دكتر حسین ابوالحسن تنهایی
مقدمه
علم انسانشناسى، اگرچه رسماً از قرن نوزدهم ميلادى در غرب آغاز شد، ولى در فرايند تكامل دانش بشرى از ديرباز در خلال انديشههاى متفكرين و دانشمندان غربى و شرقى ظهور و جلايى خاص داشته است. در فرايند تكوين اين علم، توجّه به روش علمى و تدوين فرايند تحقيق از مهمترين گامهاى اساسى بهشمار مىرود. در مقاله ذيل توجّه مولانا حاج زينالعابدين شيروانى، از بنيانگذاران و پيشقراولان تحقيق در حوزههاى انسانشناسى، بهويژه سفرنامهنويسى، به مبادى روش تحقيق ميدانى و اهميت تقابل روشهاى تحقيق دروننگر و بروننگر بررسى مىشود.
زندگینامه
مولانا حاج زينالعابدين شيروانى ملقب به لقب طريقتى مستعليشاه، از اقطاب سلسله جليله نعمتاللهيه در عرفان اسلامى، در نيمه ماه شعبان ۱۱۹۴ قمرى در “شماخى” از شهرهاى شيروان واقع در دربند قفقاز بدنيا آمد. در سن پنجسالگى همراه خانواده به عراق رفته و مدت دوازده سال به تحصيل علوم رسمى دينى مىپردازد. در هفده سالگى جهت ادامه تحقيق و تحصيل علوم رسمى راهى حوزههاى مختلف شده و از محضر علمايى چون “آقا محمدباقر بهبهانى، ميرسيدعلى اصفهانى، ميرزا مهدى شهرستانى، مولانا عبدالصمد همدانى، سيد مهدى نجفى، شيخ جعفر، حاج ميرزا محمد اخبارى و شيخ موسى بحرينى” بهره گرفته سپس جهت تكميل آگاهى و معرفت به حضور عرفاى نامى آن هنگام جناب سيد معصومعليشاه دكنى و نورعليشاه اصفهانى و رضاعليشاه هروى و رونقعليشاه كرمانى، رحمةالله عليهم اجمعين، رسيد.
يكى از نتايج سفرهاى بىشمار و متعدد جناب شيروانى فهم عميق فرهنگها و تدوين اصول علمى روش سياحت و جهانگردى، و سفرنامهنويسى در قالب مفاهيم و مكاتب جديد علوم اجتماعى پيشرو و تفسيرگرا است. مقاله ذيل توجّه اين دانشمند و عارف بزرگوار را به عرصههاى علمى روش تحقيق در علم انسانشناسى مورد بررسى قرار مىدهد.
روششناسى
جناب شيروانى در سه كتاب مردمشناختى خويش، يعنى رياض السياحه،حدائق السياحه و بستان السياحه، كه به ترتيب يكى پس از ديگرى نگاشت نهتنها توانست دادههاى فراوان مردمنگارانه و تحليلهاى مردمشناختى دست اوّلى را به اهل تحقيق در قلمرو انسانشناسى و جامعهشناسى ارائه كند، بلكه روش درست گردآورى دادهها را نيز بهطريق نظرى و عملى به دانشپژوهان مىآموزد. مولانا علاوه بر نوشتن كتاب كشف المعارف كه بيشتر در بيان نكات هستىشناختى انديشهى وى بود، شروع به نگارش سه كتاب مردمشناختى فوق نموده و ضمن آن نشان مىدهد كه منطق علمى اين شاخه از علوم، همانا منطق استقرائى، و به ناگزير با فن مشاهده و مصاحبه و رجوع به اسناد دست اول يا متون نخستى قابل مطالعه مىشود، و سرانجام در آخرين كتاب خويش، يعنى بستانالسياحه، اصول نظرى روششناختى خويش را تنظيم و ارائه مىنمايد. در ادامه جستار، در بيان همين اصول و نكات تلاش مىشود.
بنيادهاى نظرى روش تحقيق
۱ ـ پرهيز در پژوهش
مولانا در بستان السياحه، يا باغ جهانگردى، پس از سالها مطالعه ميدانى و جهانگردى، تفكر، تأمل و نگارش، به يكى از مهمترين نكات روششناختى كه در تمام نوشتههاى خويش، بىشک بكار بست، اشاره مىفرمايد. اين نكته همان اشاره عام اهل تحقيق است كه بايستى در مطالعه، مشاهده و گزارش دادهها، بدون حبّ و بغض و يا هر پيشگرايشى، دست بكار شد، كه البته كارى است بس دشوار. اين هشدار را بويژه در روش تحقيق پديدارگرايان در اصل تهىسازى هوسرلى و يا پرهيز شوتزى و يا روش طبيعت گرايانهى بلومر، در گذار از مفاهيم معيّن به مفاهيم حساس مىتوان مشاهده كرد. مولانا براى انجام اين مهم، البته، مثل هر مهم ديگرى به خداوند پناه برده و از او كمک مىخواهد تا او را در بىطرف ماندن، و به زبان علمى جديد، عينگرا بودن، يارى دهد: «… از لطف حضرت كريم و از فضل خداوند قديم اميداوار است كه دست و زبان اين ضعيف را از راه سقيم و از طريق عاقبت وخيم مصون و محفوظ دارد و در وادى تخيّلات نفسانى و تسويلات شيطانى نگذارد، تا آنچه ديده و مشاهده گرديده و از عظماى هر قوم و كبراى هر فرقه به طريق تحقيق از صحيح و سقيم در هر ملک و اقليم استماع نموده و در كتاب ايشان ملاحظه كرده بىكذب و بهتان و بىزياد و نقصان در اين دفتر ثبت گرداند.»
۲ ـ دقت در پژوهش
پژوهشگر نهتنها بايستى از خيانت در گزارش بپرهيزد و دروغ و بهتان، و يا كم و زياد و… نگويد، بلكه بايد از منابع و اشخاص مربوط و صادق، و نه از هر “بالفضول” و حيلهگرى، كسب اطلاع كند، تا بدينوسيله در گزارش حقيقت كاراتر باشد: «… و نيز بموجب “السفر وسيله الظفر” مرد در سفر بر مراد خود ظفر يابد و سيّاح تجربه كار بصداى هر غولى و به آواز هر بوالفضولى دل نتابد و عقب هر شخص نرود و سخن هركس نشنود و كيد و مكر مدعيان بداند و اهل ظاهر و باطن و حق و باطل را فرق كند و جسم از جان، و يقين از گمان امتياز دهد» پس براى رسيدن به هدف تحقيق، كه تميز “يقين از گمان” است، بايستى در شناخت و بهرهگيرى از منابع هوشيار بود و هر موجودى را “داده” نداند و هر كاذبى را صادق نپندارد و سعى كند تا حقيقت را از توهم و يا جان را از جسم، تشخيص دهد. چنين تحقيقى، البته رو بسوى حقيقتپژوهى دارد. در اين حالت است كه “عقل” و “جهل” و يا “واقعيت” و “كذب” از هم جدا مىشوند.
۳ ـ چالشهاى پژوهش
علاوه بر خطاى ميان حقيقت و كذب، ممكن است برخى نه از سر تحقيق، بلكه از روى عادت و تقليد يا معرفت عاميانه، سخن در قلم كشيده و گزارشاتى ارائه نمايند كه “روا” نباشد. نگاه كنيد: «… چون جمعى از مؤلفان از روى تحقيق تحرير نكردهاند و از راه تدقيق بقيد تقرير درنياوردهاند، به مجرد در كتب ديدن يا به محض از كسى شنيدن نوشتهاند و بر همان قانع گشتهاند… سيما (= بويژه) اشخاصى كه بر خود گمان فضل و كمال داشته و احوال صاحبان مذاهب مختلفه نگاشتهاند، اكثر ايشان به سبب عدم اطّلاع، و نبودن قوّت تتّبع ايشان، به مجرّد استماع آن نيز از جمهور غيرمعقول و از طايفه بوالفضول در كتب خويش ثبت نمودهاند. و يا: بمحض مقوله كه زيد گفته و نوشته كه عمرو بد يا خوب است ايشان نيز بنابر قول زيد بر نيک و بد و حسن و قبح حال عمرو اعتماد كرده،… حال آنكه آن زيد در حال عمر و بصيرت نداشته و از روى عدم تحقيق و تفحص نگاشته…»
گذشته از دسته فوق كه از سر نادانى و بىهمتى در قلمرو تحقيق مطالب نادرست نگاشتهاند عدهاى نيز به جهت همان پيشگرايش، و يا بدتر از آن تعصب در قوممدارى و خودبرتربينى نظريات مخالف را بىتحقيق و يا از سر عناد و غرض، نادرست گزارش مىكنند. ببينيد: «و جمعى ديگر به جهت مخالفت كيش و ملّت، نظر از طريق تحقيق پوشيده، و باده تعصّب از جام عصبيت نوشيده، مست شراب تقليد گشته، بحكم حبّ الشى يُعمى و يُعصم، بر امضاى اشتهاى طبع خود بيان فرمودهاند.» و يا: «آرزوى امامت و پيشوائى در دماغ عظما و علما زياده گشت… تا بحد بغى و ضلال و خصومت و جدال و سبّ و تكفير و قتال انجاميد… علماء يک مذهب يک فرقه بر فسق و محور كفر يكديگر فتوى دادند…»
گروه ديگرى نيز هستند كه به سائقه “حب الدنيا” از حقگوئى گريزان گشته و براى رسيدن به آمال و آرزوهاى دور و دراز دنيوى و لذائذ و شهوات مادى طوق بندگى صاحبان قدرت، و گاه توده نادان كالانعام، را به گردن آويخته و در گزارشهاى خود خلاف آيه شريفه و لا تَلْبسوا الحَقَّ باِلباطلِ و تَكْتُموا الحَقَّ و اَنْتُم تَعْلَمون گام مىنهند. نگاه كنيد: «و بعضى ديگر به هواى دانه حب جاه و وسعت دستگاه و تحصيل عزّت و تكميل منزلت نزد صاحبان حكومت و خداوندان دولت تملّق و مداهنه خاص و عام و خوشآمد و چابلوسى عوام كالانعام افتاده، برطبق تمناى ايشان و بر وفق خاطر ابناى زمان حق را پنهان و باطل را عيان نمودهاند».
و سرانجام دستهاى ديگر از ترس از دست دادن جان و مال و آبرو در برابر اكثريت بىشعور و “ناس حق ناشناس، و مردم جهالتاساس”، دست از حقپژوهى و حقگوئى برداشته و به كتمان حقايق و اسرار حقيقت هستى و واقعيت اجتماعى مىپردازند. نگاه كنيد: «و برخى ديگر بعلت خوف و هراس و ترس بىقياس كه، از ناس حق ناشناس، و از مردم جهالت اساس، دارند، جهت حفظ نام و مال و اهل و عيال و غيرهم، موافق مدعاى قوم اشرار در تأليفات خويش نگارند.»
پس در برابر اين همه چالش بايستى بيناتر و حساستر در قلمرو تحقيق و پژوهش گام نهاد. مولانا در اين حال و براى هشيارى در كار، نخست به دستهبندى منابع پژوهش پرداخته و آنگاه شروط اجراى درست كار را مرور مىكند. ما نيز همين مسير را دنبال مىكنيم.
۴ ـ منابع پژوهش
پژوهش مردمشناختى، بويژه از طريق مشاهده مستقيم دادههاى اين علم ممكن مىشود. بدين رواست كه مولانا پژوهش و تحقيق در اين علم را تنها از طريق سياحت يا جهانگردى ممكن مىداند، امّا جهانگردى تنها سير و سفر در روى زمين نيست. او جهانگردى يا منابع و طريقههاى جمعآورى دادهها و پژوهش را به معناى وسيعترى در نظر دارد. نگاه كنيد: «بدانكه سياحت بر سه گونه است: اول سياحت انسان، دويم سياحت كتب، و سيم سياحت بلدان (= شهرها)، و هريک از اين سياحت سهگانه، شروط بسيار دارد…» مولانا در كليه گزارشات خويش در هر سه كتاب، سعىاى وافر در گزارشهايى كامل دارد تا هر سه گونه دادههاى فوق را در هر مجموعه از گزارشهاى خويش را ارائه كند، اما تأكيد وى بر شناخت هر جامعهاى نسبت به باورهاى فرهنگى و بويژه باورهاى دينى آن منطقه است، تا جائى كه مىتوان بهگونهاى از “جمعيتشناسى دينى” در آثار او نيز پى برد. مثلاً در توصيف مقدماتى “اقليم سيم” مىنويسد:
«ابتداى آن از مشرق بلاد چين و ماچين و جنوب ديار ترک و از بلاد هند و از وسط ملک كابل و زابل و مكران و سجستان و كرمان و فارس و خوزستان و عراق عرب و جنوب ديار بكر و از باديهالعرب و از ميان شام و مصر و مغرب عبور كرده و به درياى محيط پيوندد و صاحب اين اقليم مريخ است گويند در آن سيصد و شصت و نه شهر آبادان و سه هزار قصبه كثرت بنيان، و سى و شش كوه بزرگ و بيست و دو نهر سترگ است و رنگ مردم آن كشور عموماً سهر و سبزه و سفيد چهره و بعضى صندل رنگ نيز باشند و اغلب سكان آن كشور از متاع ملاحت پيكر و صباحت منظر بهرهورند و اكثر هواى بلادش دلگشا و آبش لغايت گوارا و زينتش بهجتافزا و طول ايام آنجا چهارده ساعت و در تحقيق اين داعى هفت حصه مردم آن كشور مشرک و كافرند فرقه بتپرست و زمره آتشپرست و گروهى آفتابپرست و طايفهاى تناسخى و قومى حلولى و جمعى مباحى و بعضى زردشتى و امثالهم بسيارند، و پنج حصه ديگر اهالى آن اقليم مذهب شافعى و مالكى و حنبلى و اباحى دارند و دو حصه ديگر خلق آنجا نصارى و يهود و سامرى و نصيرى و اسمعيلى و زيديند و يك حصه ديگر شيعه اماميهاند و غالب ايشان از نسل سام و بعد تخمه حام انگاه يافث ابن نوح عليهالسلامند وصاحبان لغات مختلفه و لسان متفرقه…».
۵ ـ شرايط عمومى پژوهشگر ميدانى، يا اخلاق علمى پژوهشگرى
مولانا معتقد است، و نيز در خلال مسافرتها و جهانگردىهاى خويش و مطالعه آفاق و انفس و گونهگونى فرهنگها مىبيند كه كار پژوهش، يعنى سياحت، گزارش و تحليل آن، كار هر ناپخته و خامى نيست. پس نتايج بينش خود را در اين باب، كه جمع ميان علم و اخلاق پژوهندگى است، در دوازده شرط ذيل دستهبندى مىكند:
۱ ـ نيت خالص: سياح بايستى به هدف “تحصيل علم و كمال و تكميل اخلاق و احوال و علوم دينيه و معارف يقينيه” مطالعه كند، پس بايستى هميشه در دنبال صاحبان علوم و معارف و حقيقت و اسرار باشد، و نه چون چارپايان به دنبال لذائذ مادى و يا “مانند بهايم طالب آب و علف باشد و همت او جز شكم پر كردن و كمر خالى كردن نباشد.”
او علاوه بر تأكيد بر نيت حقيقتپژوهى بر اين نكته، كه نشانگر اهميت مشاهده و مكاشفه بلاواسطه است تأكيد مىكند كه به حسب امر خذواالعلم من افواه الرجال بايستى در هر كجا و هر زمان، ولو بالصين، و يا از مهد تا لحد، بدنبال مردان علم و “نيكان روزگار و محقّقان هر ديار” بود و دادههاى خود را مستقيماً از آنها گرفت و وقايع يا سازمانها و شهرها را مستقيماً مشاهده نمود؛ امّا نه براى جلب لذّت، كه براى فهم حقيقت؛ زيرا كه حقپژوهى اغلب با راحتطلبى در تناقضاند.
۲ ـ توكل و اميدوارى: روشن است كه در خلال سفر و مطالعه فرهنگهاى ناآشنا مسائل و مشكلات و گاه مخاطرههاى جانى، مالى و آبروئى بوجود مىآيند. جهانگرد و پژوهشگر ناتوان، ترسو و مضطرب هيچگاه نمىتواند در برابر موقعيتهاى تشويشزا و گاه خطرناک، بدون توكل و اميدوارى گام نهد و احتمالاً بسيار زود از سفر باز مىايستد، اگر بتواند شروع كند. و چه توكلى بالاتر از توكل به فضل خداوند كه حضرتش خود فرمود: وَ مَنْ يَتَوكَّل عَلَى اللّهِ هو حسبه و نيز اِنّ اللّهَ مع المتوكّلين و يا به قول خواجه شيراز:
تكيه بر تقوى و دانش در طريقت كافريست راهرو گر صد هنر دارد توكل بايدش
۳ ـ صبر و بردبارى: پر پيداست كه محنت سفر و رنج بلايا و تشويش احتمالات، خلقى بردبار و تحملى گران لازم دارد، زيرا “… اگر سيّاح بر زحمات روزگار و مشقّات بَرد و حار، حمول و صابر نباشد هر آينه در مرحله نخستين بازماند…” بويژه آنكه وعده پيروزى خدائى در خلال صبر محقق مىشود، كه فرمود: انّما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب.
۴ ـ قناعت و خوددارى: هرگاه پژوهشگر جهانگرد در روستا و يا بلاد مختلف به فكر رفاه و آسايش خود باشد، نهتنها به مرور از هدف اصلى تحقيق باز مىماند بلكه ديده تيزبين مردم بومى را نسبت به تنآسایى و بدنپرستى خويش حساس نموده و آبروى اجتماعى علم و معرفت كه با كف نفس و خوددارى فراهم مىشود به بهانه راحتى و به بهاى تنآسایى تبديل به بدبينى مردم شده و درنتيجه رابطه لازم ميان پژوهشگر و پژوهششونده از ميان مىرود، نگاه كنيد: «… بحكم عَزَّ مَنْ قَنَعَ وَ ذَلَّ مَنْ طَمعَ، آبروى خود را نزد بيگانه و خويش و توانگر و درويش نريزد و از بلاى حرص و طمع و تمناى بسيار به پرهيزد و از طلب كردن زيادتى احتراز لازم داند… كه القناعه كنز لايقنى… و يا … من قنع شبع… و از مرد طمعكار سياحت نيايد.»
۵ ـ عفت و پاكدامنى: «… شخص سياح بايد كه عفيف و پاكدامن باشد و بنده فروج و شهوات نباشد و به امر ناشايست و چيز نابايست كه نزد عقلا و شريعت ناپسنديده باشد اقدام نكند. و چنين كسى سياحت نتواند نمود و يا اشخاص معقول نتواند بود، چنانكه مكرّر ديده و مشاهده گرديده است.» روشن است كه ناپاكى سبب هتک حرمت و نابودى امنيت اجتماعى شده، روابط متقابل پژوهشگر و پژوهش شونده را مخدوش مىسازد.
۶ ـ صدق و راستى: پژوهشگر سياح بايستى كه در ميان مردم بومى و پژوهششوندگان داراى حرمت و آبروى اجتماعى و شهرتى از راستى و صداقت داشته باشد تا مردم بتوانند با آرامش و خيال آسوده مطالب درخواستى وى را بازگو كنند. اين نيز از جمله شروط امنيت در فرايند پژوهش است و برخلاف: «… سيّاحى كه به دروغ گفتن معروف و به كذب و ناراستى موصوف گردد او را از سياحت جز اسمى بهره و نصيبى حاصل نشود و بزرگان گفتهاند: من عرف بالكذب لم يُسمَع صِدقُه يعنى هر كه به دروغ گفتن معروف شد اگر راست گويد از او نمىشوند.»
۷ ـ گشادهروئى و گشادهخوئى: پژوهشگر سيّاح بايد گشادهرو يا خوشخلق، و نيز گشادهخو يا پذيراى غير بوده، سعه صدر داشته و در برابر افراد غير و فرهنگهاى نامأنوس و ارزشهاى غريب و اخلاقهاى متفاوت و نيز متضاد هم، مدارا كرده و بجاى واكنش، سعى كند بيشتر ببيند، بشنود و بفهمد. او بايد «… كه به هر سيل كوهسار تيره و بهر صحبت ناهموار خيره نگردد و با هركس بحسن خلق و انشراح صدر سلوک نمايد و با گشادهروئى و خوشخوئى با مردم معاشرت كند… سيّاح بدخلق و بدى خوى در هيچ محفلى روى ندارد و كسى كه صاحب ضيق صدر است در هيچ مجلس قدم نگذارد و تحصيل معارف و حقايق از وى نيايد و احدى باب محبت و مودت بروى او نگشايد».
سعه صدر يا گشادهخوئى در حقيقت از اركان و اجزاء اصلى تفكر منطقى و نظام فلسفى است و در غير آنصورت علم، كه شناخت همين گونهگونىهاى نامأنوس و نامألوف، غريب و ناآشنا است هيچگاه ممكن نگردد.
۸ ـ سخاوت و جوانمردى: “مرد بخيل و ممسک در نظرها مردود و اين صفت نزد هركس مطرود است و شخص بخيل نزد عقلاى هر ملت خوار…” و برخلاف آن “… مرد سخى نزد همه كس عزيز و محترم، اگرچه بينوا و بىدرم” باشد، پس نمونههاى جوانمردى را، حتى موجب كسب آبرو و ايجاد رابطه جهت بدست آوردن دادههاى لازم و نفوذ در دنياى درونى و خصوصى افراد مىشود، بويژه آنكه فتوت و جوانمردى راحتى به كسانى كه “… خلاف ملت و كيش باشند…” هم تسرّى داده، “بلكه حتىالمقدور وحوش و طيور را هم قسمتى معين فرمايد.” ولى نه به نيت فريفتن، بلكه خالصا لوجهاللّه، براى جوانمردى در برابر بندگان خداوند جلّ و علا، و نيز جذب آنها جهت كشف حقايق و اسرار كه با مهر و فتوت شايستهتر و ممكنتر است. و باز مانند ديگر صفات و شروط، مولانا مىفرمايد بدون اين شرط سياحت ممكن نشود: “مرد ممسک و بخيل سياحت نتواند و اگر (هم) كند، تحصيل فضايل انسانى نتواند.”
۹ ـ امانت: «… سيّاح بايد امين باشد و از خيانت احتراز كند و خود را به خيانت معروف نگرداند كه مرد خائن نزد هركس و ناكس كمتر از خار و خس است به موجب الخائن خائف همواره با ترس و بيم، و دلش از خوف دو نيم است و شخصى كه به خيانت و بزهكارى موصوف شود در نظرها از درجه اعتبار ساقط و ازدواج دلها هابط گردد و قدمى در عرصه سياحت نتواند گذاشت…» و باز مىبينم كه جناب ايشان اين شرط را نيز از لوازم گريزناپذير دانسته، مىفرمايد كه بدون آن سياحت ممكن نيست. پرروشن است كه شخص معروف به خيانت نمىتواند اعتماد لازم مردم پژوهششونده را جلب كند، و بهمراتب نمىتواند دادههاى عينى را از آنها كسب كند، و به همين دليل مهم كار تحقيق و پژوهش عملاً ناممكن مىشود.
۱۰ ـ خدمت: “گر تو خواهى در جهان فرخندگى/ بندگى كن بندگى كن بندگى” منظور جناب ايشان از بندگى، البته بندگى خدا ولى و به مراتب بندگى و خدمت به خلايق و مردم بويژه درويشان و عموماً به همه مردم از عالى و دانى است “و به موجب من خَدَمَ خُدِمَ، مرد خدمتگزار در نظر خلق روزگار پسنديده و با اعتبار خواهد بود و كافه ناس و عموم معاملهشناس به وى ميل و رغبت خواهند نمود.” به ديگر سخن اگر محقق به بنيادهاى مكاتب متعهد باور داشته باشد، اين نكته را مسلّم خواهد دانست كه علم با نيّت عملى و خدمت و فايدهاى كه براى عموم بشر (= كافه ناس) دارد معتبر است و علوم برج عاجنشين جز ظرايف تجملى حيات و هواهاى اشرافمنشانه (و بورژواژيک) هدف باارزشى را نمىتوانند دنبال كنند. پس علم با خاصيت نيت عملى متعهد به خدمت به جامعه بشرى اعم از مؤمن و غيرمؤمن، و البته، جوامع مؤمن بويژه، خواهد بود.
۱۱ ـ تخصص انسانشناختى و جامعهشناختى: جناب مولانا مستعليشاه، سرانجام به نكته مهم دانش تخصصى در علوم مختلف، و بويژه، به علوم مربوط به تخصص و حرفه شخص پژوهشگر سيّاح اشاره فرموده اين شرط را نهتنها از لوازم، بلكه از شرايط غيرقابل انكار تشخيص دادهاند، زيرا: «… شخص بىدانش نزد دانشمندان بىاعتبار و پيشدانايان هر ملت و عالمان هر فرقه خوار و بىمقدار است و در نزد ارباب علم منفعل و در پيش نفس خود خجل و…» پس سيّاح يا پژوهشگر بايد “قبل از سياحت تحصيل علم كند”، يعنى قبل از تحقيق و جهانگردى علوم مربوط به آن را ياد گيرد، به ميزانى كه درخور و شايسته آن علم و آن عرصه فنون است، “و بمقدار حاجت دانش آموزد”… “تا از عهده سياحت علم و معاشرت با طوايف و امم برآيد”. پس مطالعه فرهنگها و جوامع مختلف نيازمند علمى متناسب با مطالعه جوامع و فرهنگها و روشن مختص با اين علوم است، و بهمراتب علوم و روش متناسب با “فن جهانگردى” مىبايستى تخصصى در قلمرو انسانشناسى و جامعهشناسى باشد.
۱۲ ـ توش و توان: و سرانجام آخرين شرط، سن متناسب با مشكلات و سختىهاى جهانگردى و مطالعات ميدانى است. بديهى است كه، بويژه، در ايام گذشته اين كار از عهده جوانان بيشتر برمىآمد، و بهمين روى جناب ايشان جوانى را در اين شرط مورد تأكيد قرار دادهاند. ولى در تفسير نظر ايشان مىتوان گفت كه با وسايل پيشرفته امروزى سن جوانى مىتواند تحتالشعاع قرار گرفته و افراد خستهجان و فرسودهپيكر نيز مىتوانند مشقات و سختىهاى سفر را با پيشرفتگى ابزار و امكانات رفاهى جديد تا اندازهاى قابل توجه جبران كنند.
۱۳ ـ فن جهانگردى
مولانا با توجه به اينكه پژوهش و جهانگردى كار هر خام نيست و قواعد و علوم و خصائص ظريف و متعددى پيش از آن لازم است تا كار انجام شود، معتقد مىشود كه اين كار را بايستى بعنوان يک هنر و فن كه بايستى نزد استادان مربوط ياد گرفت تلقى نموده و بنابراين روش مطالعه را منوط به يادگيرى و تمرين بهموقع اين فنون مىداند. ايشان معتقدند كه مجموع شرايط دوازدهگانه فوق پژوهشگر سيّاح را آماده مىكند تا بتواند به مطالعه دقيق و تابع بپردازد. نگاه كنيد: «… اين بود دوازده شرط كه در فن سياحت مذكور شد و هر كه اين دوازده شرط بعمل آرد و لوازم آن را مهمل نگذارد تواند كه طريق سير و سفر و صحبت با اهل هنر سپارد و سير بلدان و سياحت انسان و تفرج كتب فراوان تواند كرد و طريق مجالست با طوايف مختلفه پيموده باشد و هر آنكس ناقص و ناتمام و در نزد پختگان خام است اگرچه علوم فراوان و فنون زياده از اين و آن خوانده و خويش را به مرتبه بوعلى رسانده باشد و من بسيار كس ديدم كه فاضل يگانه و مجتهد زمانه بود و در علوم عقليه و نقليه كمتر كسى با او برابرى مىنمود و چون سير عالم نكرده و سفر اختيار ننموده و طريق بلاد كفر و اسلام نپيموده و معناى السفر قطعه من السقر مشاهده نكرده لاجرم از فضايل انسانى بهغايت دور و از كمالات نفسانى بىنهايت مهجور بود گويا اكثر انبيا و مرسلين و اوصياء دين و اولياء صاحب يقين و عرفاى معرفت قرين و حكماء متقدمين بدين جهت سفر و سياحت فرموده باشند كه با هر فرقه و صاحب خرقه بتواند معاشرت نمود…”
پس علوم نظرى، حتى نهايت كامل آن، كفايت فن تحقيق و روش مطالعه ميدانى نمىكند، مگر كسى كه علوم نظرى را در بوته آزمايشهاى علمى سير و سياحت بيازمايد. پس هم اين دوازده شرط مقدمهاى است براى انجام عمل سياحت تا از آن طريق علوم نظرى در خدمت شناخت بشرى و خدمت به نوع بشر بكار بسته شود. بنابر نظر جناب ايشان سه منبع پژوهش وجود دارد (مطالعه يا سياحت اقاليم و شهرها، سياحت انسان، و سياحت كتب و اسناد)، پس مىتوان به چند فن دستهبندى شده زير، كه جناب ايشان نيز عملاً به كار بسته قائل شد:
۱ ـ مطالعه پيشپژوهشى
در اين فن مىبايست علوم و روش و دادههاى مناسب با نوع و قلمرو سياحت مورد مطالعه قرار گيرد، همانگونه كه در بند يازده از شروط دوازدهگانه آمد، در اين مرحله مىتوان از فنونى كه پس از اين ذكر مىشود نيز بهره گرفت.
۲ ـ مطالعه مشاهدهاى
اين فن براى مطالعه و سياحت شهرها و انسانها، جوامع، فرهنگها، بومها و جمعيت استفاده مىشود، كه عرفا اصطلاحاً به آن “سير آفاق و انفس” گفتهاند. بديهى است كه رجوع به واقعيت مستقيم از شرايط بلاشک است.
۲ ـ مطالعه مصاحبهاى
در سير انفس، يا سياحت انسان، بهترين شيوه در فن گردآورى دادهها، همان فن مصاحبه و گفتگو با پژوهششوندگان است، كه قدما و عرفا از آن بهعنوان “معاشرت و مجالست”، كه نوعى مصاحبه و مشاهده مشاركتى است، ياد كردهاند.
۴ ـ مطالعه اسنادى
در شناخت، تبين و توصيف عقايد و رخدادهاى گذشته و شرح عناصر و مجموعههاى فرهنگى، البته پژوهشگر نيازمند رجوع به فن اسنادى، يا مراجعه به اسناد بجاى مانده است. مطالعه اسنادى مىتواند به دو طريق انجام پذيرد: الف: به صورت اسناد باستانشناختى و فرهنگشناختى مثل مطالعه آثار ابنيه و ساختمانها و يا سمبلها و نمادهاى باقيمانده در فرهنگها مثل زيارتگاهها يا پرچمها و يا ديگر ادوات، كه جناب ايشان مطالعه اين چنين را در دو قسمت تقسيم مىفرمودند: ۱ ـ مطالعه نكات باستانشناختى و يا عناصر و ادوات فرهنگ مادى را در مطالعه و سياحت شهر و بلدان و ۲ ـ مطالعه نكات سمبلشناسى و ادوات فرهنگ نامادى را در مطالعه و سياحت انسان. ب: به شكل اسناد مكتوب در كتب، نامهها، تذكرهها، سفرنامهها، تعهدنامهها و ديگر اشكال مكتوب. نمونهاى از اخلاق علمى و سعه صدر و عينگرائى مردمنگارى: «نمونه صوفيه و اصل وحدت وجود» در جاىجاى سفرنامههاى سهگانه ايشان سخن از اقوام و افرادى است كه عليه مذهب جناب مستعليشاه حاج زينالعابدين طاب ثراه سخن گفتهاند و مبانى تشيع صوفيانه و فلسفه وحدت وجود را به باد انتقاد و تكفير گرفتهاند، ولى ايشان در نقل معاندتها، تناقضگوئىها و سخنان اغلب غيرمؤدبانه و نادرست آنها به شيوه مردمنگاران عينگراى تنها مىشنود و نقل مىكند، بى كم و كاست. قطعات ذيل نمونهاى از همين سخنان است. در ذكر نام احمد الكابلى كه وى را فخرالعلما و مولانا خطاب مىكند از قول ايشان سخنانى در رد صوفيه و توهين به آنها نقل مىفرمايد، بدون هيچ اعتراضى. نگاه كنيد:
«… و طايفهاى از فريبندگان بجهت رونق كار و رواج بازار خود دانسته به اين توجيهات كاسد و قائل شدهاند و گروهى از غافلان نادانسته به آن وجوه فاسده معترف گشتهاند و به آن سخنان سفيهان را در وادى گمراهى انداختهاند… اول كسى را كه صوفى گفتند… ابوهاشم كوفى بوده… و آن ملعون مثل نصارى به حلول و اتحاد قائل بود و…»
درصورتى كه جناب مولانا به روشنى ذكر و استدلال مىفرمايند (در جاى ديگرى) كه مذهب اتحاد و حلول نه از اصول صوفيان است و نه از اعتقادات نصارى. بلكه در گزارشهائى اين چنين بىطرفانه به نقل محض مىپردازند. در ادامه همين نقل قول بزرگان صوفيه كه در زمان امامان بزرگوار، شاگردى و تقيه به شيوه ائمه معصومين عليهمالسّلام را داشتند مورد بىحرمتى و چندين دروغ و بهتان گرفتار مىسازد، ولى جناب مولانا خود را موظف به “نقل ناب” مىبيند. نگاه كنيد:
«… و پيروان او (منظور ابوهاشم) را خواه صوف پوشند و خواه نپوشند صوفى گويند… و بعد از آن ايشان را به ابويزيد بسطامى نسبت داده يزيديه و بسطاميه لقب كردند و به اعتبار قائل بودن به حلول و اتحاد ايشان را حلوليه و اتحاديه خواندهاند و چون جمعى از ايشان بر اتحاد مبالغه نموده به وحدت وجود قائل شدهاند ايشان را وحدتيه نام كردند، و همچنين به منصور حلاج ايشان را منصوب كرده حلاجيه گفتند و به جهت آنكه در باب مشايخ خود غلو نموده به خدائى ايشان بر وجه حلول و اتحاد قائل شدند و بر گمراهى خود و ديگران افزودند ايشان را غلات و غاليه و غاويه نام كردند و به سبب مكر و زرق و خدعه و مردمفريبى ايشان را فيه و خدائيه موسوم ساختند»
و باز در ادامه همين مبحث تقسيمبندى غلط، نادرست و مغرضانهاى كه تصوف را به چهار مذهب حلوليه، اتحاديه، واصليه و عشاقيه تقسيم مىكند ذكر فرموده بدون آنكه اعتراضى نشان دهد؛ اگرچه در هنگامى كه عقايد خويش را توضيح مىفرمايد روشن مىشود كه تصوف همان باطن تشيع است و هيچكدام از مذاهب فوق از نظر صوفيه مورد قبول نبوده و باطل محضاند و گفتههاى منقول از احمد الكابلى يكسره باطلاند؛ اما در هنگام نقل اين اباطيل، آنچنان سعه صدر نشان مىدهد كه حتى گاه موجب آزار روحى معتقدين مىشود، اگرچه اين اوج اخلاق علمىِ عينگرا است. اما براى روشن شدن بطلان رأى فوق در چند صفحه بعد نظر موافقين صوفيه را نيز ذكر مىفرمايد، ولى باز بدون آنكه خود وى نظرى با حب و بغض ابراز فرمايد، بلكه باز به صرف نقل مىپردازد. نگاه كنيد: «… و كذلك بسيارى از علما كه از بعض قراين علم قطعى حاصل مىشود كه ايشان از مقرّين و معترفين به جلالت قدر اكثر عرفا و صوفيه مىباشند مانند ميرزا علمالهدى ولد مولانا محسن، و آقا هادى شارح مفاتيح، و شيخ حسن تنكابنى، و ملاشمساء كشميرى، و ميرمحمدعلى قمى و پسر او امير شجاع و ميرجمال هر دو شارح الهيات مىباشند، و سيد مدقق سيدابراهيم قمى، و از معاصرين مولانا آقاى محمد بيدآبادى و شاگرد او ميرزا محمدعلى ميرمظفر اصفهانى و مولانا محراب جيلانى كه هر سه اين بزرگواران اعلم علماى روزگار و اعراف عرفاى آن ديار بودند و مولانا محمدسعيد نراقى صاحب كتب كثيره، و مولانا ميرصدرالدين دزفولى فىالجمله مقرّين به جلالت قدر عرفا و صوفيه محقّه از متقدمين و متأخرين حكماء و علماء فقهاى اماميه و غير ايشان از شماره بيرون و…»
و از علمايى كه خود سالک طريق صوفيه بوده و در اين راه به تأليفات ارزشمندى دست زدهاند ياد فرموده مىنويسد: «… و سيد حيدر آملى و پدر بزرگوار او شيخ حسين، و ميرمحمد باقر داماد هريک از ايشان كتب مفيده تأليف نمودهاند كه به نظر فقير رسيده است، و مولانا صدرالدين شيرازى صاحب اسفار، و مولانا شمساء گيلانى، و مولانا محمدتقى مجلسى صاحب كتب بسيار، و مولانا محمدصالح مازندرانى مؤلف كتاب شرح اصول كافى، و مولانا محسن كاشى مصنّف مفاتيح در فقه و درّ مكنون در فن عرفان و تفسير صافى، و مولانا رجبعلى تبريزى مؤلف كليد بهشت، و شاگرد محقق او قاضى سعيد قمى شارح توحيد صدوق و مؤلف اربعين و رسائل بسيار، و مولانا محمدصادق اردستانى صاحب رساله مختصر از ايشان در مسأله وجود در ميانست، و مولانا عبدالرّزاق لاهيجى مؤلف شوارق و گوهر مراد، و مولانا محقق ميرزا حسن كه خلف اوست مؤلف شمعاليقين و شارح هدايه و مولانا مقيم طالقانى مؤلف رساله اصول اصليه و رساله حدوث عالم، و مولانا عبدالرحيم دماوندى مؤلف مفتاح الاسرار الحسينى، و ميرزا ابوالقاسم فندرسكى مؤلف رساله صناعيه و…»
نيز در توضيح عقيده اصلى خود، كه مبناى جدى و اصلى تشيّع صوفيانه است يعنى وحدت وجود، در برابر اباطيلى كه از ديگران نقل فرموده، در حدود يک صفحه اختصاراً به توضيح برخاسته و ضمن توضيح فلسفه وحدت وجود، بهتانهاى حلوليه و اتحاديه بودن را، بويژه، باطل و مردود اعلام فرموده و مشخص مىشود كه واصليه، عشاقيه، قلندريه و… تمام اين مذاهب، هيچكدام ربطى به اصل تشيع صوفيانه ندارند بلكه حالاتى است، حق يا باطل، كه براى برخى حادث شده، و اساساً مكتبى به حساب نمىآيند، همانطور كه در تاريخ تذكرهها نمىتوان هيچگاه هيچ سلسلهاى براى اين مكاتب يافت، مگر همان انتساب يک يا چند فرد، بطور پراكنده، كه آن هم تنها انتساب است و نه صورت واقعى، بلكه سلاسل تشيع صوفيانه به چهارده سلسله معروفى ـ جنيدى تقسيم شدهاند.
كتابنامه:
ـ سلطانى گنابادى، حاج ميرزا محمدباقر، رهبران طريقت، تهران: مؤسّسه انتشاراتى محبوب، ۱۳۷۱.
ـ شيروانى، مولانا حاج زينالعابدين، مستعليشاه نعمتاللّهى بستانالسياحه يا “سياحتنامه”، چاپ اول، تهران: انتشارات كتابخانه سنائى، بىتا.
ـ حدايقالسياحه، تهران: سازمان چاپ و دانشگاه، ۱۳۴۸ شمسى.
ـ رياضالسياحه، تهران: انتشارات سعدى.
ـ نايبالصدر شيرازى، محمد، طرايقالحقايق، تهران: كتابخانه سنائى.
منبع: عرفان ایران – مجموعه مقالات (۳)