بسم الله الرّحمن الرّحیم
من الحمدلله حالا حالم بد نیست. یعنی عقلم سر جایش است. چشمم خب ضعیف است، پیرمرد شدم. گوشم مرخصی رفته ولی خب عقلم سرجا مانده، این است که میگویم… اما در همین فکر بودم که خب هر کدام از اینها را علاجی میکنیم. آنکه چشم ضعیف بود خواهش کردم یک عینک به من بدهد… یکی هاتفی به قول گفت، گفت: مگر چند سالت است؟ گفتم: فلان قدر سال. گفت: خب پس جواب تو همین است دیگر. من هیچ چیز کسالت ندارم جز اینکه در آنجا سنم یک جوری… ولی هر دکتری مراجعه کردم نمیتوانستند این را عوض کنند. این ساعت [را] میتوانیم بچرخانیم به عقب برگردیم ولی ساعت زمان به عقب برنمیگردد. اصل خب همین جور چیزها بود که یک نفر مثلاً فیزیکدان هم یک جور فکر میافتند، شیمیدان را یک جور دیگری. در این فکر بود آقا چطور ما میگوییم: خدا قادر بر همهچیز است؟ بله، خدا قادر است منتها در یک مراجعه کردم دیدم بله، این ایراد را قدیمیها هم زدند، گفتند، و بالاخره به این نتیجه رسیدند که خدا بر همهچیز قادر است جز یک چیز و آن این است که برای خودش شریک بگذارد. خدایی که خودش واحد است نمیتواند یک نفر دیگر را هم بنشاند روی تخت بگوید که این هم هست، ما دوتایی…، خالق نمیتواند باشد. بعد آمدند گفتند که این خیلی خب، این اینجوری است خب همان چشم و این مولود، این موجود چشم هم داشته… خدا قابل نیست بگوید چشم، نه. نمیشود. برگشت همه به همان یک کار که خدا قادر است به جز اینکه خودش یک شریکی برای خودش… این است که تمام اینهایی که ما میپسندیم هیچکس نمیگوید که شریک خداست و بعد بگوید: خالق خلق است. حالا که اینجور فهمیدیم بفهمیم که بله، پس خداوند یعنی یک وجودی که فقط و فقط او هست و فقط و فقط او همهکاره است. او من را آفریده، بنابراین خیلی دوست من است، هرچه از او بخواهم میدهد ولی هرچه خواستم دیدم جدا شده، این تکهها را خواسته، اینها را نخواسته. تعجب کردم چرا آنها را نخواسته؟! بعد دقت کردم دیدم که هر کدام از آنها را اگر ما قبول میکردیم یک عواقب بدتری داشت. درست است اینهایی که الان هستیم عواقب بد دارد قضایا، ولی آن اگر قبول میکرد عواقب بدتری از این بود. میبینم نه، این خدایی که اینها را جدا میکند، من را آفریده، نه، به من رحم میکند. از اول من را جوری آفریده که بیخود صدمه نخورم. بعد هم به من رحم میکند یادم میدهد که چهجوری با دشمن مبارزه کنم. توی این موجوداتش میبینم به یکی شاخ داده میزند. به یکی دیگر خرطوم داده؛ فیل. به یکی پنجه داده، شیر و ببر و پلنگ. به هر کدام یک چیزی. به من چی داده؟ همین عقل. اینکه گفتم «عقل بهجاست» برای اینکه عقل، عقل به معنای کلی است؛ هوشیاری. هشیاری آخر از همه خدا میدهد و به آن موجود خاصی که خودش میخواهد. آن موجود انسان بود. با این حرفها قدر خودتان را بدانید که انسانید، منتها قدر خودتان را بدانید توی مجالس، مجلس شورا، آن یکی، آن یکی… هر کسی هرچه نزدیکتر به رئیس آنجا باشد محترمتر است. احترامات هم بر حسب اینکه یک رئیس به یکی دیگر… همهچیز در این مجلس الهی به دست خداوند است. اینجا نه، همهجا. منتها ما میخواهیم، خدا میگوید که فکرت خراب است؛ بگو چرا همیشه به فکر منی؟ نخیر. گاهی خودش این غفلتی را میآورد بر انسان و بعد انسان را وادار میکند که توجه به آن خصلت و آن غفلت کنند و پشیمانی را داشته باشند. همهی آثار رحم و شفقت و مهربانی در مورد ما به کار میبرد.