بسم الله الرّحمن الرّحیم
جلسات یکشنبه چون به یادبود حضرت محبوبعلیشاه هست، اینجا هم که میآیید مثلاینکه منزلِ ایشان است. بههرجهت خیلی متشکّرم و معذرت میخواهم از کسانی که منزلشان به آنجا نزدیک بود امّا حالا مجبور شدند که (اگر بخواهند) راه طولانیتری را طی کنند. امروزه هم بشر عادت کرده به اینکه اگر رسیدن به هدف مدّت کوتاهی از ما وقت میگیرد ولی بودن با آن هدف کم میشود. فرض کنید میخواهید به زیارتِ حضرت رضا (ع) بروید. اگر خداوند این توفیق را به ما میداد که حضرت رضا (ع) ببینیم، باید از اینجا بلند میشدید تا مشهد میرفتید و برمیگشتید. حداقل یک هفته باید صرف میکردید که یک ساعت در خدمت ایشان باشید. سایهٔ این زندگی، در زندگیِ معمولیِ ما هم دیده میشود. فرض کنید در وقت شلوغی و ترافیک میخواهید از اینجا بروید زیارتِ حضرت عبدالعظیم، یا دوستتان در آن سرِ شهر است، بخواهید بروید دیدنش، دو-سه ساعت طول میکشد ولی خود دیدار، نیمساعت بیشتر نیست. این روشی است که خودمان بر خودمان بار کردیم. برای اینکه اتومبیلی را که اختراع کردیم باعث شده که وقتی از اینجا میخواهیم برویم بهعنوان مثال میدانِ توپخانه به جای اینکه زودتر برسیم، دیرتر میرسیم. اگر پیاده برویم نیم ساعت طول میکشد امّا اگر بخواهیم با ماشین برویم، دو-سه ساعت میشود. این طرز زندگیای است که خودمان ایجاد کردیم. زندگی شهرنشینی! و نه شهر به معنای معمولی یعنی هماهنگی. البتّه این طبیعی است برای اینکه خداوند از اوّل، بشر را مدنیالطبع آفریده یعنی بشر تنها نمیتواند زندگی کند. یک مثال بزنیم در مرغها و ماکیان. یک مرغ روی چهل تا تخممرغ خوابیده بعد از بیست روز نوک میزند و همهٔ جوجهمرغها بیرون میآیند. مرغ میگوید: دیگر بروید پی کارتان، من کارم را کردم، چهل روز نگهتان داشتم. اینها خودشان باید بروند غذا پیدا کنند، نوک میزنند تا غذا پیدا کنند. غیر از آنها حیوانات دیگر، فرض بفرمایید مثلاً آهو، اینها هم برای بشر زحمتی ندارند و خودشان کار میکنند. فقط این بشر ممتاز از دیگر حیوانات است. ممتاز نه اینکه بالاتر، ممتاز یعنی یک امتیازی دارد و با آنهای دیگر تفاوتی دارد، بشر اینطوری نمیتواند ادامه حیات داشته باشد. اگر از بچّهای که به دنیا میآید مراقبت نکنند، در فاصلهٔ کوتاهی از بین میرود.
به استثنای بعضی حوادث که در جهان رخ داده و یک یا دو نفر زنده ماندند. داستانها را شنیدید. این است که به این زندگی باید عادت کرد. منتها کاری که میشود کرد این است که هر لحظه به یاد این باشیم که فرض کنید داریم میرویم به دیدنِ فلان دوستمان، تمام مدّت در واقع جزء دیدار حساب میشود. برای اینکه همین حالت در ما ایجاد بشود و راحت باشیم، خداوند فرموده است که همیشه به یادِ من باشید یعنی ما که داریم میرویم به سمت دیدارِ خدا؛ إِنَّا لِلّٰهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ. یک دیدارِ مهم، چطور زمانی که یک دیداری میخواهید بکنید (مثلاً الان خیلیها از شیراز، از بندرعباس در مجلس هستند، اینها فقط میخواستند بیایند که من و شماها را یعنی فقرای تهران را دیدار کنند) برای این دیدار این مسافت را طی کردند. حالا ما هم برای دیدارِ خداوند داریم زندگی را طی میکنیم که برسیم به هدفمان پس هدفمان را اگر طوری قرار بدهیم که آن آخرین نفسِ زندگی برای ما هدف باشد، هیچ چیز را از دست ندادیم ولی اگر به اینجا مشغول بشویم، مثل این میماند که میخواهید ماه ذیالحجه به مکّه برسید، سه ماه قبل از اینجا حرکت میکنید، میگویید خیلی فاصله است ولی بین راه میایستید، سمنان یک چایی میخورید، فلان دوستتان میآید، مشغول میشوید. یک باغی دارد، نشانتان میدهد میروید و بعد یکی دیگر از دوستان میآید دعوتی میکند میروید، بهاینطریق مرتب مشغول میشوید. یکوقت میبینید دیر رسیدید یا نرسیدید. این است که ما هم باید در این مسافتِ بین راهمان زیاد استراحت نکنیم، همان هدفی که داریم (که داریم به سمت مکّه میرویم) را داشته باشیم و راه بیفتیم.
در زندگی هم باید همین کار را بکنیم. زندگیمان را هدفدار قرار بدهیم یعنی بیخود نفس نکشیم یعنی همین چایی که من میخواهم بخورم، جزء هدفم است اگر در مسیر هدفِ اصلی من باشد. هدف من این است که زنده باشم، نفس بکشم و بتوانم به سمتِ خداوند بروم (به سمتِ آن هدفی که دارم) در این مسیر خسته میشوم میایستم یک چایی میخورم. این برای خاطرِ همان هدف است. ممکن است دو نفر با هم همسفر باشند. یکیشان چایی میخورد و میگوید چون اینجا چایی مثلاً لاهیجان است و من از این چایی خوشم میآید، پس خیلی خوب است که بنشینیم یک چایی بخوریم. یکی دیگر میگوید نه! من اینجا میایستم برای اینکه خستگیام رفع بشود. هر دو یک کار کردند ولی نیّتِ این یک طور دیگر است.
پس خیلی کارهایی که از روی ظاهرش ممکن است معنای آن را نفهمید، چه بسا معنای مفیدی دارد و شما را به هدف نزدیکتر میکند. بنابراین هیچ کاری و هیچ چیزی که خدا آفریده در مسیر زندگی ما بیمعنی و بیهدف نیست. حتّی خداوند هدف دارد، نه برای خودش بلکه برای ما. اوّل که بچّه به دنیا میآید همه دور و برش شادی میکنند، بهقول آنکه میگوید: روزی که تو بهدنیا میآمدی خودت و همهٔ اطرافیانت خرّم و شاد بودند، روزی که میروی سعی کن آن روز هم شاد باشی یعنی همیشه. منظور این است که زندگی را پوچ ندانید، زندگی پر از معناست و هر کارِ جزئیاش معنا دارد. فرزند داریم، معنا دارد. معنایش این است که خداوند گفته من همهٔ جهان را بهخاطرِ نسلِ تو آفریدم، نه بهخاطر شخصِ تو بلکه بهخاطر نسلِ تو، پس تو باید نسل را حفظ کنی. حفظ کردن نسل یعنی ازدواج و یعنی اینکه فرزند بیاوری و آنها را برای زندگی تربیت کنی. همهٔ اینها را خداوند برای ما هدف قرار داده.
قبلاً یک مثال زدم: وقتی برای درشکهها یا در مسابقاتِ سوارکاری میخواهند که اسب دوندگیِ بیشتری داشته باشد، یک دستهٔ گُل و علف جلوی چشمش میگیرند، اسب مدام میدود که علف را بگیرد ولی به آن نمیرسد ولی این کار موجب میشود که دوندگی کند. همهٔ این چیزهای زندگی را هم خداوند برای ما آفریده برای اینکه بدانیم همینی که الان ما داریم برای آن میدویم، همین یک چیزی است که به آن نمیرسیم یا اگر ظاهراً خیال کنیم به آن رسیدهایم، در معنا نقصی داریم. اگر اینطور فکر کنید میبینید که تمام زندگی، مجموعهٔ حوادثی است که اگر هر کدامش نباشد، نقصی در زندگی، در این زندگیِ معمولی است.
انشاءالله در این زندگیِ معمولیِ، همیشه یادمان باشد که داریم به یک سمت میرویم. ما داریم به سمتِ این میرویم که إِنَّا إِلَیهِ راجِعُونَ (سوره بقره، آیه ۱۵۶)، در آن صورت خوشحالیم. از بچّگیمان خوشحالیم، از جوانیمان، از پیریمان، از همه چیز خوشحالیم. خیلیها را که رفتنشان هم با آرامش بوده، دیدیم. اینها مثلاینکه آماده بودند، برای اینکه بدوند، باید دیگر در را باز کنند که بروند. انشاءالله خداوند درهای رحمت را به روی ما باز کند.
در این مسیری که داریم میرویم و این مسیر برای همهٔ بندگانِ خداوند هست، اگر نکاتی را رعایت نکنیم و یا بعضی نکات و خِشتهای این ساختمان خراب باشد، زندگی مختل میشود. چرا در دنیای امروز تیمارستانها اینقدر پر است و بیماریهای اعصاب و روان فراوان شده است؟ باز هم خودِ ماییم. خداوند فرشتهٔ رحمت میفرستد. خداوند از راه رحمت، پیغمبر، امام و… میفرستد ولی از کدام راه، این بیماریها را میفرستد؟ ما خودمان باید ببینیم، در را باز کردیم. البتّه خداوند وقتی بیماری، ناراحتی، نارسایی را آفرید، خودش هم فکرش را داده که ببینیم چهکارش میشود کرد و اگر عِلاجی دارد، علاجش را هم به ما داده. فرض کنید مثلاً بوعلیسینا، در عالمِ علم و شناختنِ علم خدماتی کرده یعنی خداوند به او توفیق داده به لباسِ طبیب، قدمی برداشته و داستانهای فراوانی از آن میگویند و این داستانها مورد استفادهٔ روانپزشکان قرار گرفته. یک شخصی بیماری در خانه داشت، بوعلی سینا نسخهای داد. طبعاً نسخه از گیاهان است. گیاهان را جمع کردند. هر کار میکردند نمیخورد. به بوعلی سینا گفتند ما دواهای شما را مصرف نکردیم برای اینکه نمیشود، چهکار کنیم؟ تا اینجا بیماری جسمی بود. یعنی دید این بیمار فرض بفرمایید در گوشهٔ طحالش لکّهای ایجاد میکند، شستشو کرد که آن لکّه از بین برود، بیماری خوب بشود ولی بیماری در اثرِ لکّه نبود، لکّه در اثر بیماری بود پس نمیشد. یک روز بوعلی سینا به خانه بیمار رفت؛ با لباس قصّابها، یک پیراهن سفیدِ گشاد و با کارد. در منزل را باز کرد و فریاد زد: این گوسالهای را که هر چه غذا میدهیم نمیخورد بگیرید بیاورید، من باید ذبحش کنم. او را آوردند گفتند: این است آن گوساله. بوعلی سینا بیمار را گرفت و نگاه کرد گفت: اینکه خیلی لاغر و مُردنی است! نمیشود. باید یک قدری دوا به او بدهید تا چاق بشود، گفتند تو دوا بده، بوعلی دواهایی داد. گفت: اینها را میخوری تا چاق بشوی، بعد بیاوریدش، گوسالهٔ خوبی است. مدّتی به او دوا داد و چون این دواها را میخورد، دواها اثر کرد. بعد از مدّتی که خوب شد، ولش کرد. گفت: حالا برو دنبال کارت یعنی به جای اینکه از روان برای بهبودِ جسمش استفاده کند، از جسمش استفاده کرد برای بهبودِ روان که البتّه نظرِ علمای امروزی که توجّه به معانی ندارند همین است و بیشتر به دوا توجّه میکنند، حال آنکه غیر از دوا باید مراقبت کنید که طرز زندگی آزادانه باشد یا نه، مخلوط باشد یا جدا و… آدم باید زندگی خودش را درست کند، عوض کند، آنوقت همهٔ چیزها عوض میشود، انشاءالله.
در هیپنوتیزم میگویند (در جاهای دیگر هم میگویند) استادی که بیمار را بررسی میکند، نباید بیمار باشد و اگر که بیمار باشد، بیماریاش به شخص بیمار انتقال پیدا میکند یعنی غیر از مسألهٔ ویروس یا میکروب که بیماری را انتقال میدهد، خودِ فکر هم همان کار را میکند. حالا خدا رحم کرده و من کلهام خراب نیست مگر اینکه خدای ناکرده یک کله خرابی کلهٔ مرا خراب کند، امیدوارم خداوند همه را سلامت بدارد و موفّق بر یک زندگی آرام و خدایی.