بسم الله الرّحمن الرّحیم
در همهی اصناف و مشاغل، یک عدهای هستند که از بشر بودن خودشان فراموش میکنند، یا یک عدهای در آن همیشه فراموش نمیکنند، یک گاهی که فراموش کردند که «ز کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود»، یک اشعاریست یعنی یک حالات خودشان را گفتند؛ بعضیهایش از لحاظ شعری هم وزنی دارد و ارزشی دارد، بعضیها نه. خب اشعار مولوی مثلاً، حافظ، سعدی، هم معنا دارد و هم وزن و قافیه دارد. در مورد شعرا آیهی قرآن هم یک اشارهای دارد که میگوید: بعضی از شعرا خلاصه نمیفهمند چه میگویند: «أَنَّهُمْ فِی کُلِّ وَادِِ یَهِیمُونَ»، در هر قلمروی سر میکشند، توی هر آخوری سر میکشند، «وْ یَقُولُونَ مَا لَایَفْعَلُونَ»؛ یک کارهایی میکنند که، یک حرفایی میزنند که خودشان عمل نمیکنند. خب بسیاری از شعرای حاضر و غایب همینجور خیلی اشعاری میگویند، وقتی میخواهند حال احوال جدی بگویند راجع به شخص یا راجع به اینها یک قدری، از آنچه خواندند و میدانند چه چیزهایی خوب است، چه چیزایی بد است، از آنها سرهم میکنند ولی خودشان آن جور نیستند. اما بعضی از شعرا مانند حافظ، سعدی، مولوی، سنایی غزنوی، اینها اشعار عرفانیشان یک حالات خودشان است و حال آنکه مثلاً فردوسی یک مقداری شعر میگوید، مدعی نیست که من خودم چیزی دارم، یک مقدار شعری میگوید از قولِ یا این پادشاه یا آن پادشاه و گاهی این اشعار آنقدر طولانی و خوب میشود که خودش مستقلاً برای ما مطلبی میشود. به هر جهت شعر، چیزیست که نه به طور مطلق میشود گفت خوب است، نه میشود گفت بد است. اصلاً بحث و بررسی راجع به شعر باید در قلمرو افکار و عقاید و عرفان باشد. ولی البته خیلی از شعرا چون به روانشناسی مردم آگاهند، یک مطالبی، اشعاری میگویند که برای مردم مفید است. بهخصوص مثلاً سعدی. سعدی یک اشعاری دارد که اگر به شعر هم نبود، جداگانه بود، خودش خیلی بهدردخور میبود. منتها از شعر، برای اینکه شعر یک نظم خاصی دارد زودتر حفظ میشود و زودتر در فکر میرود. خب مثلاً شیر چیز داستانی دارد در بوستان، در بوستان است یا در، بله… خب این داستان را اگر هم به غیرشعر باشد خیلی خوب است، جالب توجه است. میگوید کسی از دیگری پرسید یا شخصی دید که یک نفری که نه دست دارد نه پا دارد ولی زندگی میکند. گفت خداوند که فرموده است که این اشخاص را من روزی میدهم، این چهجوری است که نمیتواند کار کند، از کجا بیاید؟ در این حالت بود که آن آهویی که شکار کرده بود، داشت میخورد نصفهکاره ول کرد رفت. یک روباهی آمد، آن روباه هم شَل بود نمیتوانست پیدا کند، روزی کند، آمد از این خورد. سعدی یک کلمه میگوید، خطاب به ماها میگوید که این داستان شیر را شنیدی و داستان سرنوشت آن روباه شَل را. میگوید:
برو شیر درنده باش ای دغل مینداز خود را چو روباهِ شَل
این در همین یک شعرش یک داستانی گفته منتها چون فکر داستان در ذهن بشر بیشتر نفوذ میکند همین مطلبی را که میخواسته بهعنوان نصیحت بگوید ضمن یک داستان گفته. به هر جهت به اشعار هم، نه نگاه کنید به منزلهی یک کاخ عظیم بزرگواری و نه آن را یک خرابه بدانید. شعر یک چیزیست بینابین این دو. در بعضی موارد خیلی زیباست، خب اشعار سعدی را روانشناسان تجزیه و تحلیل میکنند و تأیید میکنند ولی از آن طرف شعرا هم به مطلبش کار ندارند. میگوید این شعر خیلی قشنگ است. خودتان بخوانید، اگر زیاد شعر بخوانید متوجه میشوید. خیلی اشعار را خودتان میفهمید که این شعر به درد اینکه بنویسید قاب کنید توی اتاق بزنید، خیلی اشعار نه، به درد نمیخورد. به این جهت هم هست که خیلی از شعرا اصلاً سواد نداشتند یا ذوق ادبیات نداشتند. این است که به نصایح و مطالبی که شعرا میگویند توجه کنید و قضاوتتان روی آن باشد. انشاءالله. واِلا همهی ما شاعریم.