشجویان را مورد تأیید قرار داد. در نتیجه دادگاه حکم به محکومیت دولت ایران صادر کرد. این رویداد باعث اوج گرفتن آتش خشم رضاشاه نسبت به فرخی شد.»
سلول انفرادی فرخی یزدی در زندان قصر
فرخی در سراسر عمر کوتاهش در جنگ و گریز با دشمن از شهری به شهری و از کشوری به کشوری رفت؛ سختیها و بدبختیهای فراوان را متحمل شد ولی هرگز آرام نگرفت و قلب سرکشش از شورش باز نایستاد زیرا فقر کشنده و مظالم اجتماعی مردمش را روز به روز به تباهی میکشاند و فرخی نمیتوانست از کنار این همه قساوت بیتفاوت بگذرد. از این رو برای مبارزه و رهایی از یوغ استبداد راهها و شیوههای گوناگون را جستجو کرد؛ از نشر قطعات شعری طنزگونه شروع تا اشعار میهنی و از مشروطهخواهی تا پیوستن به حزب دموکرات ایران و نمایندگی مردم در پارلمان همه و همه شیوههای مبارزاتیای بودند که فرخی با سرفرازی آن را آزمود تا آرزوهایش را بر بنای واقعیتها آباد سازد. فرخی خیال زندگی مجلل برای خود و اهل و عیالش را در هیچ مرحلهای از زندگی در سر نپروراند ورنه میتوانست به نان و نوایی برسد. وی با اندیشه و تفکر والایی که داشت خواهان استقرار استقلال، آزادی و عدالت اجتماعی در سرزمینش بود و در این راه از جانش گذشت.
فرخی از روشنفکران دلال و خودفروخته به اندازه شاعران متملق نفرت داشت و مبارزه علیه آنان را جزئی از وظایفش میدانست. چنانچه خود سرود:
خود تو نیک میدانی نیـم از شاعران چاپلوس کــز برای سیـــم بنمـــایم کسی را پای بوس
زندان، شکنجه، توهین و تحقیر مکرر شانههای فرخی را خم نمیسازد و او هرگز پشیمان نمیشود؛ بنا دشمن خود را در برابر فرخی مبارز عاجز مییابد تا اینکه به گفته دهخدا:
«سرانجام در پی گزارشات جاسوسان به رئیس زندان مبنی بر اینکه فرخی اشعار سیاسی میسازد و بین زندانیان منتشر میکند او را از زندان قصر به زندان موقت تهران انتقال داده و در سلول انفرادی میگذارند تا اینکه در شب ٢۵ مهرماه ١٣١٨ به بیمارستان زندان میبرندش و به زندگی سراسر رنج و مبارزهاش توسط آمپول هوا دکتر احمدی خاتمه میدهند.»
پس از مرگ او، حسین مکی به تلاش فراوان دیوان فرخی یزدی را ترتیب نمود و اشعارش را از لابلای نشریات آن زمان و دوستان و همراهانش جمعاوری کرد.
فرخی به دستور جلادان وقت جان باخت ولی فرخی و اندیشه ضد استبدادیاش جاودانه شد و جایگاه خاص را در قلبها برای قرنها از آن خود ساخت و اما آن مستبدان و جلادان که جان فرخی را گرفتند و بر راه فرخی طرح توطئه و دهشت ریختند بینام و نشان ماندند واگر یاد هم گردند با زشتی و پلشتی همراهند. به قول فرخی زندهیاد:
فرخــــی را نـــام جاویــــدان شـــود
کــــاخ استبـــــدادیان ویـــــران شـــود
نمونهای از اشعار فرخی:
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی دست خود ز جان شستم از برای آزادی
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را میدوم به پای سر در قفای آزادی
با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز حمله میکند دایم بر بنای آزادی
در محیط طوفانزای، ماهرانه در جنگ است ناخدای استبداد با خدای آزادی
شیخ از آن کند اصرار بر خرابی احرار چون بقای خود بیند در فنای آزادی
دامن محبت را گر کنی ز خون رنگین میتوان تو را گفتن پیشوای آزادی
فرخی ز جان و دل میکند در این محفل دل نثار استقلال، جان فدای آزادی
منبع: حزب همبستگی افغانستان