بسم الله الرّحمن الرّحیم
خداوند دین را برای مؤمنین، برای انسانها معین کرده. بله، قبل از این داستان خلقت خودش را گفته. چون اول داستان خلقت مفصل، نسبتاً مفصل در کتابهای قبل از… و قبل از خلقت اینها بوده. در کتابهای سایر ادیان، قرآن مثلاً تمام جزئیات را نگفته. یک کلیاتی گفته برای اینکه بلافاصله یک نظر و یک دستوری داده باشد. این است که همه از لحاظ بررسی، توجه میکنند به همان آثاری که در تورات و انجیل هست. در آنجا فرموده است که- یعنی بعد از آنکه خداوند تصمیم گرفت و آدم و حوا را از بهشت خارج کرد یعنی نفیشان نکرد، از حضور خودش محروم کرد- یعنی قبلاً اینجور که نوشته، توی قرآن نوشته، خیلی ساده، روبهرو با هم صحبت میکردند خدا و بشر. ولی در این حالت بشر را دور کرد. یعنی بشر دیگر مثل سابق نمیتوانست با خدا همسنگ باشد. قبلاً هر دو از یک جور حساب میشدند. یعنی همان دنیایی که صاحبش خداوند بود همان دنیا ترشحاتی داشت و اینها موجودات به وجود آمده بودند.ولی به این طریق بعد از خلقت انسان که انسان را مستثنا از سایر جانداران قرار داد، به این معنی که ما میبینیم انسان مناجات میکند، با خدا صحبت میکند، هنوز هم صحبت میکند، منتها با اجازه. قبلاً بیاجازه هم که صحبت میکرد خداوند قبول میکرد ولی حالا با اجازه. خدا به آدم و خب حوّا هم قطعاً پهلویش بوده یعنی خطاب به آنها، خطاب به موجود جدیدش گفت که زندگی شما در آن است. بنابراین انسان هرچه برای زندگی خودش میخواهد از همین کرهی زمین باید دربیاورد. رفتن به کُرات دیگر خوب است، عیبی ندارد، خیلی هم مستحسن است، در راه این است که بهاصطلاح رمزیات، رمز کارهای خدایی را درک کند، برای اینکه وکیل است میخواهد بداند که… ولی زندگیاش از همین کرهی زمین میگردد. فرشتگان جایی ندارند، همهی کرات هستند ولی بشر فقط در کرهی زمین هست، در این جوری که نوشتند. من نمیدانم شاید یک موجوداتی شبیه انسانها کشف کردند، ولی این انسان، به این شکل و این وضعیتی که هست در کرهی زمین است و به همین جهت هم هست که میخواهد این احساس در انسان به وجود آمده که محبوس است. من بارها گفتم خودم یادم میآید بچه که بودم در یعنی، بزرگ نبودم شاید شش-هفت سال اینها، شبهای تابستان به پشت میخوابیدم و آن آسمان صاف ولایتِ ما گناباد جلب توجه میکرد، بهخصوص این نقطهنقطههایی که درش بود. که من میپرسیدم یا میگفتم به هر جهت چیه؟ میفرمودند که هریک از این نقطهها یک کرهایست مثل کرهی [زمین]. من مجملی درک کرده بودم. ولی توجه میکردم که ما مثل خوابیدیم وقتی میدیدم که- خب این در زمان بچگی بود- یک خرده بزرگتر شده بودم، وقتی غذا میآوردند یک قاب روی آن بود. این تصور برای من ایجاد شد که ما هم در یک… و این آسمان یک قابیست روی ما، و در این آرزو بودم که از این قاب، آنورِ قاب را ببینم، ببینم چیه و این قاب را بردارم ببینم که چیه زیر قاب؟ این تصورات خودش میآمد. یعنی دیگر فکر نمیکردیم. خود بشر اینجور فکر میکرد. فکر میکرد که خب خیلی موارد هست که نمیفهمد، بیرون از فکرش است. فکر میکرد که خارج از این سطحند. بعد برای من هم همین مشکل پیش آمد، همین مشکل فکری که اگر این بشر همهاش همین کرهی زمین محل فعالیتش است پس چطور این وکیل خداوند میشود؟ این توجه را فقط داشته باشید که اینها در دنیای فهم و درک و مادی ما یعنی همین زندگیای که داریم این خودش دنیایی است و جنبهی معنوی هم اگر برایمان پیش بیاید [و] دنیایی داشته باشیم آن هم دنیاییست. خب خیلی از بزرگان ما درواقع از طرف خداوند مجاز شدند که بعضی لحظات از این دنیایی که در اینجا هستند موقتاً بروند آن دنیا، دقیقهای، روزی، ساعتی و خبر بیاورند، ولی اصل زندگی ما در این دنیاست که پیغمبر هم فرمود: ” انا بَشَر مِثلُکُم “؛ من هم بشری مثل شما هستم. یعنی چیزی جداگانه نداریم. خب اگر اینها اینجوریست خب چرا دنبال… خداوند میگوید: “إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً”، من دلم میخواهد در زمین یک خلیفهای بیافرینم. یعنی جاعلی که خلیفهی خداوند نیست، خلافتش فقط راجع به کرهی زمین است. این است که انسان را محدود کرده. از یک طرف به وکالت از خداوند، از طرف دیگر فقط مربوط به همین کارهای دنیایی. ما حالا بس که، چون از دنیای دیگری آمدیم، مثل اینکه حتی فکر کنید از یک دنیایی که ما در خواب میبینیم یعنی همهی زندگیمان آنجوری باشد. در اینجا در واقع زندگیمان، امرار معاشمان از کرهی زمین است. هرچه فکر کنیم کرهی زمین در آن سهم عمدهای دارد. همین بمبهایی که میسازند یا همین چیزهایی که ساخته میشود به کرات دیگر میروند اینها از جنس مادی است، کلاهی میسازند، کلامی یا کلاهی که بشر را ببرد به… به قول خیام:
ای آمده از عالم روحانی تفت حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
ای کسی که از آن عالم آمدهای و اینجا حیران هستی، این حالت، فکرت، این حیرانی را نکن. این امر الهیست که باید در اینجا باشی. اصلاً این که بعضیها تا حد خودکشی میرسد و یا اینکه از زندگیشان بیزار میشوند اینها یک نحوه دل کندن از این دنیاست و میل به دنیای دیگری. میل به دنیایی که بستگی به مادیات ندارد. ولی معذلک خودِ انسان بسته به مادیات است و بلکه چسبیده به اینهاست. به قول بعضی هم گفتهاند: یک قطعه خار کوچکی، بله خداوند این همان شعر:
ای آمده از عالم روحانی تفت حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
یعنی البته ما مدتی که در اینجا هستیم یعنی در عالمی که امروز هستیم، در اینجا مجبوریم باشیم. به خیلیها گفتم که یعنی کسانی که حتی خواستند… گفتم که مگر تو به میل خودت آمدی؟ گفت: نه، نه تنها به میل [خودم نیامدم]، میل اصلاً نمیفهمیدم چی هست در آن لحظهای که آمدم. گفتم همان جور که به میل خودت نیامدی به میل خودت هم ربطی ندارد، باید تا وقتی که همان اراده تو را آورده، همان اراده بخواهد در اینجا باشی، باید باشی. منتها گاهی آنقدر این دنیا در نظر ما جالب میآید که خیال میکنیم این زندگی و این دنیا اصل است. دیگر یادمان نمیآید چهکار بکنیم. یادمان نمیآید که آن مولایی که ما را اینجا فرستاده خودش هم بعداً یک مقرراتی آفریده، به ما هم گفته باید از آن مقررات پیروی کنید. آن مقررات هم یک چیزهاییست که به عقل ما جور درمیآید. آن چیزهایی که عقل ما کوتاه است از اینکه بفهمد آنها را باید تصور کند و موکل است که به وکیلش دارد یاد میدهد که من آن چیزها را هم دارم، بدان. این است که بدون توجه به اینکه این حرفی که من میگویم به چه زبان است و معنیش چیه باید انجام بدهیم. البته این آنقدر نباید توسعه پیدا کند که شخص بگوید من به هر زبانی که میخواهم باید صحبت کنم، نه. چون صحبت طرفینی است، باید هر دو طرف باشند. خلاصه ما مجبوریم، ما باید در این دنیا باشیم و باید آن وظایفی که خداوند فرموده است انجام بدهیم. انشاءالله.