Search
Close this search box.

بیان حقیقت ایمان و کفر (بخش سوم)

از تمهیدات عین‌القضات همدانی

aref einol ghozat hamedaniاى دوست‏ «لَعْنَتِي إِلى‏ يَوْمِ الدِّينِ»[۱] گفته است؛ چون روز دين باشد نه اين دين دنيا را مى‌‏خواهد، دين آخرتى مى‏‌گويد كه در آن دين، كم‏زنى باشد و ملّت يگانگى دين ايشان باشد؛ و در اين دنيا اين، كفر باشد؛ امّا در راه سالكان و در دين ايشان، چه كفر چه ايمان هر دو يكى باشد. يوسف عامرى گفت:

در كوى خرابات چه درويش و چه شاه
در  راه  يگانگى  چه  طاعت  چه  گناه‏

بر كنگره عرش چه خورشيد  چه  ماه‏
رخسار  قلندرى  چه  روشن چه  سياه‏

هر كس در اين معنى راه نبرد، ابليس داعى است در راه؛ و ليكن دعوت مى‏‌كند ازو، و مصطفى دعوت مى‌‏كند بدو. ابليس را به دربانى حضرت عزّت فروداشتند و گفتند؛ تو عاشق مايى، غيرت بر درگاه ما و بيگانگان از حضرت ما بازدار، و اين ندا مى‏‌كن:

معشوق، مرا گفت نشين بر در من‏
مگذار  درون  آنكه  ندارد  سر من‏

آن‏كس  كه  مرا  خواهد گو:  بيخود باش‏
اين، درخور كس نيست مگر در خور من‏

اى دريغا گناه ابليس عشق او آمد با خدا! و گناه مصطفى دانى كه چه آمد؟ عشق خدا آمد با او: يعنى عاشق شدن ابليس خدا را، گناه او آمد؛ و عاشق شدن خدا پيغامبر را، گناه او آمد كه‏ «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ» [۲] اين سخن را نشان شده است. جهانى بايد تا ذرّه‌‏اى از اين ذنب و گناه، او را نصيبى دهند كه عبارت از آن امانت آمد، و بر آدم و آدم‌‏صفتان بخش كردند؛ و با اين همه جز اين، چه گفتند كه‏ «ظَلُوماً جَهُولًا»[۳]. ذرّه‌‏اى از اين گناه جهانى را كفر آمد؛ امّا همگى اين گناه بر روح مصطفى نهادند.
دريغا عذر اين گناه از براى او خود بخواست كه‏ «لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ»[۴] دريغا كه اگر ذرّه‌‏اى از اين گناه بر كونين و عالمين نهادندى، همگى ايشان برقم فنا مخصوص شدندى! مگر كه ابوبكر از اينجا گفت اى كاشكى من گناه و سهو محمّد بودمى! دريغا اياز گفت: در خدمت سلطان هيچ‏ گناه چنان نمى‌‏دانم كه مرا بر تخت مملكت مى‌‏نشاند، و آنگاه او زير تخت من مى‌‏نشيند و مى‏‌گويد: اى آنكه عشق ما از تو مراد يافته است! اى آنكه وجود تو مملكت حضرت ما گشته است! اى آنكه وجود ما از وجود تو زيبايى يافته است! اى ما از تو و اى تو از ما!

 دريغا نمى‏‌يارم گفتن! مگر كه شريعت را نديده‌‏اى كه نگاهبان شده است بر آنها كه از ربوبيّت سخنى گويند؟ هر كه از ربوبيّت سخن گويد در ساعت شريعت، خونش بريزد؛ امّا چه دانى كه در حقيقت، با او چه مى‌‏كنند! محمود گفت: لشكر خود را كه هرچه خواهيد كه مى‏‌گوييد از من و از مملكت من، گوييد؛ امّا از اياز، هيچ مگوييد! اياز را بمن بگذاريد. در آن حالت هرچه از محمود گفتندى، خلعت يافتندى؛ و هرچه از اياز گفتندى، غيرت محمود دمار از وجودشان برآوردى.

 دريغا چه مى‏‌گويم! اگر چنانكه دانسته‌‏اى كه مجنون ليلى را چه بود و ليلى مجنون را چه، و محمود اياز را چه بود و اياز محمود را چه در دنيا پس، ممكن باشد كه بدانى كه محمّد مر خدا را چه بود و چيست، و احد مر احمد را چه بوده‏ است و چيست. پس احد را با احمد سرّی‌ست كه مصطفى- صل- با آن سرّ همچون اياز با محمود. آن ذنب مى‏‌ديد، و در اين ذنب مستغفر مى‌‏بود. دريغا «وَ وَضَعْنا عَنْكَ وِزْرَكَ الَّذِي أَنْقَضَ ظَهْرَكَ»[۵] اين ذنب را بيان مى‌‏كند؛ و از اين ذنب، كمال و رفعت يافته است. «وَ رَفَعْنا لَكَ ذِكْرَكَ»[۶] اين ذنب، سود و نفع آمد؛ و مزيد راه كه «إنّ اللّه لينفع العبد بذنبه». دريغا «سُبْحانَ الَّذِي أَسْرى‏ بِعَبْدِهِ لَيْلًا»[۷] بيان مى‏‌كند كه محمود با اياز مى‏‌گويد كه «لو لم تذنبوا الذهب اللّه بكم و لجاء اللّه بقوم يذنبون فيستغفرون فيغفر اللّه لهم و يدخلهم الجنّة» مى‏‌گويد: اگر اين گناهكاران نبودندى، گناهكاران ديگر بايستندى تا اين ذنب بر جاى داشتندى. ترک اين گناه، كفر باشد؛ و فرمان اين گناه، طاعت.

 دريغا در اين جنّت قدس كه گفتم، يک ماه اين بيچاره را بداشتند چنانكه خلق پنداشتند كه مرا موت حاصل شده است. پس به اكراهى تمام، مرا بمقامى فرستادند كه مدّتى ديگر در آن مقام بودم؛ در اين مقام دوّم، ذنبى از من در وجود آمد كه عقوبت آن گناه، روزگارى چند بينى كه من از بهر اين ذنب كشته شوم. چه گويى آن‏كس كه عاشق را مانع باشد از رسيدن بمعشوق، ببين كه چه بلا آيد او را!!! در اين معنى اين بيچاره را دردى افتاده است با او كه نمى‌‏دانم كه هرگز درمان يابد يا نه؟! هرگز ديده‏‌اى كه كسى دو معشوق دارد، و با اين همه خود را نگاه بايد داشت كه اگر با معشوقى بود آن ديگر خونش بريزد و اگر با ديگرى همچنين؟

 دريغا مگر هرگز عاشق خدا و مصطفى نبوده‏‌اى، و آنگاه در اين ميانه ابليس ترا وسوسه نكرده است، و از دست او اين بيت‌ها نگفته‏‌اى؟!

در مكر سر زلف تو بيچاره شديم‏                                در قهر دو چشم شوخت آواره شديم‏
از ناپاكى بطبع خون‏خواره شديم‏                                     ما نيز كنون بطبع غم‏خواره شديم‏

اگر اين درد را درمان، او باشد چه گويى درمان يابد يا نه؟ هر كه را در عالم ابليس رنجور و نيم‌كشته كنند، در عالم محمّد او را بشفا حاصل آرند؛ زيرا كه كفر، رقم فنا دارد؛ و ايمان، رقم بقا؛ تا فنا نباشد، بقا نيابد. هر چند كه فنا در اين راه بيشتر؛ بقا در اين راه كامل‏‌تر. از فنا و بقا اين بيت‌ها بيان مى‌‏كند:

گر خال و خد و چشم تو كافر باشد                                   اين جان و دلم درو مجاور باشد
شرطى كن اگر زلف تو بيداد كند                                         ما را صنما لب تو داور باشد

اى دوست مقامى هست كه تا سالک در آن مقام باشد در خطر باشد كه «المخلصون على خطر عظيم» اين معنى باشد؛ آن را مقام هوا و آرزو توان خواند.

 نه با تو گفتم كه هواى جان، نفس است؟ تا از اين عالم هوا رخت بيخودى و بى‏‌آرزويى به صحراى الهى نيارى، از خوف نجات نتوانى يافت‏ «وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى‏ النَّفْسَ عَنِ الْهَوى‏» [۸] گفت: هر كه قدم از عالم هوا بدر نهاد؛ قدم در بهشت نهاد؛ پس در اين بهشت جز خدا ديگر كس نباشد. شيخ شبلى مگر از اينجا گفت كه «ما فى الجنّة أحد سوى اللّه».

 شيخ سياوش با ما گفت: امشب مصطفى را به خواب ديدم كه از در، در آمد و گفت: عين‌القضاة ما را بگوى كه ما هنوز ساكن سراى سكونت الهى نشده‌‏ايم؛ تو يک چندى صبر كن؛ و با صبر موافقت كن تا وقت آن آيد كه همه قرب باشد ما را بى‌‏بعد، و همه وصال باشد بى‌‏فراق. چون اين خواب از بهر ما حكايت كرد، صبر اين بيچاره از صبر بناليد؛ و همگى در گفتن اين بيت‌ها مستغرق شدم. چون نگاه كردم، مصطفى را ديدم كه از در درآمد و گفت: آنچه با شيخ سياوش گفته بودم شيخ سياوش در بيدارى طاقت نداشت. از نور مصطفى نصيبى شعله بزد؛ و از آن نصيب، ذرّه‌‏اى برو آمد؛ در ساعت سوخته شد. خلق مى‌‏پندارند كه سحر و شعبده است. 

 دريغا جايى كه مصطفى با محبّان خدا جمع آيد! چون منى و چون تویى آنجا طاقت چون آرد؟ اكنون آنچه اين بيچاره را با مصطفى رفت شمّه‏‌اى‏ از آن، از شما دريغ ندادم. دريغا اى محبّان من هر كه مستمع اين بيت‌ها آمد، اميدوارم كه از آنها باشد كه‏ «إِنَّ الَّذِينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللَّهَ»[۹]. خلعتى به از اين خواهى كه در محفل محمّد از زبان من اين بيت‌ها بشنوى؟ اگر روزى گويى: 
خداوندا از آنچه آن بيچاره را دادى، نصيبى ما را نيز كرامت كن. چه گويى؟
ما روا داريم چنانكه امروز بگفتن از شما دريغ نداشتيم، فردا از عمل و حقيقت آن دريغ نداريم، اى دوست عسل بر زبان راندن ديگر بود، و عسل ديدن ديگر، و عسل خوردن ديگر. اكنون اين بيت‌ها را گوش‏دار تا تو نيز حلولى شوى تا باشد كه آنچه با ما خواهند كردن تو را نصيبى بود. تو پندارى كه قتل در راه خدا بلا آمد يا بلا باشد؟ نه قتل در راه ما جان آمد. چه گويى كس دوست ندارد كه جانش دهند؟!
دريغا آن روز كه سرور عاشقان، و پيشواى عارفان حسين منصور را بر دار كردند، شبلى گفت: آن شب مرا با خدا مناجات افتاد، گفتم: «إلهى إلى متى تقتل المحبّين؟ قال اللّه تعالى: إلى أن أجد الدّية. قلت؛ يا ربّ و ماديتک؟

 ادامه دارد…


فهرست آیات :
۱ – سوره (ص) آيه ۷۸ و حتماً لعنت من تا روزقيامت بر تو باد.
۲- سوره (الفتح) آيه ۲ خدا [با اين پيروزى‌‏آشكار ] آنچه را [به وسيله دشمنان از توطئه‌‏ها و موانع و مشكلات در راه ‏پيشرفت دعوتت به اسلام] در گذشته پيش آمده و آينده پيش خواهد آمد ازميان بردارد، و نعمتش را بر تو كامل كند، و به راهى راست راهنمايى‌‏ات نمايد.
۳- سوره (الاحزاب) آيه ۷۲ يقيناً ما امانت را [كه‏ تكاليف شرعيه سعادت‌بخش است] بر آسمان‌‏ها و زمين و كوه‌‏ها عرضه كرديم ‏و آنها از به عهده گرفتنش [به سبب اينكه استعدادش را نداشتند] امتناع ‏ورزيدند و از آن ترسيدند، و انسان آن را پذيرفت بى‌‏ترديد او [به علت ادا نكردن امانت] بسيار ستمكار، و [نسبت به سرانجام خيانت در امانت] بسيار نادان است‏.
۴- سوره (الفتح) آيه ۲ (ترجمه در ردیف ۲ فهرست آیات)
۵- سوره (الشرح) آيه ۲ و بار گرانت را فرو ننهاديم‏؟
۶- سوره (الشرح) آيه ۴ و آوازه‏‌ات را برايت بلند نكرديم؟
۷- سوره (الاسراء) آيه ۱ به نام خدا كه رحمتش بى‌‏اندازه است و مهربانى‌‏اش هميشگى‏ منزّه و پاک است آن [ خدايى ] كه شبى بنده‌‏اش [محمّد (ص)] را از مسجدالحرام به ‏مسجدالاقصى كه پيرامونش را بركت داديم حركت داد، تا [بخشى] از نشانه‌‏هاىِ ‏[عظمت و قدرت] خود را به او نشان دهيم؛ يقيناً او شنوا و داناست‏.
۸- سوره (النازعات) آيه ۴۰ و اما كسى كه از ايستادن در پيشگاه پروردگارش [در قيامت براى محاسبه ‏پرونده‌‏اش‏] ترسيده و خود را از خواسته‌‏هاى نامشروع بازداشته است‏.