دكتررضا داوری اردکانی ـ رئيس فرهنگستان علوم
درآمد
ایران با اینکه موجودیت واحدی است، همواره شئون متفاوت، اما به هم بسته سیاسی و فرهنگی و تاریخی داشته است. در زمانهای دور شأن سیاسی آشکارتر بوده، اما در دوره اسلامی ـ لااقل تا زمان صفویه ـ با اینکه رسوم سیاسی سابق کم و بیش محفوظ بوده، شأن فرهنگی ایران جلوه بیشتر پیدا کرده است. در دوران صفویان «ایران فرهنگی» و «ایران سیاسی» در عرض یکدیگر قرار گرفتند؛ اما با پیشامد مدرنیته و مخصوصاً ظهور حکومتهای ملی و نظامهای جدید سیاسی، لفظ «کشور» معنی تازه یافت و در قاموس سیاست جا گرفت.
در حدود صد و پنجاه سال پیش با انقلاب مشروطیت در سرزمین ما و در زبانمان کشور جای «مملکت» و «ممالک محروسه» را گرفت و ایران به عنوان وطن بیشتر رنگ سیاسی پیدا کرد. اگر در قدیم ظهور و جلوه سیاسی ایران بیشتر بر فرهنگ مبتنی بود، در دوره جدید سیاست کم و بیش از فرهنگ استقلال جست و به بنیاد خود کماعتنایی کرد. معهذا چون هیچ سیاستی بیمبنا نمیتواند باشد، آنچه ایران را راه میبرد، هنوز هم فرهنگ و هنر و تفکر ایران است. اگر گاهی احساس میکنیم که با این فرهنگ و هنر و تفکر بیگانه شدهایم، بکوشیم بر این بیگانگی غلبه کنیم.
***
سخن گفتن درباره ایران هم آسان است، هم مشکل. آسان است زیرا ایران خانه و وطن ماست و آن را دوست میداریم و با آن زندگی میکنیم؛ مشکل است، زیرا اگر از ما بپرسند: ایران چیست، مفهوم روشنی از آن نداریم و پاسخ دقیقی نمیتوانیم به پرسش بدهیم! در باب معنی و اهمیت وطن هم نظرها یکسان نیست تا آنجا که ممکن است کسی بگوید تعلق اشخاص به این یا آن وطن اهمیت ندارد و مهم انسان بودن است. این حرف خوبی است؛ اما متأسفانه گویندهاش از شرایط انسان بودن و زندگی انسانی خبر ندارد. مگر آنکه وطن را جایی بینام و در قرب حق بداند؛ ولی به هر حال کسانی که ایران را چیزی بیش از یک نام نمیدانند، بدانند که این نام را ما اختیار نکردهایم، بلکه ما نام و عنوان خود را از ایران گرفتهایم.
نام ایران چندان ثبات و دوام داشته است که مدعی هرچه بکوشد، نمیتواند آن را نادیده بگیرد. نامی را که نتوان تغییر داد، «نام» نیست، «حقیقت» است. اگر مراد از نام یک لفظ یا ظرف خالی باشد که هر چیزی میتوان در آن ریخت، ایران چیزی بیش از یک نام است (مگر آنکه معنی عرفانی و کلامی نام منظور باشد). بد نیست اشارهای به تاریخ این نام که هزاران سال عمر کرده است، بکنیم.
نام ایران
از دورانهای دور کمتر خبر داریم و بیشتر اطلاعات از دوهزار و پانصد سال پیش به این سو است. وقتی خشایارشا در سالامیس و ماراتن شکست خورد، شاعر یونانی آیسخولوس نمایشنامة «ایرانیان» را نوشت و در آن عظمت مقام ایران را تصدیق کرد؛ اما چون آتن را شهر مردمان آزاد میدانست، طبیعی بود که آن را برتر بشمارد. آیسخولوس در نمایشنامهاش درد و شکست ایران را روایت کرده است.
ایران علاوه بر این درد، در طول تاریخ دردها و مصیبتهای بزرگ دیگری را نیز تحمل کرده و البته بزرگیها و سرافرازیها هم داشته است. بعد از پیشدادیان و کیانیان و مادها و هخامنشیان، جانشینان اسکندر مدتی بر سرزمینی که تاریخش را تاریخ ایران میدانیم، حکومت کردند. اشکانیان به حکومت سلوکیان که نتوانسته بودند ایران را یونانی کنند و خود کم و بیش ایرانی شده بودند، پایان دادند. پس از چند قرن، دوره اشکانی نیز به پایان رسید و ساسانیان با طرح تجدید عهد دینی، امپراتوری دیگری بنا کردند. کار اینان نیز با شکست یزدگرد سوم در قادسیه پایان یافت؛ اما پایان کار ساسانیان پایان کار ایران نبود، بلکه آغازی دیگر بود.
جنگ قادسیه برخلاف آنچه بسیاری میپندارند، غلبه عرب بر ایران نبود. پس از این جنگ، ایرانیان که اسلام را با روح خود آشنا یافته بودند، خیلی زود آن را با رضایت خاطر پذیرفتند؛ اما اسلام آوردن، انصراف از ایرانی بودن نبود. ایرانیان تنها قوم مسلمانشدهای بودند که زبانشان عربی نشد و در طی مسلمان شدنش، زبان تازه خود را یافتند و بنیاد کردند و قوام دادند و از اوایل تاریخ اسلام به گردآوری آثار ادب و حکمت و اعتقادات نیاکان در زبان خود پرداختند.
آنها نه فقط گذشته تاریخی خود را از یاد نبردند، بلکه به ادب و فرهنگ و دانش اقوام چینی و هندی و یونانی و مخصوصاً به فلسفه و نجوم یونانی رو کردند و بنیاد فلسفهای را گذاشتند که گرچه طرح اصلی آن را از یونانیان فراگرفته بودند، در اصول و مبادی و قواعد کلی آن تجدیدنظر کردند و بنای مابعدالطبیعهای را گذاشتند که به نظر خودشان عین دین بود یا لااقل با دین موافقت داشت.
وقتی هم که غزالی بعضی قواعد اصلی این فلسفه را منافی با اصول دین خواند، سهروردی به حکمت ایران باستان رجوع کرد و با تأسیس «فلسفه اشراقی» و «حکمت نوری»، راهی برای ادامه فلسفه در جهان اسلام گشود و کسانی مثل نصیرالدین طوسی و قطبالدین شیرازی و میرداماد استرآبادی و ملاصدرای شیرازی راهی را پیمودند که او گشوده بود.
مهد فرهنگ
از ابتدای دوران اسلامی تا زمان حمله مغول، خراسان و ماوراءالنهر مهد فرهنگ ایران بود و در آنجا بود که زبان و ادب فارسی با خاطره تاریخی ایران قوام پیدا کرد. بسیاری از امیران و حاکمان هم از همین دیار بودند و همه ـ هرچه و هر کس بودند ـ با ادب و فرهنگ ایرانی میزیستند و حکومت میکردند. اگر در دوران قبل از اسلام، عظمت سیاسی ایران ظاهرتر بود، در دوره اسلامی دانش و ادب و فرهنگ جلوه بیشتر پیدا کرد و از همان اوان که دارالعلمهای بغداد و بصره رونق میگرفتند، شهرهای خوارزم و خُجند و سمرقند و بخارا و مرو و بلخ و طوس و نیشابور نیز کانونهای قوام شعر و ادب فارسی و تعلیم علم و حکمت و فلسفه میشدند. این تفوق جلوه فرهنگی تا زمان صفویان دوام داشت و در این زمان سیاست و فرهنگ در عرض هم قرار گرفتند و نام ایران هم در زبان شایعتر شد.
معنیدار است که عابد الجابری ـ استاد معاصر مراکشی فلسفه ـ فلسفه خراسانیان را «ایدئولوژی ایرانی» خوانده است! البته اطلاق ایدئولوژی ایرانی به فلسفه امثال فارابی و ابوالحسن عامری و ابنسینا، بیشتر به یک اظهارنظر ایدئولوژیک شباهت دارد؛ اما اشارهاش به حضور «تفکر ایرانی» در علم و حکمت خراسان به کلی بیوجه نیست. اشتباه استاد مراکشی این بود که بغداد را در مقابل بخارا و مرو و بلخ و طوس و نیشابور قرار میداد و نمیدانست بغداد که در کنار تیسفون ساخته شده بود، شهر عربی نبود تا چه رسد به اینکه مرکز عصبیت عربی باشد!
اختلاف میان بغداد و طوس، از سنخ اختلافی بود که میان هر دو حوزه علمی میتواند وجود داشته باشد، نه اینکه این حوزهها در تقابل قومی با یکدیگر بوده باشند. اختلاف میان اهل علم و حوزههای علمی یک امر طبیعی است و ربطی به تقابل عرب و عجم ندارد حتی وقتی نظامالملک «نظامیه»ها را در برابر «الأزهر» مصر دائر کرد، تقابل شیعی ـ سنی میان این دو حوزه تقابل عرب و عجم نبود، بلکه در هر دو حوزه، علم ایرانیان تعلیم میشد. مصر هم با اینکه سابقه درخشان تاریخی داشت و اسکندریهاش زمانی کانون فلسفه بود، مهد علم باقی نماند و آثار و کتب اسکندرانی به انطاکیه و مرو و… انتقال یافت.
تلقی مکانیکی از تاریخ و انسان
اگر این بیان غلو جلوه کند و گمان کنند که نویسنده این کلمات قصد دارد ایران را مرکز کائنات و کانون دانایی و خوبی و زیبایی بخواند، بدانند که او این چنین نمیاندیشد، بلکه ایران را یک تاریخ میداند که مثل هر تاریخی در طول زمان، فراز و فرودها و پیروزیها و شکستها و تواناییها و ناتوانیها و دورانهای نادانی و دانایی و ناآرامی و آسودگی و غم و شادی و آشفتگی و نظم داشته است.
مهم این است که بپذیریم ایرانی بوده است و هست و ما نیز به آن بستهایم. چیزی که فهم این معنی را دشوار میکند، تلقی مکانیکی از تاریخ و انسان است. ما معمولاً توجه نمیکنیم یا از یاد میبریم که انسان در نسبت و ارتباطش با دیگران و با تاریخ، انسان میشود. او موجودی نیست که همواره در هر زمان و هر جا فهم و درک ثابت داشته باشد؛ زیرا ادراک یک امر صرفً فیزیولوژیک و روانشناختی نیست که ساختار ثابت داشته باشد. اگر هم آن را کار مغز بدانیم، باید توجه کنیم که مغز انسان با جهان انسانی تناسب و تناظر دارد. چنانکه یکی از اجزای مغز، مرکز حافظه است و اگر این مرکز آسیب ببیند، ادراک مختل میشود، یعنی آدمی بدون حافظه ادراک ندارد. ما همه با حافظه شخصی و تاریخی خود امور را ادراک میکنیم و اگر بخواهیم از اکنون بدون گذشته آغاز کنیم، حتی اشیای محسوس را نیز درک نمیکنیم. به این جهت آدمی بدون تاریخ نمیتواند زندگی کند. به عبارت دیگر ساختار فیزیولوژیک انسان با تاریخی بودنش تناسب دارد و به این جهت انسان از تاریخ جدا نمیشود و اگر بشود، زندگیاش پریشان و آشفته است.
ایران هم تاریخی است که در وجود مردمانش تحقق یافته است و ما هماکنون نیز کم و بیش به آن بستهایم و به این بستگی نیاز داریم و برای اینکه آن را تجدید و حفظ و مستحکم کنیم، باید به آن بیندیشیم. ایرانی بودن را به تابعیت کشور ایران تحویل نباید کرد. ممکن است هزاران تن از مردم یک کشور ترک تابعیت کنند، اما گذشته خود را نمیتوانند تغییر دهند و اگر به جهان فرهنگی دیگری تعلق پیدا نکنند، آیندهای ندارند.
ما آدمیزادان بوته گیاهی نیستیم که در کنار جویی رُسته باشیم، بلکه با دیگران و در نسبت با آنان در جهان انسانی خاص فهم و خرد پیدا میکنیم. همه مردمان در جهان خاص خود در نسبت با تاریخ و وطن خویش زندگی میکنند و راه میجویند و به جایی میرسند. افراد ممتاز در هر جامعه آنانند که بیشترین بستگی را به فرهنگ و تاریخ خود دارند. آن که بیتاریخ است، درک و علم و خرد و هنر ندارد.
خوب است در این نکتة متضمن تعارض، تأمل کنیم که در اروپای جدید از همان زمان که طرح «حقوق بشر» و جلوههای «جهانوطنی» در لیبرالیسم پدیدار شد، «ملت و ملیت» هم در فکر و عمل قوام یافت و حقوق بشر در حدود آن قرار گرفت؛ یعنی مردمان اگر به یک کشور و ملیت تعلق نداشتند، از حقوق بشر بهرهمند نمیشدند. «حق طبیعی» هنوز اثبات و تثبیت نشده بود که به «حق تاریخی» مبدّل شد. گویی هیچ چیز طبیعیتر از تاریخی بودن بشر نیست. مراد از تاریخی بودن و تاریخ داشتن، «باستانی بودن» نیست، بلکه در زمان بودن و اکنون را به عنوان امکانهایی در نقطه پایان گذشته و ابتدای آینده درک کردن است.
ایران کجاست؟
اگر بگویند «ایران کجاست و آوردهاش چیست و چه مزیتی بر کشورها و اقوام دیگر دارد؟» قبل از پاسخ دادن به این پرسش، به دو نکته باید توجه کرد: یکی اینکه ایران در بحث کنونی صرف یک کشور نیست و آن را با کشور و مملکت یکی نباید دانست. نکته دیگر اینکه اینجا سخن گفتن از مزیت و برتری وجهی ندارد. مراد از طرح مسئله ایران، دعوت به اندیشیدن در تاریخی است که همواره حکمت و معرفت و تدبیر داشته و در دورانی با بهرهمندی از زمینه ادراکی و فرهنگی خاص، دانش و معرفت و ادب چین و هند و مصر و یونان را فراگرفته و بنای یک دوران درخشان علم و فرهنگ و سیاست را گذاشته است.
در این دوران حتی اکثریت قریب به اتفاق دانشمندان علم دین، اعم از فقها و مفسران و محدثان و عارفان و متکلمان ایرانی بودهاند. این حکم در مورد فیلسوفان هم صادق است. اگر در برههای از زمان در مغرب جهان اسلام، ابنباجه و ابنطفیل و ابنمیمون و ابنرشد و… ظهور کردند، سه بزرگ اول از آثار فارابی و ابنسینا درس آموخته بودند. اما ابنرشد آرای خاص این فیلسوفان را نپذیرفت و ملامتشان کرد که چرا تعلیمات ارسطو را چنانکه بوده، نپذیرفته و در آن تصرف کرده و نظرهای مغایر با نظر استاد اظهار کردهاند. ابنرشد با همه بزرگی که داشت، میگفت فلسفه یعنی فلسفه ارسطو! میماند ابنخلدون که شاید بزرگترین صاحبنظر مغرب اسلامی باشد. او از وضع علم در سرزمینهای غربی راضی نبود و همواره با تحسین از دانش و دانشمندان ایران یاد میکرد.
ممکن است بگویند که ایرانیان این علوم را از دیگران فراگرفته و چیز زیادی به آن نیفزودهاند. گویندگان این گفته خبر ندارند که اولاً علم دوره اسلامی تکرار علم دیگران نیست؛ ثانیاً معلوم نیست که چرا فراگرفتن علم را ناچیز میشمارند! آیا نمیدانند که همیشه همه هر علمی را نمیتوانند فراگیرند و آنان که علم دیگران را فرامیگیرند، از جنس دانایی و دانشاند و با آن انس دارند. اینان باید توجه کنند که در پهنه وسیع جهان اسلام، این ایران بود که به طلب علم برخاست و آن را آموخت و بر آن افزود و آثار شعر و ادب و دانش و داناییاش در شرق و غرب و تا حدّ چین و اروپای غربی گسترش یافت. اگر علم ایران دوره اسلامی تقلیدی بود، در تاریخ نمیماند و توجه به این نکته مهم است که این علم و دانایی و فلسفه، در تناسب با ادب و شعر و عرفان بود.
نکته دیگر اینکه دانایی و تفکر و خرد ایران را در فلسفه و کلام و فقه و حدیث محدود نباید دانست و مگر نه اینکه ایران شاعرانی دارد که در زمره بزرگان شعر تاریخند؟ شعر و علم و تفکر را از تدبیر و نظم امور جدا ندانیم؛ یعنی اگر دانش و معرفت و شعر نبود، قدرت سیاسی هم پشتوانه نداشت. «ایران» صرف ایران سیاسی نیست، بلکه شأن بزرگ فرهنگی دارد و این شأن در مرزهای جغرافیایی و سیاسی ایران کنونی محدود نمیشود.
ایران تاریخی و فرهنگی گرچه دگرگونیها و گشتها و گسستها داشته، در حافظه تاریخی ایرانیان محفوظ مانده و در دوره اسلامی در شعر و ادب فارسی و مخصوصاً در شعر فردوسی قوام تازه یافته و در زمانی که خطر هجوم نظامی آن را به نابودی تهدید میکرده، با شعر مولوی و سعدی و حافظ و با دانش و معرفت متفکران و هنرمندان بلا را از سر گذرانده و راهش را ادامه داده است. مهاجمان هم در فرهنگ ایران تحلیل رفته و عاقبت ایرانی شدهاند و حتی اخلافشان در خارج از ایران در ترویج و نشر فرهنگ و ادب و علم و معرفت ایرانی کوشیدهاند.
معنی تازه وطن
ما اکنون چه بخواهیم و چه نخواهیم، به تاریخ چندهزار ساله ایران وابستهایم و آینده ما به نحوه وابستگی و پیوستگیمان بستگی دارد. در دویست سال اخیر بر اثر نفوذ فکری اروپا و انتشار اندیشه تجدد، تحولی در روح و فکر و خرد و علم و سیاست همه جهان روی داد و در این تحول، وطن هم معنی تازهای پیدا کرد؛ چنانکه امروز وطن بیشتر به معنی کشور است. در گذشته «کشور» و «مملکت» دو لفظ تقریباً مترادف بود؛ اما اکنون دیگر کشور به معنی مملکت نیست، بلکه جای مملکت را گرفته و معنی تازه پیدا کرده است. روشنتر بگویم: کشور در جهان کنونی یک نظام حکومت رسمی و قانونی است (یا میگویند چنین باید باشد) و قانونش را ملت باید وضع کنند. در مقابل، مملکت سلطان دارد و همه چیزش ملک سلطان است. در ایران هم با انقلاب مشروطیت، کشور جای مملکت را گرفت و نظم تازهای در حکومت پدید آمد. این نظم البته سستبنیان و لرزان بود؛ اما به هر حال ادامه نظم گذشته نبود.
وقتی کشور ایران به وجود آمد و مردمان خود را متعلق به آن دانستند، قهراً وطن هم از معنی قدیمش قدری دور شد. پیش از مشروطیت وطن جای همدلی و دیار آشنایی بود و معنی سیاسی نداشت. در نظم جدید مردمی که «رعیت» بودند، «ملت» نامیده میشوند و نسبت آنان با حکومت و تاریخ و سرزمینشان هم تغییر میکند. ملت در اصطلاح سیاست جدید صاحب کشور است و کشور وطن اوست. وطن و کشور و ملت در دوران اخیر اگر یک چیز نباشند، سه مفهوم به هم پیوستهاند و در نسبت با یکدیگر تعریف میشوند.
بسته به اینکه بنای ملت تا چه اندازه استحکام داشته باشد، کشور و وطن وضع خاص پیدا میکند و اگر این بنا مستحکم باشد، از آشوب و پراکندگی دور میماند؛ ولی در تاریخ معاصر ما، حوادث چنان رقم خورد که حکومت و حاکمیت ملی محقق نشد. پس کشور و ملت هم چنانکه باید قوام نیافت و مردم که از وطن قدیم پیوند بریده بودند، خود را چنانکه باید در خانه و وطن جدید نیافتند و شاید تا حدودی با خاک و دیار پیوند بریدند و بیگانه شدند. با این بیگانگی بود که وطن که ضد «غربت» است، به غربت دچار شد و در این غربت شیره جان سرزمینش را کشیدند و اکنون از شرق و غرب و شمال و جنوب در معرض گرد و غبار و بادهای مسموم و در خطر تبدیل به برهوت قرار گرفته است! این بیگانگی در عین حال بیگانگی مردمان با خاک و با یکدیگر بود؛ زیرا با سست شدن مناسبات قدیم در مشروطیت، وحدت تازه پدید نیامد و مردمان تنها شدند و این تنهایی، زمینهای شد برای ابتلا به بلاهای بسیار.
ساختن جهان آینده
وقتی وطن و کشور سیاسی میشود و ملت قوام مییابد، هر کاری نمیتوان کرد و هر راهی باز نیست که بتوان در آن قدم گذاشت. در این شرایط اقتضای تاریخ، ساختن جهان آینده است. ملت اگر به درک این شرایط نائل نشود و ادای این وظیفه را به عهده نگیرد، چه بسا که در بیتاریخی به این سو و آن سو برود و بازیچه غوغا و غوغائیان و فرصتطلبان و خودکامگان شود. مردمی که مقصد معین ندارند و با هم یکدل و یکجهت نیستند، هرچند که صاحب هوش و توانایی در یادگیری باشند، ممکن است از خرد و تدبیر کلی تاریخی محروم بمانند. چیزی که میتواند آنان را از پراکندگی و تفرقه، به وحدت و هماهنگی برساند، بستگی به مبادی و آغازگاه مشترک است. در این بستگی، گذشته تاریخی و آینده زندگی، پیش چشم میآید. دشواری این است که نمیدانیم این وحدت و هماهنگی چگونه و از کجا حاصل میشود؟
این وحدت را در اینجا و اکنون باید جستجو کرد. درک «اینجا» و «اکنون» را سهل مینگارید. مردمی که در اوهام و آرزوها به سر میبرند و با حرفهای انتزاعی و رؤیایی سرگرمند، بیگانه با اینجا و اکنون، در فضای بیزمان معلقاند. به نظر میرسد که اینجا و اکنون ما ایرانی باشد که همه گذشتههایمان در آن جمع شده است. ما در بیرون از اینجا و اکنون یا باید در راه آینده باشیم، یا معلق در اوهام و رؤیاهای اوتوپیایی با تمناهای محال سرگرم بمانیم. «اوتوپیا» (آرمانشهر) اگر مسبوق به تذکر تاریخی باشد، چیز بدی نیست؛ اما جدا از تاریخ که باشد، فضای سکون و رکود و توقف میشود. به عبارت دیگر اوتوپیا اگر چشمانداز آینده نباشد، بیشتر از ابتلا به رکود و سکون خبر میدهد. ایران یک طرح ثابت و معین اوتوپیک نیست که با آن همه مشکلات و مسائل را بتوان رفع و حل کرد. ایران جزئی از وجود ماست که هزاران سال با ما بوده و ما هم به درجات شدید و ضعیف به آن بسته بودهایم.
ما ایران را به عنوان وطن انتخاب نکردهایم، بلکه تاریخ ما تاریخ ایران است. این تاریخ مثل هر تاریخ دیگری روی خط مستقیم سیر نکرده، بلکه گسستها و تجدیدعهدها و آغازهای تازه داشته است. هر آغاز تازه هم با رجوع به آغاز قبلی میسر میشود و صورت میگیرد. شاید این حرفها برای کسانی که غافل از شرایط امکان فکر و عمل، دعوی حل همه مسائل با خرد و تدبیر خود دارند، بیهوده و بیمعنی بنماید و اتفاقاً تلقیشان نیز به اعتباری موجه است؛ زیرا در تاریخ زیستن و با تاریخ بودن، وضعی دردناک و دشوار است. در مقابل خود را فارغ و مستقل از شرایط توانا به هر کار دانستن، مایه غرور و رضایت از خویش و پناه غفلت میشود و طبیعی است که این غرور و رضایت، بر درد و دشواری اندیشیدن به شرایط و فراهم آوردن مقدمات مرجح باشد؛ ولی چه کنیم که این غرور و رضایت دیر نمیپاید و اگر بپاید، راه به انحطاط و فساد میبرد.
رجوع به تاریخ و یاد گذشته یک تفنن نیست، بلکه ضرورتی است که تاریخ بدون آن دوام نمییابد. در زمانی که کارها دشوار و راهها پرآشوب میشود و باید در میان پریشانیها و آشفتگیها راهی جست یا گشود، تاریخ است که به دادمان میرسد و یاد گذشته، نوری به آینده میافکند. راه آینده ایران تکرار رسم دیرین نیست و از آینده جهان هم نمیتواند به کلی مستقل باشد. اکنون تا حدودی تکلیف هر کشوری در نقشه جغرافیایی فکری و فرهنگی و سیاسی جهان معین میشود. آنها که میخواهند آینده داشته باشند، باید این وضع را دریابند و شاید لازم باشد راه آینده خود را از تاریخ بپرسند. ما هم این راه را باید از تاریخ ایران بپرسیم. این راه حتی اگر در دورههایی دستخوش گسیختگی شده باشد، پیوندش بهکلی با گذشته قطع نشده و به هر حال با زمان تاریخی (که البته مراد زمان فیزیک و تقویم نیست) و گسستهایش بیمناسبت نیست.
منبع: روزنامه اطلاعات