بسم الله الرّحمن الرّحیم
این تقسیمبندیای که ما برای خودمان قائل شدیم؛ میگوییم مثلاً روز، شب، بهار، تابستان، زمستان، اینها راجع به ارتباطیست که مجموعهی طبیعت با ما دارد. طبیعت چهکار دارد؟ ما خودمان البته خیال میکنیم- یک مقداریش هم درست است، نهاینکه کاملاً غلط است ولی- که جهان برای ما آفریده شده. یعنی همهچیز بر حسب آن روابطی که با وجود ذیجودِ ما دارد حساب میکنیم. به این حساب میگوییم: روز است. روز است، هوا روشن است که باید برویم مثلاً به زندگیمان برسیم. بعد یا میگوییم: شب است، باید استراحت کنیم.، روز است باید همین جوری از نور خورشید استفاده کنیم و شب است؛ باید یک نوری اضافه کنیم که بتوانیم زندگی کنیم؛ همهی این تقسیمات که میکنیم بر حسب نیاز خودمان است که ما خودمان احتیاج داریم اینجوری، واِلا برای خداوند و برای گردش طبیعت، آن روز و این شب فرقی نمیکند. یعنی یک گردشی برای خودش دارد. خورشید برای خودش گردشی دارد، ماه دارد، ستاره، خود کرهی زمین، اینها هم برای خودشان گردشی میکنند. ما به منزلهی، مثل مورچهای هستیم که روی ارزنی- این ارزن را بعد ممکن است پخش کنند برای نشاندن. ممکن است این ارزن را حتی پوستش را بکنند آن مغزش را بخورند «توگی» درست کنند یا نمیدانم همهی اینها. این ماییم از لحاظ خداوند و از لحاظ طبیعتی که آفریده به هر جهت این ارزن است و ما اگر زندگی راحتی بخواهیم، آسایش زندگی این است که خودمان را منطبق با این چیز کنیم. یعنی نگاه میکنیم میبینیم ارزن کوچک است، ریز است، از سوراخ سوزن میرود ولی بعد یک مَرد گنده یا یک زن بخواهند از سوراخ سوزن رد بشوند. اصلاً تمام است… حالا که اینجوری است ببینیم کی این تقسیمبندی را برای ما کرده؟ چون به هر جهت ما به دنیا میآییم منطبق با این تقسیمبندیها هستیم. یعنی روز که میفهمیم چراغ لازم نداریم، نور خورشید هست، شب چراغ باید روشن کنیم. ما برای زندگی خودمان این کار را میکنیم تا بتوانیم آن وقایعی که بر ما وارد میشود، آن را مطابق میل خودمان کنیم. یعنی وقتی که هوا خیلی گرم میشود اینجوری، خداوند به بشر یاد میدهد؛ یک کولر درست کن. بشر میگوید: کولر چیه؟ کمااینکه خداوند به نوح هم گفت: یک کشتی بساز. اینجا ندارد ولی خب حتماً. نوح گفت: کشتی چیه؟ گفت: این کار را بکن. تورات میخوانیم، تورات ساختن یک کشتی را جز آیات… یعنی وضعیت جوری شده که اگر نکنیم همان جوری از بین میرویم. ولی خداوند یادمان داده طبیعت را مطابق خودمان درآوریم. تا حالا طبیعت روی زمین بودیم حالا روی آبیم. یاد داده که روی آب که هستی باید همچین کنی. این را خداوند یاد داده، میگوید: «و علم آدم الاسماء کلها»؛ خداوند همهی اسماء، همهی صفتها، چیزها را یاد مردم داده. منتها هر کدامش را در موقعش بلد است، انجام میدهد. بشر میتواند کشتی بسازد که سیل اذیتش نکند ولی همیشه فایده ندارد. توی وسط آفریقا که اصلاً هیچی نمیدانند کشتی میخواهد چه کند؟ همهی این چیزها به مجموعهی بشر یاد داده. در تاریخ هم که مینویسند. مینویسند: مثلاً «و بشر در این تاریخ مثلاً برای خودش یک کشتیای ساخت». بشر، ما هم بشریم ولی خود ما نساختیم. حتی ما بلد هم نیستیم بنشینیم. ولی یکی که ساخت به نام همه است. این از نظر مجموع طبیعت است و یا خدا، خدابین. خدا البته برخوردش با بشر برحسب آن طبیعتیست که آفریده. یعنی به طور کلی بشر در سرما باید لباس بپوشد، در گرما باید لباسش را کم کند. این بهطور طبیعی است و کسی حق ندارد، یعنی حق ندارد نمیتواند از این قواعد، خودش را کنار بکشد. اگر تابستان لباس گرم بپوشد هم مسخرهاش میکنند و هم بعد از یک مدت کوتاهی مریض میشود، از بین میرود. و همچنین در زمستان اگر لباس سرد نپوشد همین جور. در این مجموعهی طبیعت که ما هم جزء همین طبیعتیم، همانجور که ابر و باد و مه و خورشید، همهی اینها هستند، یکی هم بشر. بشر هم، بشر، نوع بشر، نه این بشر یا آن بشر. آنوقت کسانی که بهاصطلاح از جهاتی مستثنیٰ هستند. البته خیلیها حالا یا بهعنوان واقعیت یا بهعنوان فضولی رفتند که چطور شده این آدمها مستثنی درآمدند؟ آدمهایی که مستثنی هستند بر خودشان مسلطند و یک مقداری بر طبیعت مسلطند. طبیعت میگوید که: وقتی که سیل آمد همهچیز را من از بین میبرم اما از آن طرف خودش به شما یاد داده کشتی بسازید برای اینکه میخواهد شماها باشید. میخواهد این نوع بشر باشد. از نظر طبیعت یا از نظر خداوند هم یک فرد اهمیت ندارد. مجموعهی افراد اهمیت دارد. خب خیلیها را هم در تاریخ گفتند، نوشتند اینها. چرا مثلاً فلان شخص خودش میفهمد میگوید که مثلاً چهار روز دیگر خورشید میگیرد، هوا سرد میشود، از حالا مواظب باشید و حال آنکه حالا مثلاً یکمرتبه هوا ۵۰ درجه است، که این تعجب میکند چطور ۵۰ درجه؟ این از کجا فهمیده؟ از خودش هم حتی بپرسید یا نمیگوید یا نمیداند. خیلیها خب در زمان پیغمبران آمدند از این سؤالات ازش کردند، از پیغمبر، اصرار هم آوردند که تو چطور شده پیغمبر شدی؟ گفته من چه میدانم. من این کارها را کردم. بعد کارها را نگاه میکنند، آن کارها منطبق با یک طبیعتیست. فهرست کارهایش را گفته است که همیشه قبل از اینکه خورشید طالع بشود من توجه به زندگی خودم داشتم. این یادداشت شاید جزء چیزهایی که ماها باید یاد بگیریم، یکییکی این مسائل، شاید خودش نمیدانسته، بعد نگاه میکنیم خب چون ما در مقابل خودمان یکوقت میگوییم: طبیعت! طبیعت چیه؟ خدا، خدا این را آورد شما… ردیف همند، بعد همهی این چیزها را نگاه میکنیم، همهی این تأییدها، همهی چیزهایی که در جهان هست نگاه میکنیم میگوییم: اینها یک واحدی، یک قاعدهای دارد با هم. حالا آن قاعده را یا ما میفهمیم، عباداتی که شده میگوییم شاید، یا نمیفهمیم. ولی بفهمیم یا نفهمیم آن دستوری که او میدهد برای ما اثر دارد. ما همهی اینها را که میبینیم میپرسیم از این پیغمبری که… میگوییم: تو سحر پامیشی چهکار میکنی؟ بیکار! میگوید: من بیکار نیستم. آن وقتها میپردازم به خودم و فکر میکنم که چهجوری در مقابل غضب طبیعت مقاومت کنم؟ فکرم میرسد؛ یک کشتی میسازم. کم کم در درجات بالاتر میگوید: فکرم میرسد اتومبیلی میسازم؛ توی فکرم کشف میکنم. همهی اینها از تفکری [است] که میکنم. پس خداوند همهی موجودات دیگری را که آفریده، این تفکر را بهش نداده. شما فرض کنید یک مرغ و خروس و اینها دارید، از این مسیری میروید. در این مسیر فرض کنید گزندهها هستند، خیلی از اینها را میگزند، از بین میبرند ولی اینها را نگاه میکنند سایرین و دیگر از آن راه نمیروند. انسانها اینجوری هستند. یعنی از تجربهی دیگران بهره میبرند، اما حیوانات نه. همان طریقی که باید بروند همان طریق میروند، هیچ خطراتش هم نمیدانند. در بشر روی این کرهی زمین تمام حیواناتی هم که هستند که در تلویزیون میبینید، تلویزیون حُسن دارد که نگاه کنید و همان وقت هم فکرتان کار کند؛ این زنبور عسلی که امروز شما میبینید از کِی زنبور عسل بوده؟ خودش را نگاه میکند بشر میگوید: خب من پدرم قبلاً خیلی کوشش کرده تا هزار سال قبل، تا دوهزار سال قبل را فهمیده ولی هرجا اسم بشر بوده اسم زنبور عسل هم بوده. یعنی زنبور عسل خیلی قبل از بشر بوده. خیلی زنبور عسلها توی جنگل بودند، توی جنگل کندو چیز کردند، سیل آمده از بینشان برده، باز هم فرزندان آنها در همانجا کندو میسازند ولی بشر به محض اینکه دید که ازبین میرود سیلبرگردان درست میکند، راه سیلش را جدا میکند، در همانجا منزل را میسازد. در همان جایی که پدرانش منزل ساختند و از بین رفتند منزل میسازد زندگی خوبی دارد. یعنی تغییر میدهد نقشهی زندگیش را. همان جوری که اول هست نیست. بهتر میشود. این کاریست که حیوانات خیلی کم میکنند و بلد نیستند ولی انسان بلد است. انسان در زمین زندگی میکند، هوا زندگی میکند، زیر زمین زندگی میکند… این از استعدادات و خصوصیات بشر است. بنابراین برای اینکه ما هم بشر حساب بشویم باید فکر بکنیم برای زندگیمان که بهتر باشد. در این مسیری که میآییم یک عدهای به ما گفتند این کار، من پیغمبرم و یک دستوراتی دادند. دیدیم که آن دستورات خوب است، زحمت دارد ولی خوب است، تجربه گرفتیم و دستوراتی را که مورد مناسب با طبیعت است، مجموعهی این قوانین طبیعت… ما هم جزء خود همین طبیعتیم و باید منطبق با طبیعت کار کنیم. اضافه از طبیعت یک چیزهایی هست که همه درک نمیکنند. اگر درک کنیم آن را هم باید انجام بدهیم. آن یک طبیعت دیگری [است]. حالا انشاءالله خداوند که به ما این استعداد را داده، ما را بفهماند. ماها را بر همان راهی بگذارد که خودش میخواهد. ما را ول نکند.