Search
Close this search box.

ذكر امام محمد باقر رحمةاللّه عليه‏

emam mohammad bagher 96 vاز کتاب تذکرةالاولیاء عطار نیشابوری – نقل است كه از يكى از خواصّ او پرسيدند كه: «او شب چون مى‏‌گذراند؟». گفت: «چون از شب لختى برود و او از اوراد فارغ شود، به آواز بلند گويد: الهى و سيدى! شب درآمد و ولايت تصرّف ملوک به سر آمد، و ستارگان ظاهر شدند و خلايق بخفتند و صوت مردمان بياراميد و مردم از در خلق رميدند و بايست‌هاى خود بنهفتند و به نوم درها فروبستند و پاسبانان‏ برگماشتند، و آنها كه بديشان حاجتى داشتند فروگذاشتند. بار خد

emam mohammad bagher 96 تذکرةالاولیاء – عطار نیشابوری

آن حجت اهل معاملت، آن برهان ارباب مشاهدت، آن امام اولاد نبى، آن گزيده احفاد على، آن صاحب باطن و ظاهر، ابو جعفر محمد باقر- رضى‌اللّه عنه- به حكم آن كه ابتداء اين طايفه از جعفر صادق كرده شد كه از فرزندان مصطفى است- عليه الصّلاة و السّلام- ختم اين طايفه هم بر ايشان كرده مى‏‌آيد. گويند كه كنيت او ابوعبداللّه بود و او را باقر خواندندى. مخصوص بود به دقايق علوم و لطايف اشارت، و او را كرامات مشهور است به آيات باهر و براهين زاهر. و مى‌‏آرند در تفسير اين آيت كه فمن يكفر بالطّاغوت و يؤمن بالله فرموده است كه: «بازدارنده تو از مطالعه حق طاغوت است، بنگر تا [به‏] چه محجوبى؟ بدان حجاب از وى بازمانده‌‏اى. به ترک آن حجاب بگوى كه به كشف ابدى برسى؛ و محجوب ممنوع باشد، و ممنوعى نبايد كه دعوت قربت كند».

 نقل است كه از يكى از خواصّ او پرسيدند كه: «او شب چون مى‏‌گذراند؟». گفت:
«چون از شب لختى برود و او از اوراد فارغ شود، به آواز بلند گويد: الهى و سيدى! شب درآمد و ولايت تصرّف ملوک به سر آمد، و ستارگان ظاهر شدند و خلايق بخفتند و صوت مردمان بياراميد و مردم از در خلق رميدند و بايست‌هاى خود بنهفتند و به نوم درها فروبستند و پاسبانان‏ برگماشتند، و آنها كه بديشان حاجتى داشتند فروگذاشتند. بار خدايا! تو زنده‌‏اى و پاينده‏‌اى و ببيننده‌‏اى. غنودن بر تو روا نيست و آن كه تو را بدين صفت نداند هيچ نعمت را مقرّ نيست. تو آن خداوندى كه ردّ سائل بر تو روا نباشد. آن كه دعا كند از مؤمنان، بر درگاه است سائل را بازندارى. بار خدايا! چون مرگ و گور و حساب را ياد كنم چگونه از دنيا بهره‌‏يى پس از تو خواهم؟ از آن كه تو را دانم و از تو جويم، از آن كه تو را مى‏‌خوانم، راحتى در حال مرگ، بى‌‏برگ و عيشى در حال حساب بى‏‌عقاب. اين مى‏‌گفتى و مى‏‌گريستى». تا شبى او را كسى گفت: «يا سيّدى چند گويى؟».
گفت: «اى دوست! يعقوب را يک يوسف گم شد، چنان بگريست- عليه‌السّلام- كه چشم‌هايش سفيد شد. من ده كس از اجداد خود يعنى حسين و قبيله او را در كربلا گم كرده‌‏ام. كم از آن كه در فراق ايشان ديده‏‌ها سفيد كنم؟»- و اين مناجات به عربى بود. به غايت فصيح، اما ترک تطويل كرده معانى آن را به پارسى آورديم، تا مكرّر نشود، و به جهت تبرّک ختم كتاب را ذكر او كرديم- اين بگفت و جان به حق تسليم كرد. رضى‌اللّه عنه و عن اسلافه وحشرنا اللّه مع اجداده و معه، آمّين يا ربّ العالمين و صلى اللّه على خير خلقه محمد و آله اجمعين و نجّنا برحمتک يا ارحم الرّاحمين.