بسم الله الرّحمن الرّحیم
خیلی متشکرم. زحمت کشیدید و خب گنجایش سالن ما را پر کردید. اول به منظور اینکه غیر از عموم فقرا که باید با هم مهربان و «واحدً کألف و الفٌ کواحد» باشند، یعنی یک نفرشان به هزار تلقی بشود، هزارنفرشان یک نفر باشند. «واحد کألف و الف کواحد». خود مشاغل هم، بعضی مشاغل هم اقتضا دارد اضافه بر آن این جور باشند. بهتر این است که اطبا و وابستگان به طبیب [مانند] فیزیوتراپ، جراح و… که همهی اینها طبیب حساب میشوند یعنی در واقع دنبال صحت بدن میروند. این است که من خواهش کردم از بهاصطلاح حقوقدانها، روز شنبه عصر، اولین شنبه [بیایند] و دومین شنبه گفتم اطبا بیایند. در جرگهی اطبا خانمها زیادتر هستند. به هر جهت بعد دیدم ممکن است بیحالی. ضعف نه. ضعف غیر از بیحالی است. بیحالی یعنی الان فشار خونم گرفتند خوب است، [یا موارد دیگه خوب است]، ولی ضعف اضافه بر آن است. این است که خواهش کردم تشریف بیاورید. امروز شنبه که مختص اطبا بود، بعد شنیدم که مثل اینکه بعضی از آقایان اطبا خیلی ناراحت شدند، ناراضی شدند، شاید از من گلهمند شدند که خب حق دارند. این است که گفتم که این شنبه را استثنائاً به جای هر دوی آن شنبهها از اطبا و از حقوقدانها هر دو خواهش کنم [بیایند]. آقای هرسینی که بانی اطبا بودند، اطبا هم که ماشاءالله همه بیشتر از من میشناسید. آقای… اسامی یادم میرود… آقایی که اشتباهاً همیشه میگفتم قهاری. یکی از خصوصیات همین بیحالی همین است که حالا همهچیز را قاطی میکنم. حالا هم به هر جهت آمدم، اگر هرکدام خواهشی، امری، چیزی دارید به من امر کنید بدانم. انشاءالله بعد از این، جلسه به همان صورت سابق تشکیل خواهد شد. منتها من خواهش میکنم که چون جلسه در واقع علمی هم هست، البته علمی نه در مقابل جهلی، جهلی نداریم. در آن صورت من را در خیلی موارد معاف بدارید از اینکه اظهارنظر نمیکنم، من فقط گوش میدهم. حالا هم گوشم را آوردم ولی… حال را نه! حال ندارم.
صدها [عضو] با هم جمع شده، [بدن] را تشکیل دادند. اینها که باهم جمع شدند، اگر جمع هم نشود، بدنی نیست. اما جمع که شد هر جزئش برای خودش یک جان جداگانهای دارد. این انگشت یک جان دارد، غیر از آنجانی که من دارم که بر همهی اینها مسلط است. بعضی از این اجزاء هست که اگر قطع کنند بدن از بین نمیرود. یعنی آن روحی که همه را تصرف میکند سر جایش هست. انگشت کسی را قطع کنند نمیمیرد، ناخنش را بکشند، طرف نمیمیرد. درد میکشد ولی نمیمیرد. همین جور فکرتان را هی ببرید بالاتر. انگشت یک دستش را هم قطع کنند طوری نمیشود. زنده میماند، طوری نمیشود یعنی درد میکشد ولی زنده میماند. دستش هم همین جور. همین جور بروید. این چه خاصیتی است که در بعضی از اجزای این مجموعه که اسمش بدن است، این خاصیت را دارد که از بین نمیرود، در بعضیها این خاصیت نیست. یا بالعکس آنهایی که [بیماری] دارند. جراحی بر همین اساس است. حالا اگر جراحی میکنید، جراح خب یک چیزهای اضافی از عضو مثلاً غدهای پیدا شده برمیدارد، نهتنها به بدن [بیمار] لطمه نمیزند، به سلامت او مفید هم هست.
یک تقسیمبندیای، یک چیزی، تفاوت بین [آنها] است. معده هم یک عضوی است، ریه هم یک عضوی است، قلب هم یک عضوی است. معده تیر بخورد- البته غیر از این فحشی که میدهند، به یکی میگویند: تیر بخوری، نه- هیچ وقت نمیمیرد. حتی یک ثلث معده را برمیدارند، همان جور هم زنده است. نه تنها زنده است که زندگیاش میگردد. ریه نمیدانم. قلب اگر یک تیر بخورد فوری از بین میرود. خب از این میشود نتیجه گرفت که قلب اساس حیات است ولی غیر از قلب هم هست چیزهای دیگر. اگر قلب اساس حیات است پس وقتی خودش مریض شد چه کار باید کرد؟ اینها یک چیزهاییست اضافه از طب است، منی که طبیب نیستم به آن گرفتار میشوم ولی شماها که طبیب هستید، آنهایی که طبیب عملی هستند هیچکدام اینجور فکری نکردند. عملاً فکر کردند، چرا؟ عملاً فکر کردند که اگر میخواهند این جراحی بکنند از کجاش چاقو بیاورند؟ چه کار کنند؟ ولی تئوریکمن این فکر… و من تئوریکمن در مورد طب هم فکر کردم. اما حقوقدانان که خودم اصلاً حقوقدانم. حقوقدان دیگر دامنهی وسیعی است. اصلاً جراحی ندارد که یک عضوش را بکنند. این عرایض بنده بود در این جلسه.
جنگی پیش نمیآید. شما آنچه میخواهید بیخود بترسید، فقط از خدا بترسید. از هیچکس نترسید. برای اینکه این گردش است. آنوقتها من توی تلویزیون دیده بودم قرعهکشی، که قرعه میکشیدند چه جوری؟ یک گلولههایی توی چرخ بود این را میچرخاندند بعد یکی بیرون میافتاد. خدا هم یک همچین چیزی دارد. همهی زندگیها اینجوری است. در کتاب مقدس یعنی عهد عتیق، من خیلی پیش خوانده بودم. حالا هم اخیراً مطالعه کردم. خداوند میگوید که این بشری که من آفریدم و این چیزهایی که با او افریدم یعنی گاو و شتر و اسب و اینها، اینها خیلی فساد کردند در کرهی زمین. همهی اینها را میخواهم از بین بردارم. غیر از نوح که در نظرش موهبت یافت. بعد نوح وساطت کرد. خدا معلوم میشود در ذهنش این هست که بشر در کرهی زمین فساد کرده. این فساد سر چی است؟ به ما که صریحاً نگفته. گفته فساد. هر چیزی را که خدا نپسندد به نظر ما فسادیست. ببینید چی هست که خدا نمیپسندد. البته با کسی که خوبی کرد به شما، خب خدا میپسندد که خوبی کنید. اگر بدی کنید خدا نپسندیده. به همین طریق بدیای که کرد، اگر بدیاش را جواب ندهید بد است. منتها شمای تنها را که آفریده که نمیتوانید همهی این جمعیتی که فساد کردهاند [جدا] کنید. شما باید با جمع باشید. در این جمع بودن بشر، که خدا بشر را به صورت جمع آفریده، نگران است. میبیند همهشان با هم دعوا میکنند، خب میگوید همهشان هم از بین بروند.
ولی شما اگر خدایی نکرده در یک جنگی هم کشته شدید، شهیدید،غصه نخورید. ولی نه، در جنگی کشته نمیشوید. آنهایی را که خدا میخواهد حذف کند در جنگ کشته میشوند. بعد هم که نوح [مأمور] شد، خود نوح یک عدهای را، یعنی خود خدا گفت که فسادها را من برمیدارم. [نوح] یک کشتیای ساخت، خود خدا دستورش را داد. بعد وقتش که شد گفت اینها را ببر توی کشتی باشند. خدا این کشتی را همیشه دارد. برای همهی بشرها دارد ولی همیشه آن دلتنگی از موجودات خودش را دارد، منتها خودش کرده، در اختیار خودش هستند. هر وقت هم بخواهد دانهدانه مثل دانه که برمیچینند، برمیچیند میاندازد. ولی به هیچ وجه کسی که با خدا باشد، خدا نابودش نمیکند. خدا اگر بخواهد اول در چنین شخصی مهر دنیا را برمیدارد، زیاد علاقه ندارد که، رفت که رفت، خب چه… ما ناراحتیم ولی آن کسی که از رفتنش خوشحال است، رفتن برایش مجازات نیست. برای من و شما مجازات است. نگران نباشید.
این جلسه عمومی شده. خوب است البته. من از خدا میخواهم که شفای کامل داشته باشم. خیلی زودبهزود هم توی جلسه داشته باشیم.
یک وقتی یک جا کتابهای سادهای منتشر میشد و چون آن وقت هم کنترل نبود، از جهت چاپ کتاب راحتتر بود. یک کتابی من خیلی قدیم نوشتم؛ «تفریحات علمی». بیست-سی سال پیش. چهار جلد بود. هر جلدش مثل یک جزوهی کوچکی… حال چه میخواستم بگویم یادم رفت. فقط آن یک قصیدهای داشت از یکی از شعرا، که طنز بود… حال اگر پیدا کردم یک وقت برایتان میآورم. خودش مثل اینکه طبیبی بود. خواسته بود همکارانش را مسخره کند: «بود در جستوجوی یک استاد/ یافت یک تن طبیب مادرزاد/ از همان اولش بهر تحصیل علم طب چو کرد آغاز/ از گلستان سعدی شیراز.. همهاش به مسخره! آنوقت با او فارغالتحصیل میشود و چون فارغالتحصیل شده میخواهد طبابت کند، استادش میگوید:
این لِمهایی هست که یادت بدهم. میگوید:
هر که را موی سر سفید شود گر مرکب خورد مفید شود
بستر خسته پر مساز از میخ در غذایش حذر کن از زرنیخ
خیلی مفصل است قصیدهای، خیلی از لحاظ شعری محکم و خوب است. حالا طبیب یک چیزیست که همه طبیبند. زمان ناصرالدین شاه، مشهوراست، آن طبیب فرنگیاش که بود، او چند بار گفته بود: شما طبیب نمیخواهید. در این ضمن منشی ناصرالدین شاه خیلی لنگلنگان آمد، شاه گفت: چته؟ گفت: سرما خوردم، نمیدانم دیشب چی خوردم، میوه خوردم، ثقل کردم. هر کدام از حاضرینش هم یک چیزی گفتند. بعد که تمام شد ناصرالدین شاه گفت که خب چیه؟ گفت آقا اینها همه گفتند شما طبیبید، همهی اینها گفتند… حالا با این وجود ما خودمان هم طبیب هستیم.خودمان هم همیشه… ولی تفاوتش این است که ما چیزهای سادهای که از بدنمان اطلاع داریم مداوا میکنیم ولی طبیب چیزهای عمدهتر است.