گروه علم و فرهنگ مجذوبان نور – فائزه عبدیپور
بیشک هنگام مطالعهٔ فلسفهٔ سیاسی و تاریخ جهان اسم کتاب «شهریار» زادهٔ خشم و فساد و بیاخلاقی را خواهید شنید. حتی تندترین نقادان آن نیز در مورد اثراتی که شهریار در تاریخ فلسفه و اندیشهٔ سیاسی گذاشت متفقالقولاند و بلا شک این اثر و نگارندهٔ آن آغازکنندهٔ نوگرایی منحصر به فردی بود که موجب تغییر نگرش و ایجاد توان بیان دگراندیشیهای بعد از خود بود.
در ۱۴۶۹. م. شخصی در فلورانس ایتالیا به دنیا امد که موجب شروع تغییر عظیمی در اندیشهٔ سیاسی گشت. نیکولو دی برناردو دِ ماکیاولی در خانوادهای نسبتاً ثروتمند بزرگ شد که از کودکیاش اطلاعات زیادی در دست نیست، اما با توجه به نوشتههای ساده و بیتکلفش احتمالاً تحصیلات اکادمیک نداشته است. در کودکی وی لورنتزو حکومت میکرد و بعد از توطئهٔ خاندان پازی علیه او که با شکست هم مواجه شد همه از جمله ماکیاول نهساله شاهد آن بودند که «جسدهای سالویاتی، اسقف اعظم پیزا و فرانسوا پازی در پنجرههای قصراربابی تاب میخورد، و در همان حال آرنو نیز جسد جاکوپوپازی را، که کودکان قبلاً با طناب در کوچههای شهر کشیده بودند، با خود میبرد».
فلورانس بعد از مدتی از سیطره خاندان مدیچی بانکدار خارج شد و ساوونارولا راهب تندخو و سختگیر، زمام امور را به دست گرفت. ساوونارولا مقابل پاپ و مردم خوشگذران و بیخیال فلورانس درآمد و اجازه نداد بیش از این فساد و ربا و مالاندوزی و شکمبارگی افزون گردد. اما اینگونه نیکخواهیها و پاکیها را که به اعتقاد برخی صاحبنظران نخستین کوشش برای ایجاد نوعی نظام برابری و سوسیالیستی بود، فقط تا ۱۴۹۸ دوام داشت. مردم فلورانس به تدریج این رهبر زاهد را ترک کردند و او را به دار آویختند.
کمی پس از این واقعه ماکیاول به طور رسمی پا به عرصهٔ سیاسی گذارد و با توجه به استعداد و علاقهاش به سرعت پیشرفت کرد و درهمان سال، نایبرئیس دیوان جمهوری و بعد دبیر شورای ده نفری آزادی و صلح شد. وی در مأموریتی با سزار بورژیا پسر پاپ الکساندر ششم آشنا شد که صفات شخصی و تندخوییها و بیرحمیهای این فرد و شیوهٔ حکومتداری قاطع وی او را محصور کرد و به مطالعه و بررسی حکومت داری بورژیا واداشت و روش رهبریاش اورا تنها بدیل برای نجات ایتالیا و تعرضات داخلی و خارجی میانگاشت. در نتیجه سزار بورژیا را الگو نوشتن کتاب شهریار خود کرد.
شهریار به هدف جلب نظر خاندان مدیچی و برای آنان نوشته شد که البته نه تنها مورد توجه آنان قرار نگرفت که با حیرت همگان مواجه شد و انتقادات بسیاری چه در آن زمان چه در عصر حاضر متوجه او میشود.
ماکیاولی در شهریار هیچ گونه مبادی اخلاقی را برنمیتابد. وی معتقد است در زمامداری حکومت و قدرت اخلاقی وجود ندارد و اگر جایی بنا به مصلحت هم از آن استفاده میشود نیت و هدف خیر و واقعی نبوده و تنها برای افزایش قدرت به آن دست زده است.
اگر در یک جمله بتوان این کتاب، که تبلور اندیشهٔ این فرد است را خلاصه کرد بیشک به جملهٔ معروف «هدف وسیله را توجیه میکند» ارجاع داده میشوید. که البته در اینجا هدف، دستیابی به قدرت است و هر گونه فساد و بیاخلاقی برای آن جایز است زیرا که در غیر اینصورت نمیتوان نظم را برقرار کرد و حکومت را اداره. معتقد است؛ زمامدار اگر بخواهد باقی بماند و موفق باشد نباید از شرارت و اعمال خشونتآمیز بترسد. زیرا بدون شرارت، حفظ دولت ممکن نیست.
انسان منفعتطلب است و باید به دنبال نفع و سود خود باشد و به شهریار میگوید: «همیشه در پی سود خویش باش» و باید از ضعفایی که تحت حکومت خود دارد استفاده کرده تا قویتر گشته و بقا یابد.
میگوید: «جز خویشتن هیچ کس را محترم مدار». مملکت پیروزمند و موفق مملکتی است که فقط یک نفر بر آن آقایی کند. دیگران هم باید بنده آن یک نفر باشند. شاه باید هدیه بپذیرد اما نباید هدیه بدهد. میداند که «رحم بر دشمنانت سودی ندارد» و معتقد است که «دشمنانت را بکش و اگر لازم بود دوستانت را»، باید خشن بود و «دردنده خوی» همچون بورژیا و اگر غیر از این باشد نمیتوانی امور را به نظم اداره کنی.
ماکیاولی را شیطان سیاست میخوانند و از کتاب شهریارش در سراسر تاریخ به بدنامی یاد میکنند. اما آیا بیان حقایقِ گفتهشده از بررسیهایش را میتوان ندید گرفت؟ آیا میتوان دیدگاه نوینش را از صفحهٔ تاریخ محو کرد و اثرش را در دنیای امروز ندید؟ کمتر سیاستمداری پیدا میشود که این کتاب را نخوانده باشد و کمتر صاحب نظری را میتوان یافت که بعد از خواندن نظریاتش به فکر فرو نرود و مقایسهای اجمالی با عصر خود نکند.
آزاد اندیش قرن۱۶. م. بعد ازمطالعات و بررسیهای دقیق و نوشتههای بحثبرانگیزش و بعد از بیمهریهای فراوانی که از خاندان مدیچی دید و او را به تهمت توطئه، به زندان انداختند و به شرط عدم فعالیت در سیاست او را رها کردند، زندگی سیاسیاش با وجود تلاشهایش برای بازگشت به عرصهٔ سیاست تمام شد و زندگی با مردم عادی را تجربه کرد.
بعدها در نامهای برای دوستش، عالیجناب وتوری سفیر فلورانس در روم نوشت:
«… با لباسی چنان که باید، به درگاه مردان روزگار کهن گام مینهم، آنها مرا به مهر میپذیرند، در کنار آنان من از غذایی که مناسب روح من است و برای آن زندهام بهره میگیرم، جرأت دارم که بدون احساس شرم با آنها گفتگو کنم و دلایل کارهایشان را بپرسم و آنان از روی لطف و ادب به من پاسخ میدهند و من برای چهار ساعت دیگر ملالی ندارم، اندوهم را فراموش میکنم، از تهیدستی نمیترسم، مرگ مرا نمیهراساند و با همه وجودم به آنها میپیوندم… از این یادداشتها جزوهٔ مختصری تدوین کردهام به نام شهریار…» و تا پایان عمرش به همین منوال و در گوشهای زندگی کرد و سرانجام در ۱۵۲۷. م. چشم از جهان بست.
سیصد سال بعد در ۱۸۶۹ در جشنی، به مناسبت آغاز چهارصدمین سال تولد او، ایتالیاییها روی لوحی بر فراز گورش نوشتند: «نامی چنین بزرگ را هیچ ستایشی بس نیست».