بسم الله الرّحمن الرّحیم
وقتی به مناسبتی مثلاً، یا هر نوع صحبتی میشود، یا اینکه گویندهاش اول یا آخرِ کلام میگوید راجع به چی بود، یا اینکه خودِ شنوندگان، این چتری را و این پوششی را که گوینده (خطیب) صحبت کرده به گردن بعضی… به هر جهت در گفتههایش- فرمایشاتش- خداوند فرموده است که انسانها را از یک خمیره درست کرده که:
چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضوها را نماند قرار
البته سعدی یک خرده مفصلترش گفته ولی به آن سطح اگر انسانها نرسیده باشند که همه را یک واحد حساب کنند به قول سعدی؛ ولی به هر جهت اینقدر در هم مؤثر است. آنقدر در هم مؤثر است که درد و راحتی و عرض کنم شادی خودشان به هم متصل میشود و یک وجود میشوند. حالا در این وسط هر یک از افراد غیر از آن وظیفهی کلیای که دارند این وظیفهی جدید یعنی وظیفهی «عضو یک جمع بودن» را درک نمیکنند. باید باشد. یعنی هم عضو جمعیت هستند- هر جمعیتی- و هم یک فرد مستقلی هستند. بهخصوص در مورد کسالتها؛
گوش تو شنیدهام که دردی دارد درد دل من مگر به گوش تو رسید
به هر جهت، هرچه این رابطهی بستگی، نزدیکی، زیادتر باشد، اثر آن وحدت بیشتر است. در این جریانات دو نوع وظیفه؛ وظیفهی فردی [و] وظیفهی اجتماعی با هم نباید در تضاد باشند. هر کدام وقت خودشان را دارند و هر کدام هم لذت و الم خودشان را دارند. برای بدن یعنی برای ظاهر… فرمودند یعنی همان جوری که طبیعت اقتضا میکند و خودمان هم میفهمیم، این بدن، آن آدم نیست. یعنی من این بدن نیستم. من یک وجودی هستم که خداوند برای آن وجود این بدن را داده گفته اینجا باش تا وقتی که خودش احضار میکند و میرود. این بدن امانتیست از دست خداوند به آن روح، به آن معنویتی که به انسان داده شده. البته از این بحث، از این بررسی این استنباط میکنیم که هرچه در این مؤثر است در آن یکی هم یک مقداری مؤثر است. و همینجور یعنی چه تأثیرِ مفید، چه تأثیر دردناک… همین شعری است که خواندم، خب، این مسأله را میخواهد بگوید. میگوید که:
گوش تو شنیدهام که دردی دارد دردِ دل من مگر به گوش تو رسید
اینها غیر از عبارت فارسی و لطافت شعریاش، خود این معنی هم میرساند که هر دو، یعنی توقع دارد که درد دل من… حالا در این چیز؛ البته این یک وظیفهایست که بر افراد هست. بر همه افراد. از من گرفته تا آقایان، تا همه، آقای مردانی و دیگران، همه، که این امانت را که خدا به ما سپرده یعنی این بدن را مراقبت کنیم. نه مراقبت کنیم که بر آن خوش بگذرد، همهی غذاهای لذیذ را بهش بدهیم یک خرده، نه. مراقبت کنیم به اعتبار اینکه محترمترین و نزدیکترین امانتیست که خدا سپرده به دست ما که باید حفظش کنیم. این یک وظیفه است. وظیفه مشخص است که همه میدانند. چون همه در این عالم هستیم، در این زندگی هستیم، میدانیم. در مقابلش یک وظیفهی دیگریست. همگی یا ندارند یا بهش توجه ندارند ولی آن وظیفه هست و آن این است که در جمع است یعنی خودش تنها نیست که بگوید هر کاری میخواهم… نظر به جمع دارد. نظر به این جمع داشتن اقتضا میکند که از آن شدت و زحمتِ آن یکی وظیفه کاسته بشود. البته از یک طرف فرض کنید که حضور در مجالس ذکر، مجالس فقرا، خب این یک چیزیست. این مناسب با بدن هست. هر وقت بتواند… منتها اگر از لحاظ طبی به آن امانتی که خداوند به ما سپرده، یعنی این بدن، لطمهای جبرانناپذیر میکند نباید گذشت. ولی در تشخیصِ لطمه هم باید حساب کرد که به قول سعدی- گلستان- که میگوید: «هر نفسی که فرو میرود، ممد حیات است و چون برمیآید مفرح ذات». هیچکدامش را هم محدود نکرده. محدودیتی هم ندارد. یعنی مسلماً فرو بردن نَفَس و بیرون دادن نفس از واجباتیست که بر خودِ ما هم حتی تحمیل میشود. دیگر نمیشود غیر از آن کرد. خب در جمع حاضر شدن؛ یک وقت این جمع است که یاد خداست، همان آمدن بیرون نفَس یا فرو بردن نفس هر دو مال خداست. مال و همهچیز مال خداست ولی آن را احساس میکنی که بنابر امر خدایی باید این کار را انجام دهی. به هر جهت یک نفری یا دو نفر جداگانه هر کدام در چنین مجلسی شرکت کنند یا در مجلسی که مورد رضایت خداوند نیست؛ این با همین دو تا مجلس فرق دارد. بله. یکی از آن مجالس، یک وظیفه و یک حالتی را نشان میدهد که هیچکس مثل آن ندارد. یعنی در مقابل آن کسی که مجلس میآید و لذتی میبرد؛ لذتی که بر روح او اثر مثبت دارد با آن یکی دیگر خیلی فرق میکند. این روحش؛ یعنی آن نگاهدارندهی این امانت خداوند تقویت میشود، در آن یکی نه، با روح کار ندارد… آن اشعاری که در ذم خودخواهی- خودپرستی- گفته شده اشاره به این خود است. بنابراین مثلاً اگر داستانها شنیدید؛ یکی بیمار است خودش، خودش را معالجه میکند. یعنی آنقدر قوی است که در مقابل نفوذ این ناراحتیهای جدید مقاومت میکند و جلوی آنها را میگیرد و یکی دیگر، نه، ضعیفالنفس است. ولی اینجا یک وظیفهی دیگری هم چیز میکند و آن آرامش بخشیدن به دیگران است. البته به دیگران یعنی بندگان خدا واِلا دشمنان خدا که آرامش نمیخواهند. خداوند اگر خواست میدهد، خودش میدهد. ولی ماییم که به دشمنان خدا نباید آرامش بدهیم. یعنی امنیت ندهیم بگویید ما با شما کاری نداریم، راحتی شما را فراهم میکنیم، نه. باید این دو تا وظیفهی ظاهراً متضاد را با هم جمع کرد. هنر مرد خدا همین است که این دوتا را با هم جمع کند؛ هم مواظب خودش باشد و هم به آن اندازه مواظبت کند که این مواظبت به دیگران لطمه نزند، به آرامش دیگران خدشه [وارد] نکند. هر یک از ما به همهی دیگران- برادرانمان- مؤثریم. یا آرامش قلبی به آنها میدهیم یا خدای نکرده نگرانی میدهیم که باید با هم رفع کنیم. این هم در همیشه داشته باشیم که اگر در یک قضیهای، در یک واقعهای، استرس- نگرانی- در دیگری دادیم کوشش کنیم آن را کوتاه کنیم. البته تا یک اندازهای علاقمندی به این وظیفه، یعنی آرامش بخشیدن به دیگران و آرام شدن خودِ آدم؛ این وظیفه دم دست است، شناخته میشود. خب معلوم است من میخواهم به مجلسی که یاد خدا و اینها هست بروم، این دیگر مسلّم است که اثرش آرامش بخشیدن و مفید برای من است. ولی آنقدر باید برای من مفید باشد که به دیگران ضرر نزند. این را رعایت کنید. برای خاطر دیگران، در این چیزها یک مقداری خب تحملات درد مؤثر است و تحمل شخص در مقابل درد و… بر دیگران نیست که این وظیفه را انجام بدهند، بگویند: آقا چرا مواظب خودت نیستی؟ آقا چرا به مجالس نمیآیی؟ نه. هیچکدامش واقعیتش به دیگران مربوط نیست. این را خودِ انسان باید تشخیص بدهد. یکی از وظایف سنگین خداوند بر ما، بر جسم و روحِ ما، همین تشخیص همراهی و همکاریِ چیزهایی که ظاهراً متضاد هستند مثل همین بحثهایی که… انشاءالله خداوند به ما توفیق بدهد و مریضهایمان هم حالشان خوب بشود که دیگر موجب نگرانی ما نباشند و موجب نگرانی خودشان نباشند.