{youtube}wU65VTFtj8s{/youtube}
ندا آلطيب
سال ۱۳۰۷ فرزند علی و مريم به دنيا آمد تا شاعر چيرهدست ديگری به اين ملک قدم بگذارد. مهدی اخوان ثالث كه زاده اين زناشويی است، هم در شعر كلاسيک فارسی توانمند بود و هم در شعر نو تبحری بسيار داشت تا جايی كه او را يكی از شاگردان شاخص نيما برشمردهاند كه البته سبک و سياق خود را داشت و شعرش با لحن حماسی و خراسانی خود، جايگاهی ويژه در شعر معاصر ما دارد.
به انگيزه بيست و هفتمين سالروز درگذشت او، گزارش مختصر در احوالات شاعری داريم كه همه ما او را به «زمستان»ش میشناسيم.
نمیدانم از عشق به ايران باستان و زرتشت بود يا از سر اتفاق، كه آخرين خانهاش در خيابان زرتشت بود.
در همين خانه بود كه آن باغچه زيبا را ساخت با همراهی همسرش ـ دخترعمويش ـ كه هر دو عاشق گل و گياه و درخت بودند. باغچه بزرگ نبود اما پر دار و درخت بود، درختهايی كه برگ و بار خود را داشتند.
مرد شاعر ساعتها را با اين درختان میگذراند و اگر اين درختان را زبان سخن بود، خدا میداند چه خاطرههای شيرينی داشتند از مهدی اخوان ثالث.
هرچند دلمشغولی او شعر و مسائل اجتماعی بود و دل در گرو حوادث مام ميهن داشت اما كشف علاقه او به طبيعت هم، هيچ كار سختی نيست. از سطرسطر شعرهايش میتوان اين عشق را دريافت.
ما را به درون اين خانه راهی نيست تا باغچه زيبايش را نظارهگر باشيم. پس گوشمان را میسپاريم به سخنان زردشت اخوانثالث كه در بيست و هفتمين سالروز كوچ مهدی اخوان ثالث، راوی حكايتهای اوست و با او سفری داريم به گذشته: «باغچه خانه ما بزرگ نبود اما همان باغچه كوچک پر از درخت و گل و گياه بود. اگر شما از گوشه اين باغچه، عكسی میگرفتيد، هيچكس متوجه نمیشد كه باغچه كوچكی است در خانهای كوچک بلكه بهنظر میرسيد باغ بزرگی است با درختهای بسيار و درهم كه پدر آنها را دوست میداشت.»
و شايد اين هم يكی ديگر از شباهتهای اخوان است و بهرام بيضايی كه اخوان بر بيضايی نيز تأثيرگذار بوده است. بر او كه همچون خودش دوستدار فردوسی بود و زبان پارسی.
در اين خانه راهرويی بود و اتاقی بههم پيوسته كه هر روز شايد حدود چهل دقيقه در آن راه میرفت و ورزش میكرد. چندان راحت نبود كه در خيابانهای شهر راه برود چرا كه مردم او را میشناختند و به هر روی، شهرت گرفتاریهای خاص خودش را دارد.
سرخوش كه میشد، سازش را به دست میگرفت همان ساز نفيس كه ساخته دست «يحيی» بود ـ هنرمند مشهور ايرانی ارمنی ـ و گاهی هم برای خودش مینواخت اما هميشه لحظات خلوت، در زندگی او فراوان بود.
مرد شاعر دوستدار ساز بود. هرچند به سبب مخالفت پدرش، مشق ساز را رها كرده و به جايش بر شعر و شاعری متمركز شده بود و به گفته پسرش، جايگزين بهتری يافت اما همچنان سازش را داشت و دوستش میداشت. تاری كه حالا پيش زردشت مانده است: «تار هم میزد ولی فقط برای دل خودش. خلوت خودش را داشت و بيشتر در خلوت و حال و هوای خودش بود. اهل خلوتگزينی بود. البته در برخی از برنامههای دوستانه هم شركت میكرد مثل برنامههايی كه در خانه زندهياد حميد مصدق برگزار میشد يا خانم بهبهانی ولی بيشتر در خودش و كتابهايش غرق میشد» و در همين لحظهها بود كه شعرهايش به زايش و سرايش درمیآمدند.
چه لحظههايی كه شاعر خراسانی در خانهاش تار میزد و اگر در و ديوار و آجرهای اين خانه را زبان سخن بود، چه بسيار گفتنیها داشتند از آن لحظههای شور و سرمستی.
ما را، اما، به اين خانه راهی نيست.
دری قهوهای فرفورژه، محكم بسته و هرچه دستمان را بر زنگ میفشاريم، ما را هيچ پاسخی نيست. چه رسد به سلامی.
در جستوجوهای اينترنتی، شماره خانه را ۳۷ اعلام كرده بودند اما نه! خانه شماره ۳۷ هيچ شبيه عكسهايی نبود كه من ديده بودم. از بخت خوش، پيرمرد همسايه برای دادن نشانی به پيک موتوری، روی پشتبام آمده بود و همو بود كه راهنمای ما شد.
ـ «ببخشيد حاج آقا! خانه مهدی اخوانثالث كدام است؟»
ـ «اين نه، بعدی نه، بعدی است. همان كه در قهوهای سوخته دارد.» و حالا روبهروی خانه او هستيم كه شماره ۲۹ را بر خود دارد. خانهای در كوچه خجسته خيابان زرتشت غربی.
در ميان فرفوژههايی كه به سردر اين خانه اضافه شده، بطری آب معدنی هم خودنمايی میكند.
و اين خانه، آخرين خانه مرد شاعر است. خانهای كه چند ماه پيش از انقلاب اسلامی در آن سكنی گزيد و تا زمان درگذشتش در همين خانه زيست.
انگار كوهی بود
شاعر خراسانی خلوتگزين بود اما تماشای تصويری ـ عكسی ـ از او در كوه برای ما كه دوست داريم بيشتر درباره زوايای پنهانمانده زندگی او بدانيم، كنجكاویبرانگيز است و پسرش زردشت كه در اين سفر خيالی به گذشته، رهنمای ما است، در تشريح اين عكس میگويد: «اهل كوهنوردی و اين گونه ورزشها نبود اما روزی برخی از دوستان مانند آقايان نجف دريابندری، محمدرضا شفيعی كدكنی و… به دنبالش میآيند و اصرار میكنند كه آنان را در برنامه كوهنوردیشان همراهی كند و سرانجام و به سختی میتوانند او را راضی به اين كار كنند اما ايشان هيچيک از الزامات و وسايل كوهنوردی را نداشت؛ نه لباس مناسب و نه كفش و هريک از دوستان، بخشی از وسايل مورد نياز را تأمين كردند و سرانجام آن كوهنوردی انجام شد.»
و اين عكس از آن روز به يادگار ماند برای آيندگان.
زردشت اخوانثالث سال ۷۱ يعنی دو سال بعد از درگذشت پدرش انتشاراتی را بنيان نهاد همنام يكی از مشهورترين شعرهای پدرش؛ «زمستان» اما شنيدن انگيزه راهاندازی اين انتشارات از زبان او جالب است: «درگير جماعتی ناشران سودجو و فرصتطلب شديم كه فكر میكردند از شرايطی كه بعد از درگذشت اخوان ايجاد شده، بايد استفاده كنند و حالا كه صاحب اثر نيست(!)، از هر فرصتی سود ببرند و چون اخوان درگذشته، زمان مناسبی است تا كارهای او را منتشر كنند.»
و از كتابهايی میگويد كه منتشر شدهاند و از ناشرانشان با عنوان «ناشران دزد» ياد میكند: «جماعتی از همين ناشران بدون هيچگونه مجوزی و رعايت حقوق قانونی صاحب اثر، كتابهايی را منتشر كردند. بارها از اين وضعيت شكايت كردهايم ولي به كوتاه زمانی، ناشری ديگر اين كار را تكرار میكند. كتابچههايی در قطع، نمیدانم چه؟، دفترچهای؟ عجيب است كه چرا وزارت ارشاد از آنها قرارداد صاحب اثر را نمیخواهد؟ درحالی كه اينها حتی گاهی زيرا كسی و با چاپ بیكيفيت از اشعار شاعران است كه در تيراژ مثلاً ۵۰۰ نسخهای منتشر شده است. مثل كتاب «در كوچهباغ شعر نو» و «به كوشش پروانه طاهری» (كدام كوشش؟!). خب من هم میتوانم چند شعر از هر شاعری را كنار هم بگذارم و اسمش را بگذارم گردآوری شعرهای فلان شاعر.
يا مثلاً منتخبی از كتاب باغ بیبرگي كه انتشارات زمستان منتشر كرده متأسفانه از سوی يک ناشر اسم و رسمدار منتشر شده است و اسمش را گذاشتهاند «قصه شهر سنگستان» به همراه منتخبی از شعرها و عكسهای اخوان و «به كوشش شهريار شاهين دژی» (كدام كوشش؟!) جالب است كه اين آقا يک پاراگراف چند سطری از خودشان اضافه كردهاند و اين كتاب را منتشر كردهاند! به اين دوست ناشر محترم گفتم شما با اين همه دبدبه و كبكبه دست میبريد در جيب خانواده اخوان؟!
قاصدک! هان چه خبر آوردی؟
و اما اكنون بيست و هفت سال از سفر مهدی اخوانثالث گذشته است و بعد از اين همه سال مرد شاعر همچنان خبرساز است و حتی اخبار تازهای درباره آثارش وجود دارد و انتشارات «زمستان» روزهای پر تب و تابی دارد و خبرهای بسيار.
پسرش از انتشار اين آثار میگويد و هنوز هستند دستنوشتههايی از او كه بیتاب انتشار باشند و كتابهايی كه برای چندمين بار بوی چاپخانه را خواهند شنيد.
های، فرزندم! بشنو و هشدار
بعد من اين سالخورد جاودان مانند
با بر و دوش تو دارد كار
شاعر نوميدیها كه طعم تلخ سختترين وقايع اجتماعی را چشيده بود، بيشتر شعرهايش را منتشر كرد با اين حال برای انتشار پارهای ديگر مجالی نيافت و حالا زردشت پسرش، از همينها میگويد و از چاپ كتابی خبر میدهد كه برای نخستين بار از اخوان منتشر میشود و به نوعی كاملكننده كتاب دهخدا است: «نام اين كتاب ذيلی بر امثال و حكم دهخدا است. مثلهايی كه پدر گردآوری كرده است و جايش در امثال و حكم دهخدا خالی است و شاهد و قصههای مثلها».
او از چاپ جلد سوم مقالات اخوان نيز خبر میدهد:
«دو جلد مقالات اخوان كه پيشتر با نام حريم سايههای سبز منتشر شده است تجديد چاپ خواهد شد و همراه آنها جلد سوم برای نخستين بار منتشر میشود البته عنوان كتاب از اين پس مقالات مهدی اخوانثالث خواهد بود. اين كتابها در مراحل دريافت مجوز وزارت ارشاد است و امسال منتشر میشوند.»
«و كتاب بهترين اميد برگزيده شعرهای اخوان به انتخاب خودش است كه از اين پس به جای كتاب سر كوه بلند منتشر خواهد شد».
«بهمن سال گذشته همزمان با زادروز شاعر كليات اخوان با عنوان شعر مهدی اخوانثالث برای اولين بار و بعد از سالها انتظار منتشر شد. آن هم به شكل كامل و سالم و منزه و پاكيزه و به ياری آقای دهباشی سردبير و مدير مجله «بخارا» در «شب مهدی اخوانثالث» از اين كتاب رونمايی شد. اين كتاب متن كامل ۱۰ مجموعه شعر اوست، كه هشت عنوان در زمان حيات خود شاعر منتشر شده بود: ارغنون، زمستان، آخر شاهنامه، از اين اوستا، سه كتاب (در حياط كوچک پاييز، در زندان و دوزخ، اما سرد و زندگی میگويد: اما باز بايد زيست)، تو را ای كهن بوم و بر دوست دارم… بعد از درگذشت او بخشی از شعرهايش را كه در خوزستان سروده بود با نام منظومه بلند سواحلی و خوزيات منتشر كرديم. و شعرهای ديگرش كه در مجلات و جرايد منتشر شده بود اما كتاب نداشت يكی دو سال پيش با نام سال ديگر،ای دوست، ای همسايه منتشر شد و بالاخره بهمنماه سال گذشته متن كامل همه اين ۱۰ كتاب بدون كم و كاست حتی يک واو، در قالب دو جلد با نام شعر مهدی اخوان ثالث منتشر شد اما قيمت كليات ۱۵۰ هزار تومان است كه تهيه آن شايد برای دانشجوها و برخی از علاقهمندان آسان نباشد. پس همچنان اين ۱۰ كتاب در مجموعههايی مستقل، در دو قطع رقعی و جيبی، با قيمت پايينتر منتشر میشوند. از اين ميان میتوان به تجديد چاپ زمستان و ارغنون در دو قطع جيبی و رقعی و سه كتاب در قطع جيبی اشاره كرد. مجموعه ديگری هم هست كه خودش انتخاب كرده بود با نام عاشقانهها و كبود كه آن هم تجديد چاپ خواهد شد ولی به شكلی نفيستر.
انتشارات زمستان كتابهاي ديگری هم از مهدی اخوانثالث در دست چاپ دارد؛ اخوان دو كتاب معروف دارد درباره نيما يوشيج: بدعتها و بدايع نيما يوشيج و عطا و لقای نيما يوشج با طراحی و لیآوت جديد منتشر میشود.
كتاب باغ بیبرگی (يادنامه اخوانثالث) نيز ديگر كتابی است كه برای چهارمين بار تجديد چاپ میشود.»
من اينجا بس دلم تنگ است
شنيدن شعر با صدای خود شاعر لذتی دو چندان دارد. همان اندازه كه ديدن دستخط شاعر و واژگانش میتواند شيرين باشد. چندسال پيش آلبوم «چاووشی» با صدای اخوان منتشر شد. آلبومی كه دربردارنده هشت نه شعر او بود كه به صورت پالايششده و اديتشده همراه با موسيقی مجيد درخشانی منتشر شد.
اما هنوز هستند شعرهای ديگری با صدای شاعر كه منتشر نشدهاند و اين هم يكی ديگر از اخبار خوشی است كه پسرش میدهد: «آلبوم ديگری در راه است و انتشارات زمستان در كنار انتشار كتابها، آمادهسازی اين آلبوم را هم در دست دارد.»
چندی پيش آلبوم «قصه شهر سنگستان» نيز كه بازخوانی و اجرای تئاتری شعر «قصه شهر سنگستان» اخوان در كتاب از اين اوستاست، منتشر شد. آلبومی كه با نقشآفرينی رضا گنجی (راوی)، فاطمه معتمدآريا و رؤيا تيموريان (كبوترها)، ميكائيل شهرستانی (شهزاده) و موسيقی وحيد طارمی، آواز عباس حبيبيان، تار: وحيد طارمی، دوتار: مرتضی گودرزی، ويلنسل: كريم قربانی و هنرمندان ديگر همراه است. اين آلبوم اجرای عينی كلام به كلام شعر «قصه شهر سنگستان» است و تمام تلاش بر اين بوده كه حتی يک كلمه يا حرف از شعر جا نيفتد.
همانگونه كه زردشت اخوان میگويد، اين شعر يک نمايش شعری است كه به صورت تئاتر راديويی اجرا شده است. اين آلبوم اواخر سال ۹۳ منتشر شد همراه با مقالهای از دكتر بهرام پروين گنابادی كه به نوعی اين شعر را نقد و بررسی كرده است.
هی فلانی! هيچ میدانی كه زندان چيست؟
وقتی مردی به زندان بيفتد آن هم به دلايل سياسي، همهچيز زندگیاش نابود میشود. اما مرد شاعر شغلهای گوناگون اما مرتبط داشت؛ از دبيری در آموزش و پرورش تا كار در راديو و تلويزيون و نوشتن در مطبوعات البته با نامهای مستعار و در آخر و پس از انقلاب اسلامی «دوران بازنشاندگی» هم در ادامه زندگیاش بود.
و او كه هيچ هم مالاندوز نبود. بارها و بارها زندگیاش را جمع كرد و به خانههای مختلف برد. از مشهد تا تهران و آبادان كه گفتند برايش نوعی تبعيد بوده و تهران و تهران و تهران…
از مشهد كه به تهران آمد، جايی در بازار آهنگرها ساكن شد و بعد در خيابان ری در كوچه دردار كه پسرش زردشت آن جا به دنيا آمد. بعد از آن… به آبادان رفتند. يعنی او به آبادان منتقل شد و میگفتند نوعی تبعيد است با اين حال در راديو و تلويزيون آبادان كار میكرد و برایشان برنامه میساخت. دوباره به تهران آمدند و در خيابان آمل سكنی گزيدند پايينتر از سه راه تختجمشيد و سرانجام به خيابان زرتشت رفتند.
پوستينی كهنه دارم من
با زردشت اخوان باز هم میرويم به گذشته و گوشهای مشتاقمان را میسپاريم به او: «بعد از واگذاری خانه به شهرداری من و مادر وسايل شخصیمان را برداشتيم و از خانه بيرون آمديم و تمام وسايل خانه را گذاشتيم، با اين اميد و آرزو كه خانه اخوان روزی موزهای میشود تا اگر كسی به درون اين خانه آمد بداند و ببيند او چه زندگی سادهای داشته، بداند فرش زير پايش چه بوده، ميز كارش، كمدش، بارانیاش و آن كت… اما چه سادهدل بودم من كه همه اينها را گذاشتم در آن خانه به اميد اينكه روزی میشود خانه موزه اميد و شهرداری آن را با تمام وسايلش حفظ میكند، همه نابود شد و…»
باغ بیبرگی روز و شب تنهاست
و حالا چند سالی است كه قرار است اين خانه موزه شود و ما نيز به اميد گرفتن اخباری از چند و چون اين اتفاق با كسانی در شهرداری تهران تماسهايی گرفتيم كه بيشتر آنها به درِ بسته خورد و سرانجام مهرشاد اللهويردی معاون اجتماعی شهرداری منطقه شش پاسخگوي ما شد: «مهدی اخوانثالث جزو شاعران افتخارآفرين معاصر است و به همين منظور، تبديل شدن خانهاش در خيابان زرتشت به موزه در دستور كار منطقه شش قرار گرفت. خانه با مساعدت خانواده ايشان خريداری شد تا به موزه تبديل شود و يكی از جاذبههای گردشگری شهر تهران، تا در طول سال به ويژه در ايام نوروز مورد بازديد گردشگران قرار بگيرد.»
به گفته او سال ۹۵ خانه توسط شهرداری منطقه شش تملک شد و انتهای سال به معاونت فرهنگی اجتماعی تهران تحويل داده شد تا نسبت به تجهيز و مرمت آن اقدام كند. الله ويردی از قديمی بودن خانه هم سخن گفت و اينكه لازم است اين بنا مرمت شود: «خانه قديمي است و نيازمند به رسيدگی كه اين كار در حال انجام است اما نمیتوان تاريخ مشخصی را برای راهاندازی و بهرهبرداری از موزه اعلام كرد.»
به گفته او، قرار است در اين خانه، كتابخانه و كافهكتابی برای مطالعه و بازديد آثار اخوان برای دانشجويان و جوانان راهاندازی شود. میخواهيم از چگونگی مرمت و تجهيز خانه هم بدانيم و او در پاسخی كوتاه میگويد: «ساختمان خيلي قديمی است و بايد معماری قديمی و زيرساختهای آن را رعايت كنيم تا در وهله اول شرايط خوبی ايجاد شود و بعد به تجهيزات برسيم. البته تا اينجای كار در اختيار ما بود و حالا آن را به ستاد گردشگری تحويل دادهايم تا شاهد بهرهبرداری يک خانه گردشگری باشيم.»
راهاندازی خانه موزه هرچند جزو الزامات است اما هميشه هم كمدردسر نيست. گاه پيش میآيد كه حتی موزه يک هنرمند در زمان حيات او با مشكلات و اختلافنظرهای گوناگون همراه میشود كه نمونه آن اختلافات و دلگيریهايی است كه بعد از راهاندازی خانه موزه عزتالله انتظامی پيش آمد و حالا پرسش ما اين است كه آيا با خانواده اخوانثالث گفتوگو شده تا مشكلات اينچنينی ايجاد نشود و پاسخ معاون اجتماعی شهرداری منطقه شش به اين دغدغه چنين است: «فكر نمیكنم مشكلی در اين زمينه باشد چون اساس ملک به گونهای است كه نمیتوان خيلی در آن دخل و تصرف كرد به نظر من قابليت تغييرات آنچنانی خاصی در شكل و شمايل و بافت معماری آن نيست و ضمناً خانواده اخوانثالث آن را واگذار كردهاند.
خانهات آباد ای ويرانی سبز عزيز من!
هرچند قرار است موزهای راهاندازی شود اما خانه تنهاست. هيچ كارگر يا نشانی از ساخت و ساز در آن نيست و ما در جستوجوی خود باز هم دست ياری به سوی زردشت اخوان دراز میكنيم كه سالهاست پيگير كارهای پدر اعم از انتشار آثارش يا واگذاری خانه و راهاندازی موزهاش است.
پسر «م. اميد» با اينكه غمگين و خشمگين است از وضعيت خانه اما كورسوی اميدی هم دارد: «اميدوارم شهرداری كمافیالسابق از پيش خود كاری انجام ندهد و با خانواده مطرح كند چون خانه مهدی اخوانثالث شأنی دارد و حس و حالی و اعتباری كه شايد كافه كتاب به اين شان خدشهای وارد كند و همخوان با اين حس و حال نباشد. اميدوارم اتفاقات گذشته تكرار نشود مثل اينكه در فروفورژه نصب كردند و حوض آبنمای سهطبقه فوارهداری به سليقه نمیدانم كه، در حياط خانه گذاشتند چون آن خانه، خانه مردی بود كه با اينگونه ادابازیها فرسنگها فاصله داشت و سادگی، تمام زندگیاش بود.
او با وجود همه دلگيریهايش خوشنود است كه دستكم كتابهای پدرش را در خانه رها نكرده است: «خوشبختانه من بيشتر از وسايلش، نگران كتابهايش بودم و كتابخانهاش را با خودم آوردم و تمام كتابها و همه دستنوشتههايش را دارم. عينک و حتی بخشی از لباسهايش را دارم ولی ديگر امكان ندارد آنها را به شهرداری بدهم چون تصور آنها درباره او با تصوری كه ما و دوستدارانش از اخوان داريم، متفاوت است. شهرداری در اين آزمون رد شده است، با نمره زير صفر. آنچه را به رايگان از اخوان داشت، نابود كرد، آن هم با بیتوجهی و سهلانگاری! درِ خانه آهنی، ساده و خيلی زيبا بود كه آن را با در قهوهای فرفورژه عوض كردند! با گلهای طلايی و مسی. آن باغچه زيبا، با انبوه درختان افسوس! همه را نابود كردند، افسوس! درختان ميوه را نابود كردند. نمیدانم هيچ میدانستند چه میكنند. اگر تغييراتی در مديريت شهرداری رخ بدهد، ممكن است و شايد اميدی باشد…»
بيا رهتوشه برداريم
قدم در راه بیبرگشت بگذاريم
رهتوشهاش را برداشت يا برنداشت اما هرچه بود، «قدم در راه بیبازگشت» گذاشت و در چهارمين روز واپسين ماه تابستان رفت برای هميشه تا «ببيند آسمان هر كجا آيا همين رنگ است؟» و در كنار جدّش، فردوسی، آرام گرفت تا «آخر شاهنامه»اش اينگونه رقم بخورد. نشان آرامگاه او اما سنگ قبری كوچک است، پشت موزه باغ آرامگاه فردوسی، و قرار هم نيست عوض شود. توضيحی كه پسرش درباره اين موضوع دارد چنين است: «حتی اگر اجازهاش را داشته باشيم، دوست نداريم در كنار عظمت فردوسیی گنبد و بارگاهی بسازيم چون پدر خودش هرگز چنين چيزی را دوست نداشت. خيلی دلم میخواست نمادی، مثلاً از نام او، در قالب ساختاری حجمی در آرامگاهش ساخته شود كه از دور ديده شود كه اجازه ندادند. الان سرديسی از او گذاشتهاند كه آن هم خوب است. اگر هم خودش بود، گمانم همين را دوست میداشت و بيش از اين خوش نداشت.» رهتوشهاش را برداشت و برای ما نيز رهتوشهای ديگر به يادگار گذاشت؛ رهتوشهای كه خلوت همه ما را در سالهاي بسيار آهنگين ساخت و حالا در اين سرزمينی كه سبز است به واسطه حضور شاعران بسيار، مجموعههايی همچون «ارغنون»، « زمستان»، « آخر شاهنامه»، « در حياط كوچک پاييز، در زندان»، «دوزخ، اما سرد»، «از اين اوستا»، «تو را ای كهن بوم و بر دوست دارم»، «زندگی میگويد: اما بايد زيست… زيست… زيست!»، «عاشقانه و كبود»، «منظومه» و… رنگی ديگر به اين باغ زيبای سبز بخشيدهاند.
دريچهای به باغ بسيار درخت
رضا كيانيان
دريچهاي به باغ بسيار درخت… اين برنامهای بود كه مهدی اخوان ثالث در تلويزيون اجرا میكرد. درباره شعر. باغ شعر ايرانى با درختان بسيار… اما من تنها چيزى كه از برنامه او به ياد دارم صدا و لحن خاص او بود كه به خوبى تقليد میكردم!
صدای او، صدای احمد شاملو و صدای فروغ فرخزاد را تقليد میكردم.
شعرهای شاملو را بيشتر میخوانديم. بعد فروغ و سپس اخوان را.
نه به خاطر ارزش شاعرانهشان، بلكه بيشتر به خاطر معترض بودنشان!
خب شاملو بيشتر از همه معترض بود و بعد فروغ و كمتر اخوان!
من از بر و بچههايى بودم كه آنروزها هر ارزشى را با معيار انقلابى بودن میسنجيدم! و به واسطه همان نگاه تنگ و خسيس، جهانى براى من و مثل من ساخته شده بود: بیروح و يکسونگر!
در آن نگاه همهچيز از پيش تعيين شده بود و جواب همهچيز از پيش داده شده بود! سؤالی اگر بود، با خواندن يک جزوه يا پرسيدن از رده بالاتر بايد بلافاصله به جواب میرسيد!
اصلاً سؤالى نبايد پيش میآمد. سؤال كردن به معنی شک كردن بود! و شک كردن به معنای دور شدن از مواضع انقلابی!
شعرهای اخوان پر از شک و سؤال بود! پس مطلوب نبود!
هرچه امروز به سؤال و شک كردن ارج گذاشته میشود، آن روزها به عكس بود.
تمام انديشههاى جزمى و يکسونگر با سؤال و شک مخالفند. با علوم انسانى هم به همين دليل مخالفند. چون سؤال ايجاد میكند!
اخوان هم سؤال ايجاد میكرد!
ما شعر كتيبه را میخوانديم و فقط همان قسمتها را كه از پاهاى به زنجير بسته و زخمی میگفت و از كوششى كه كتيبه را برگردانند و ببينند آن سوى كتيبه چه نوشته است، خوشمان مىآمد!
«كسى راز مرا داند،
كه از اين سو به آن سويم بگرداند»
و دوست داشتيم وقتى كتيبه را برميگردانديم، نوشته باشد: به پا خيزيد و ستمگر را نابود كنيد!!!!
اما آن سويش باز هم نوشته بود؛
«كسى راز مرا داند،
كه از اين سو به آن سويم بگرداند»
و اين برای آن روزهای ما ناخوشايند نبود!
ما را با سؤالى ديرين و اساطيرى روبهرو میكرد!
ما شيفته جواب بوديم. آن هم جوابهايى از سنخ
خودمان. نه سؤالهايى كه كل نگاه و انديشهمان را به چالش بكشد.
آن روزها اخوان در ميان جزمانديشان غريب بود!
و هرچه جزمانديشى زايل میشود ارزش زبان او و اشعار او و مقالات او بيشتر نمايان میشود.
هرچه روزگار بر ما بگذرد، اخوان را بيشتر خواهيم فهميد و دوستش خواهيم داشت.
هرچه بيشتر به خودمان و زبان پارسى نزديک شويم، اخوان را بيشتر دوست خواهيم داشت.
اخوان شيفته اساطير و حماسههاى ايرانى بود. كشش ويژهاش به زبان حماسی و انديشه فردوسی، زبان او را يگانه میسازد. تا آنجا كه منتقدين معاصر از شيوه او به عنوان «سبک خراسانی نوين» ياد كردهاند.
شعر ما به بازخوانی و بازيابی شعر اخوان ثالث محتاج است
شمس لنگرودی
بخش چشمگيری از شعر كهن ما متكی بر ادبيات است يعنی با ارتقا بخشيدن به كيفيت تركيب واژگان و موسيقی كلمات است كه متن به شعر ارتقا میيابد. نمونه عالی آن شاهنامه فردوسی است. بسياری از ابيات شاهنامه فردوسی خالي از هر گونه عناصر شعری است اما كيفيت تركيب واژگان و ايجاز و موسيقی درخور در آن به گونهای است كه خواننده با شعر مواجه میشود.
تأثيرگذاری داستانهای شاهنامه عمدتاً به سبب تراژدیها و كيفيت بيان داستانیشان است يعنی اگر به نثر هم نوشته شود، كم و بيش همان تأثير را میگيريم اما آن كيفيات برشمرده باعث میشوند كه ما نه فقط با متن داستانی يا نظم بلكه با شعر مواجه باشيم.
يكی مرغ بر كوه بنشست و خاست نه افزود بر كوه و از كه نكاست
من آن مرغم و اين جهان كوه من چو رفتم جهان را چه اندوه من
در اينگونه شعرها جادوی موسيقی و كيفيت تركيب واژهها نثر را به شعر تبديل میكند. نمونه ديگر در بعضی از اشعار سعدی است. مثلاً بيت «به هوش بودم از اول كه دل به كس نسپارم/ شمايل تو بديدم، نه عقل ماند و نه هوشم»… كم و بيش از هر گونه خيالی، خالی است اما موسيقی كلام و كيفيت تركيب كلمات، آن را به شعر ارتقا داده است. اگر همين بيت به نثر نوشته شود، هيچ چيز شاعرانهای ندارد.
در شعر معاصر دو تن از شاعران بزرگ ما، شاملو و اخوان، اين رويه را در پيش گرفتند و گاه از نثر شعر به وجود آوردند. عمده قدرت و اهميت اخوان ثالث در همين بود. مثلاً میخوانيم: «بسان رهنوردانی كه در افسانهها گويند/ گرفته كوله بار زاد ره بر دوش/ فشرده چوبهدست خيزران در مشت/ گهی پرگوی و گه خاموش/ در آن مهگون فضای خلوت افسانگیشان راه میپويند / ما هم راه خود را میكنيم آغاز…»
اگر اين چند مصرع را به نثر بنويسيم، هيچيک از عناصر شعری در آن نيست اما ما در اينجا با شعر مواجهيم. چرا؟ به دليل كيفيت تركيب واژگان و موسيقی درخور محتوا. مهدی اخوانثالث يكی از ستونهای اصلی شعر نيمايی است كه باعث هويت بخشيدن و حرمت بخشيدن به شعر نو فارسی در برابر شعر عظيم هزار ساله پارسی شد. شعر ما به بازخوانی و بازيابی شعر اخوان ثالث محتاج است.
منبع: روزنامه اعتماد