بسم الله الرّحمن الرّحیم
دیروز در جلسه، جلسهی خانمها این بحث پیش آمد که یک سؤالی، خیلی پیش، از من شده بود که فرق شرک و توحید چیست؟ ظاهراً این سؤال آنقدر ناشیانهست و نادرست به نظر میرسد در اول، ولی خوب دقت کنیم خیلی نکات جدیدی درش هست. از اشعار شیخ محمود شبستری است که میگوید:
مسلمان گر بدانستی که بت چیست بدانستی که دین در بتپرستیست
خب این دو تا دین و بتپرستی، این خودش خیلی ظاهراً اینقدر با هم متفاوت است که محتاج به فکر کردن هم نیست. دین یعنی فقط خدا را بپرستید، یک خدای واحد. بتپرستی یعنی که چندین خدا. ظاهراً اینها خیلی باهم متفاوت است؛ به نحوی که بحث کردن در اینکه فرقش چیه و اینها نمیشود. در طی تاریخ هم خب این چون بحث کردیم تکرار دیگر نمیکنیم. در طی تاریخ هم ملتی که تاریخچهاش که مینویسند و میخوانیم خیلی برای ما جالب توجه درمیآید داستان حضرت ابراهیم است و فرزندانش، خانوادهاش و یا چند نسل بعد، داستان بنیاسرائیل. «اسرائیل» لقب حضرت یعقوب است. یعنی خداوند اینها را بهعنوان یک تکاملی، خیلی اشخاص جدیدی دارند، حضرت ابراهیم را میگفتند: «ابرام». حضرت فرمود از این به بعد تو را «ابراهیم» خواهند گفت. یادم رفته معنی ابراهیم چیه؟ خواندم در جایی… همین جور سارا زن حضرت که او هم مورد توجه خداوند و تأیید بود او هم هم اسمش را گفتند از این به بعد «ساره» خواهد بود نه سارا. یعقوب هم خداوند با توجهی که بهش داد فرمود که لقب «اسرائیل» به او دادند. اسرائیل یعنی همراهِ با خدا. فرزندان او به اندازهای متشکل و زیاد بودند و گرفتاریهای اجتماعی فراوانی هم برایشان فراهم شد که اینها به صورت یک خاندان درآمدند. شدند خاندان اسرائیل، بنیاسرائیل. اینها خب تنها قبیلهای، آن وقتها خب خیلی… مدتی قبل از وحدت و توحید، یک قبایل مختلف بودند. هر کدام برای خودشان خدایی داشتند که حتی این وضعیت ادامه یافت. زمان جاهلیتِ عرب هم همچین وضعیتی داشت که تسلیم حضرت محمد شد. یکی از علائم تفوق و اینکه اعلام میکردند که ما بالاتر از دیگران هستیم؛ تسلیم به خدایانِ آنها میشدند. این است که تسلیم به خدایان بنیاسرائیل هم شاید در اول به همین طریق بود یعنی سایر قبایل بهعنوان اینکه مطیع بنیاسرایل هستند تسلیم آنها میشدند بعد کم کم خب خداوند چهجوری محبت کرد لطف کرد بنیاسرائیل را از بین قبایل برکشید. چون آنها سابقهی این اجدادشان که داشتند همهشان موحد بودند. بنیاسرائیل خب فرزندان یعقوب بودند، فرزندان اسحاق. اسحاق همین جور خداشناس بود. اسماعیل، ابراهیم، اینها همه خداشناس بودند و موحد بودند. یعنی یک خدا را قبول دارند. ولی خدایان آنها هم بود که همیشه یکی از توصیههای حضرت موسی (ع) به بنیاسرائیل، این کتاب مقدس و یا عهد عتیق را بخوانید، اینها از بازماندگان کشتی نوح بودند. کشتی نوح هم، یک آثاری هست از اینکه طوفانی بوده است و نشسته است، چهجوری شده اینها. کشتی نوح این طوفان… اما دیگران چون یک بشر فکر میکرد یا حتی یک قبیله در مقابل ابر میآمد، بارون میآمد، زلزله میشد، سیل میآمد. این همه وقایع بود که در واقع اینها باهم جمع میشدند برای اینکه بشر را اذیت کنند، از بین بردارند. ولی در واقع اذیت نبود؛ خداوند همهچیز را به اندازهی خودش آفریده بود و اینها با هم از نسل همان پناهندگان به حضرت نوح [بودند]. چون آثار قبل از حضرت نوح جز داستانهایی که خود حضرت و دیگران تعریف کردند ما چیزی نمیدانیم. ولی اولبار که این قبیله، یک قبیلهای اعلام کرد که «خدا واحد است» و به خدا ایمان بیاورید، قبیلهی نوح بود. اینها برای خداوند ایمان آوردند و تحت نظر حضرت نوح و بعداً هم توسط بازماندگان و مجازین حضرت نوح چیز شدند تا… پس از بنیاسرائیل هم از آنجایی بود اول که اینها خب خانوادهای بودند با دیگران کاری نداشتند. یک خانوادهای بودند. خب خانوادهی پرجمعیتی بودند. حضرت یعقوب دوازده پسر داشت و اینها همه همینجور فرزندان زیادی داشتند و همهی فرزندانشان تحت لوای توحید بودند. این است که تبعاً به صورت قبیله درآمدند کم کم. تا داستان حضرت یوسف را میدانید که چطور شد. آن وقتی که، بعد، وقتی که حضرت یوسف خودش را شناساند، وقتی که وزیر بود- عزیز- خودش را شناساند که من کی هستم، برادرتان هستم و برادران، بعد گفت که، آنها ناراحت بودند برادران از این وضعیت. بعد یوسف گفت: نه، نگران نباشید، خداوند خواست مرا به نحوی تر و خشک کند که قبیله را نگه داریم و آمدند به مصر. از آنجا یک قبیلهی منسجم بودند. بیانات حضرت یوسف و قبلیهایشان و بعد همه میبینیم که از «توحید» حرف میزدند. شرک همیشه در دنیا بوده، توحید هم همیشه در دنیا بوده. ما باید خودمان عقلمان را بهکار ببریم ببینیم توحید است یا شرک. اگر شرک باشد بین خدایان احتمال نزاع هست و حال آنکه توحید یک واحد، یک خدا هست. از این توحید که به ما رسیده به قول حضرت صالحعلیشاه: این دم که به ما رسیده ز آدم داریم. از آدم این چیز بوده. قدر این توحید را و قدرِ فهم خود را و اینکه خداوند فهم ما را ترقی داده که بفهمیم خداوند چه میگوید. البته آنچه در قبیلهی بنیاسرائیل که اولین قبیله و تنها قبیلهای بود که به خداوند معتقد بود، در آن قبیله میبینیم اعتقادات آنها، خدا را مثل یک بشر، مثل خودشان یاد میکردند. ولی ما خداوند درکمان و فهممان را زیادتر کرد که فهمیدیم آن نیستیم. آن کسی که ما را آفریده مثل ما نیست. اینک هم باید در افراد و قبایل و عبادات و نزدیک شدن به خداوند کوشش کنند تا کم کم، تا همیشه یعنی، فهمشان زیادتر بشود انشاءالله. انشاءالله خداوند ما را بدارد در همه کار.