بسم الله الرّحمن الرّحیم
خیلی از عادات و رسوم خیلی ساده نمیدانیم چرا اینجوریست؟ به اندازهای هم ساده است طبیعیش که محتاجِ به یاد دادن نیست. مثلاً گل که میدهیم به کسی خودبهخود خوشش میآید یعنی میفهمد که این مورد علاقه است این شخص و امثال اینها. یا حلوا که میدهیم به کسی، خب میخورد خوشش هم میآید، فرضاً هم نخورد میفهمد این علامت این است که امیدواریم در اینجا بهت خوش گذشته باشد. روانشناسی- که حالا یک علمی شده و خیلی هم مفصل بحث میکنند- همین چیزهای جزئیِ زندگی بشر را، همینها را دستاورد کرده و همهی چیزها را باهاش تفسیر میکند. به این طریق مثلاً میبینید شما اگر به کسی میگویند: مثلاً قروت، کشک، تعارف کنید، یک دانه کشک، این یعنی خیلی روابطمان کشکی است. همهی چیزها همین جور است. حالا گل چون از اول در زندگی بشر خیلی باعث شادی بشر بوده؛ هم بویش، هم رنگش، وقتی گل تقدیم میکنند یعنی برای شما شادی و خوشی میخواهیم. ولی وقتی گل را دریغ میکنند یعنی برایت اشکنه میخواهیم، آرزوی اشکنه داریم برایت. این حالتِ در داخل فکر ما آن حالتی که هست و تغییر نمیکند، آن حالت ممکن است چند چیز را در نظر بگیرد؛ مثلاً از یک امری خوششان میآید، خوش آمدن، این خوش آمدن ممکن است بر یک چای تعلق بگیرد بگویم از این چای خوشم آمد. ممکن است بر یک شخص تعلق بگیرد بگوید با فلان کَس آشنا شدیم چه آدم خوبی است، خوشم آمد. اینها متفاوت است. حالت درون انسان قابل تجزیه نیست. وقتی خوشتان میآید، از گل خوشتان میآید قابل تجزیه نیست دیگر. خوش آمدن یک حالتیست که مستقل است. یا از فلان چیز بدتان میآید، منتها در آداب و رسوم بشر چه کار میکند؟ بشر میگوید چون ما، من، تو، او، ماها، جمعیت، از یک چیزی که خوشم میآید در عالم طبیعت این خوش آمدن را بار میکنیم بر این گل. نه اینکه از گل خوشمان میآید. چون خوش آمدید، خوش آمدن دارید، این خوش آمدن متعلقش را پیدا میکند مثل زنبور عسل که میگردد آنجایی را که باید پیدا میکند میگیرد. خوش آمدن ما هم مثل همین است. میگردد در زندگی، آنچه که مورد خوش آمدن ماست پیدا میکند میچسبد به آن. حالا ممکن است شیئ دیگری باشد که ما این کار را نکنیم. یا وقتی که یک دوستی را میبینیم که خیلی ارادت داریم یک گل به او میدهیم. یعنی همان حالتی که این گل برای ما داشت تو هم دیدنت این را دارد. این بدون اینکه ما خودمان متوجه بشویم یا بنویسیم در درون ما یک جابجاییای قرار میگیرد. یعنی خوش آمدن توی این هست به آن هم تعلق میگیرد. بسیاری از رموزی که در آداب و رسوم ما هست، گل به کسی تعارف کنیم چه معنی دارد؟ گل سرخ باشد چهجور است؟ گل زرد باشد چطوری است؟ گل خرزهره باشد چهجور است؟ اینها همه هر کدام معنیای دارد منتها بشر آنقدر این توجه را قوی کرده که آن معنی را یادشان [رفته است]. دیگر نمیدانند چرا به این گل میدهیم؟ چرا گل؟ و حال اینکه از اولش این است که چون از گل خوشمان میآید میخواهم هم خوش آمدن از این شخص را هم انجام… گل که میدهیم یعنی از تو هم خوشمان میآید. بسیاری از عادات و رسومی که در چیز ما هست از این بابت است و همین ادبا، نویسندگان، اینهایی که با این چیزها سر و کار دارند، نقاشها، نمیدانم اینها از این حالت- از این وضعیت- استفاده میکنند. استفاده از این حالت روانی و اعمالی که روان ما در درونِ ما انجام میدهد بدون اینکه خودمان بفهمیم، این موردِ تکیهی شعرا، نقاشها، گلفروشها و بلکه همهی مردم هست منتها برای آنها خیلی روشنتر است. این است که صبح که بیدار میشوند اگر کلاغ ببینند جلویتان رد میشود میگویند ناراحت میشوند، برای چی؟ برای اینکه کلاغ همیشه باعث ناراحتی ماست. پنیرمان را میکَند. صابون را میآییم چیز کنیم صابون را برمیدارد درمیرود. کلاغ موجب ناراحتی میشود. اگر در اول روز کلاغ ببینید- نه اینکه اینجوری است، نه- حالتِ ما آن را بد میداند و گاهی این حالت اینقدر قوی میشود که واقعاً هم بد درمیآید. حالا این حرفهای من را اینها از یک چیزهای خیلی سادهی زندگی معمولیمان است که همینها اگر بررسی کنید همینها ازش قواعد علمی استخراج میکنید. حالا خود میدانید.