دكتر سيد حسين نصر
ترجمه: سيّد نادر محمّدزاده
مقدّمه
مقاله حاضر از كتاب راههايى به سوى قلب: تصوّف و شرق مسيحى انتخاب و ترجمه شده است. اين كتاب در حقيقت مجموعهاى از مقالاتى بوده است كه گروهى از دينپژوهان و انديشمندان بزرگ جهان، در باب ابعاد عرفانى و نظرى اسلام و مذهب ارتدكس، در همايشى در دانشگاه كاروليناى جنوبى در اكتبر۲۰۰۱ ارائه كردهاند كه در سه بخش و يازده فصل به همّت پروفسور كاتسينگر به طبع رسيده است. اين مقاله را نيز استاد سيّد حسين نصر، يكى از سنّتگرايان برجسته شركتكننده در اين همايش، ارائه كرده است كه به تبيين يكى از مفاهيم اساسى عرفان، يعنى قلب كه مركز انسان و درنتيجه مركز هستى، محلّ تجلّى، مكاشفه، شهود و حضور الهى است اختصاص دارد، همچنين به معنا، مفهوم و اهميّت آن در عرفان اسلامى، و مقايسه و ارتباط آن با قلب يا مفاهيم نزديک به آن در سنّتها و فرهنگهاى ملل ديگر و نيز تعابير ديگرى كه از آن در عرفان شده است، مىپردازد.
* * *
«در بين قواى انسانى، قلب مركزيّت دارد؛ چرا كه قلب مكانى است كه در آنجا حقايق متعالى با انسان تماس مىيابد. قلب عضوى شهودى و محلّ تجلّى الهى است» (تيتوس بوركهارت). قلب مركز عالم صغير (انسانى) است. همچنين مركز جسم مادّى، نيروهاى حياتى، احساسات، روح و نيز محلّ مواجهه بين انسان و قلمروهاى آسمانى است كه جايگاه ارواح مىباشد. اين حقيقتِ قلب، بسيار قابل ملاحظه است و مركز اسرارآميزى است كه از ديدگاه حيات اين جهانىمان، بسيار كوچک به نظر مىرسد ولى در عين حال، همانطور كه پيامبر فرموده است: «قلب عرش خداوند رحمان است»؛ عرشى كه بر كلّ عالم احاطه دارد، يا همانگونه كه در حديث ديگرى آمده است: «آسمان و زمين گنجايش مرا ندارد بلكه قلب بنده مؤمن من گنجايش آن را دارد.» اين قلب، اقليم درونى است كه مسيح نيز بدان اشاره كرده است؛ آن هنگام كه گفت: «ملكوت خدا در درون شماست» و در رابطه با قلب است كه بنيانگذاران اديان و تمام متون مقدّس بر اين نكته تأكيد دارند كه انسان براى نجات و رهايى خود، اين عضو خود را پاک و طاهر نگاه دارد. ما در اينجا تنها به عبارات انجيل اكتفا مىكنيم: «خوشا به حال پاكدلان؛ چرا كه آنان خداوند را ملاقات خواهند كرد.» امّا اين واقعيّت عالى در نهادِ انسان، از ما پنهان است. ما در وضعيّتى قرار داريم كه در آن، قلب در مركز وجودمان به سرّى تبديل شده است كه دستنيافتنى است؛ به گونهاى كه ممكن است گفته شود سلوک معنوى چيزى جز كشف دوباره قلب و نفوذ به درون آن نيست.
اين نظريه مركزيّت قلب در نشئه انسانى، نظريهاى عمومى و فراگير است؛ چنانكه ارتباط آن با تعقّل، خردورزى و وحدت نيز به همينگونه است. قرآن و كتاب مقدّس، اغلب از معرفت قلب سخن مىگويند. در مسيحيّت، آباء باديهنشين معانىِ عرفانى و رمزى حقيقت قلب را بيان كردهاند و اين تعاليم سنّتى طولانى در كليساى ارتدكس شرقى بهنام “هسوخاسم” را به وجود مىآورد كه با قدّيس گرگورى پالاماس به اوج مىرسد كه وى بر “ذكر قلب” تأكيد مىكند و آن شامل بيان اهميّت قلب و شرح عرفان و الهيات قلب است.
در مذهب كاتوليک تحوّل ديگرى نيز اتّفاق افتاد كه در آن قلب مسيح جايگزين قلب مؤمن مىشود و معنويّتى نو بر اساس عشق به قلب مقدّس عيسى ظاهر مىشود؛ اشاره به قلب آغشته به خونِ مسيح در نوشتههاى چهرههايى مثل: قدّيس برنارد اهل كليروز و قدّيسه كاترين سينائى فراوان است. تعاليم مسيحى در باب قلب، كه بر كتاب مقدّس استوار هستند، نظريات عمومى ويژهاى را ارائه مىكنند كه در يهوديّت نيز ديده مىشوند. مهمترين آنها ارتباط قلب با روح باطنى انسان و مركز نشئه انسانى است. در عرفان يهودى، معنويّت قلب بيشتر گسترش يافته است؛ برخى از عارفان يهودى بر مفهوم “قلب شكسته يا نادم” (\Levichbar) تأكيد مىكنند و اظهار مىكنند كه جهت رسيدن به شكوه و جلال الهى، شخص بايد “قلبش را پاره كند” و آن “قلب شكسته” مذكور در مزامير، براى اين امر كافى است. جهت روشن ساختن عموميّت اهميّت معنوى قلب در آن سوى مرزهاى دينى ــ هنگامى كه همچنين بر تكامل “الهيات قلب” و شيوههاى “ذكر قلب” خاصِّ هر سنّتى، تأكيد مىشود ــ ممكن است اسم هُروس (الهه مصرى، به معناى قلب جهان) را به خاطر آيد. در سانسكريت نيز اصطلاح مختص به قلب، “hridage”، به معناى مركز جهان است؛ چون با مقايسه بين عالم كبير و عالم صغير، مركز انسان مركز جهان نيز هست. به علاوه در سانسكريت اصطلاح “Shradda” به معناى ايمان است و بر معرفت قلبى نيز دلالت دارد. در زبان عربى نيز بدين منوال است؛ در آنجا اصطلاح ايمان هنگامى كه در مورد انسان به كار مىرود به معناى “Faith” است، ولى آن هنگام كه در مورد خدا به كار مىرود، به معناى معرفت است؛ همانگونه كه در نام الهى “المؤمن” ديده مىشود. همچنين در سنّت دينى خاور دور، در سنّت چين اصطلاح “Xin” هم به معناى قلب و هم ذهن يا آگاهى است. انسان قادر است به صورت نامحدودى پيشرفت معنوى كند و اين آموزه جهانىِ فوقالعاده را خاطرنشان سازد كه “قلب” مركزى است كه هم انسان را به عالم معنوى و مراتب عالى وجود مرتبط مىسازد و هم وسيلهاى براى نائل شدن به آن معرفت باطنى است كه دستيابى به آن مراتب و نهايتاً به محلّ عرش الهى را ممكن مىسازد. به علاوه تلقّىهاى خاصّى از آموزه قلب وجود دارد كه با ويژگىهاى مخصوص يک دين خاص مرتبط مىشود؛ همانطور كه شخص آشكارا اين مسأله را در مورد مسيحيّت مشاهده مىكند، چون در اين دين هم درواقع بيش از يک مذهب وجود دارد كه از اين موضوع بحث مىكند؛ يعنى مذهب ارتدكس و كاتوليک رومى و ما تنها از يک مورد “قدّيس يوهان دلاكروز” سخن نمىگوييم، كه يک نظام الهيات و عرفان قلبى ــ شبيه به آنچه دراسلام است ــ به وجود آورد. به هر حال، هدف ما در اينجا اين است كه به اختصار اهميّت قلب و الهيات و اعمال روحانى مرتبط به آن را در يک مقياس جهانى و آن طرف مرزهاى دينى، پيش از پرداختن به دين اسلام كه در اينجا بهويژه با آن سروكار داريم، خاطرنشان سازيم.
* * *
در اسلام ادبيات عرفانى وسيعى وجود دارد كه از قلب و اهميّت معنوى و عقلانى آن سخن مىگويند. پيشتر در قرآن بيش از يكصد و سى بار به قلب اشاره شده است، و احاديث بسيارى از پيامبر اسلام نيز به اين موضوع محورى اشاره دارد. همچنين به ندرت مىتوان رسالهاى عرفانى يافت كه در آن به قلب و آنچه صوفيه آن را “امورالقلبيّه” مىنامند، اشاره نشده باشد. شخص اغلب با عنوانهاى متون دينى و فلسفى ـ اسلامى كه حاوى اصطلاح قلب هستند، مانند: قوت القلوب، شفاء القلوب، نورالفؤاد، برخورد مىكند. به هر حال مجموعهاى از اصطلاحات وجود دارند كه به قلب در مراتب مختلف حقيقى آن، از جمله: “فؤاد”، “سرّ” و “لبّ” اشاره دارند. براى تبيين درک اسلامى از قلب، از جنبه مابعدالطّبيعى و عملى آن، شايسته است تا با عبارت اصلى براى قلب در زبان عربى شروع نماييم. معناى ريشهاى اين اصطلاح دگرگونى است. اصطلاح “انقلاب” كه در ايران امروز به عنوان ترجمهاى براى مفهوم اروپايى “revolution” مورد استفاده قرار مىگيرد، در اصل به معنى تغيير حكومت است. يكى از اسامى خداوند نيز “مقلبّ القلوب” يعنى دگرگونكننده قلبها است. همچنين ابنعربى از اصطلاح “تقلّب” كه از همان ريشه “قلب” مشتق شده است، استفاده مىكند و آن به معنى قدرت دگرگونكننده ثابتى است كه جزء لاينفک قلب است؛ قدرتى كه در يک حالت پويا باعث “جمعيّت قلبى” مىشود. ريشه “قلب” همچنين به معناى تبديل و برگشتن به حالت معكوس است. “قلب” در مرتبه جسمانى به معناى تعليق است و نماد سنّتى آن وجود يک مثلث وارونه است. يكى ديگر از معانى ريشهاى اين كلمه، “قالب” است؛ يعنى آن چيزى كه حقيقت باطنى انسان را حفظ مىكند. به علاوه در “قلب” تقابل عناصر منفى و مثبت وجود دارد؛ چرا كه “قلب” برزخ و اساس قلمرو عالم صغير است. در علم “جفر”، از علوم كهن اسلامى، كلمه “قلب” را دگرگون كرده و لفظ “قبل” را از آن ساختهاند. اين كلمه، ريشه كلمه قبله است كه انسان در طول نمازهاى يوميّه واجب بدان جهت رو مىكند، و در معنا نيز ريشه آن با كعبه ارتباط دارد و جهتى است كه بدان، محلِّ كعبه (خانه خدا) تعيين مىشود. از جهت باطنى، “قلب” همان كعبه است كه عرشالرّحمان است. مولوى در اشاره به اين مسأله يكسانىِ باطنى، بين كعبه و قلب (كه هدف نهايى حج در كعبه است) مىسرايد:
اى قوم به حج رفته كجاييد كجاييد معشوق همينجاست بياييد بياييد
عبارت “كعبه قلب” يا “كعبه دل” معمولاً در ادبيات فارسى و آثار عرفانى به كار برده مىشود. ريشه “قبل” داراى معنى پذيرش و قبول نيز هست كه ويژگىهاى اصلى “قلب” هستند. هميشه “قلب” تجلّيات الهى را دريافت مىكند كه از بالا و درون مىرسد؛ و “قلب ” نهتنها قدرت انتقال يا تقلّب را در بر دارد، بلكه قدرت پذيرش، يعنى “قبول” يا “قابل” را نيز دارد. ابنعربى درباره اين واقعيّت است كه در ديوان مشهورش ترجمان الأشواق بدان اشاره مىكند؛ هنگامى كه مىسرايد: «لقد صارَ قلبى قابلاً كلّ صورة» (قلبم پذيراى هر صورتى است) و اصطلاحات “قلب” و “قابل” را در اين مصرع به كار مىبرد. قرآن، همچون ديگر كتب مقدّس، علم و آگاهى را با قلب، و نداشتن آگاهى را با كوردلى مرتبط مىداند، چنانكه براى نمونه زمانى كه خداوند، بعد از شكايت كردن از عدم عبرتگيرى انسان از درسهاى متناسب با تاريخ مقدّس پيشينيان اظهار مىكند:
«اَفَلَمْ يَسيرُوا فِى الاَْرضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعقِلُونَ بِها اَوْ اذانٌ يَسمَعُونَ بِها فَاِنَّها لا تَعمَى الاَْبصارُ وَ لكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتى فِى الصُّدُور».
اين كورى دل تا حدودى ويژگى انسان هبوطكرده و گناهكار است كه در قرآن نيز به عنوان “قساوت قلب” توصيف مىشود: «وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيطانُ ما كانُوا يَعمَلُون». نيز: «… فَوَيلٌ لِلْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ مِنْ ذِكرِاللّهِ اُولئِكَ فى ضَلالٍ مُبينْ».
به علاوه، قرآن اين قساوت دل را همان پردهاى مىداند كه خدا بر دل آنانى مىاندازد كه از حقيقت منحرف شدهاند: «… وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوهُ وَ فى اذانِهِمْ وَقرا…». امّا قلب با كمک و يارى خدا، كه از دلهايمان آگاه است، مىتواند تطهير شود و پرده از بين برود. زيرا: «وَاللّهُ يَعلَمُ ما فى قُلُوبِكم» و «فَعَلِمَ ما فى قُلُوبِهِمْ». اين پاكى يا تطهير “قلب قسى” تنها با يارى خدا، از طريق آنچه كه او (خداوند) در كتب مقدّس نازل كرده است و لطفى كه از وحى ناشى مىشود، حاصل مىآيد: «اَللّهُ نَزَّلَ اَحْسَنَ الْحَديثِ كِتابا… ثُمَّ تَلينُ جُلُودُهُم و قُلُوبُهُم اِلى ذِكرِاللّهِ…». خدا مىخواهد دل انسان در صلح و آرامش باشد و اگرچه از يک نقطهنظر خداوند به عنوان “الرحمان” در “قلب” مؤمن جاى دارد، از نقطهنظر ديگر او بين انسان و قلبش قرار دارد: «وَاعْلَمُوا اَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَينَ الْمَرءِ وَ قَلْبِهِ…» و تنها با يارى خداست كه انسان گناهكار مىتواند تقريب به قلب خود را به دست بياورد. در اين فضاست كه بايد تبيين مشهور عرفا را از سلوک روحانى تخليه (تهى كردن)، تحليه (آرايش و زينت دادن)، تجليه (دريافت الهامات الهى در قلب) فهميد. زمانى كه انسان كمک خدا را بطلبد، او صلح و آرامش را در دل وى قرار مىدهد: «وَ ما جَعَلَهُ اللّهُ اِلاّ بُشرى وَ لِتَطمئنَّ بِهِ قُلُوبُكُم» نيز: «و تَطْمَئِنُّ قُلوبُهُم بِذِكْرِاللّهِ ألا بذكراللّه تَطمَئِنُ الْقُلُوب» آيه مذكور صلح و آرامش در “دل” را مستقيماً با “ذكر” نمونه مرتبط مىداند و به عنوان مأخذ كتاب مقدّس براى “ذكر” مرتبط با “دل” به كار مىرود. زمانى كه خداوند دل را پاک مىكند و حجابها را كنار مىزند، دل شايستگى ظرف حضور الهى يا “السكينه” (شخينا در عبرى) مىشود، چنانكه قرآن مىفرمايد: «هُوَ الَّذى اَنزلَ السَّكينَةَ فى قُلُوبِ الْمُؤمِنينَ لِيَزدادُوا ايمانا مَعَ ايمانِهِم». براساس اين تعاليم قرآنى و سنّت و احاديث نبوى (كه به عنوان اوّلين و موثّقترين تفاسير بر كلام خداست) حكماى الهى تعاليمى دقيق در ابعاد مابعدالطّبيعى، جهانشناسى و انسانشناختى، در معنا و مفهوم قديمى اين اصطلاحات ــ در زمينه قلب ــ را توسعه دادند. آنان همچنين شيوههاى متنوّعى از قبيل “ذكر” و وسايل رسيدن و نفوذ به “قلب” را تداوم و ترويج بخشيدند كه از پيامبر و صحابه او اخذ كرده بودند. پاسخ به اين سؤال كه “قلب” چيست تقريباً ناممكن است؛ امّا مىتوان حداقل برخى از ويژگىهاى اصلى آن را ذكر كرد. پيش از همه، “قلب”، مركزِ وجودمان، نسبت به همه مراتب متفاوت آن، اعم از: مراتب جسمى، عاطفى و حتّى عقلانى و معنوى مىباشد. آن چيزى است كه افراد را با اقليمهاى فرافردى وجود شخص متّصل مىكند. درواقع، اگر در جامعه امروزى معرفت قلبى انكار مىشود، بدين خاطر است كه مدرنيته امتناع مىكند از اينكه انسان را آنسوى مرتبه وجودى فردى آن ببيند.
قلب صرفاً مركز وجود ما نيست، بلكه آن مركز متعال است؛ يگانه و منحصر به فرد بودن آن از اصل مابعدالطّبيعى ناشى مىشود كه براى هر مرتبه خاصّى از ظهور بايد يک اصل واحدى باشد. “قلب” برزخى ميان اين جهان و جهان بعدى، عوالم مشهود و نامشهود، اقليم بشرى و اقليم روح، ابعاد افقى و عمودىِ وجودى است. به همان طريقى كه خطوط افقى و عمودى صليب ــ كه خود نهتنها نماد مسيح در مسيحيّت، بلكه همچنين نماد انسان كامل در اسلام است ــ تنها در يک نقطه تلاقى مىكند، اينجا تنها مىتواند يک “قلب” براى هر وجود بشرى باشد، اگرچه اين واقعيّت يگانه در درجات و مراتب وجود حضور دارد. پس “قلب” مركزِ يگانه ماست، مكانى كه خداى الرّحمان در آن جاى دارد، همچنين مكانى براى نَفس خداست. از اينرو ارتباط عميقى بين ذكر دعايى (كه با نفس انجام مىشود) و دل وجود دارد. براساس حديث بسيار مشهورى، قلب همچنين آيينهاى است كه بايد با ذكر صيقل داده شود: «براى هر چيزى صيقلى است، صيقلِ قلب، ذكر است.» به محض اينكه عمل صيقل زدن انجام شد، قلب محلّى براى تجلّيات و ظهورات مستقيم اسماء و صفات خدا مىشود. درحقيقت “قلب” مكان عالى براى تجلّياتى است كه يكى بعد از ديگرى بر آن فرود مىآيد. اين تغيير و دگرگونى مدام در بازتاب تجلّيات تكرارناپذير الهى به معناى لغوى “قلب” مربوط مىشود، كه قبلاً بدان اشاره شد. البتّه ممكن است سؤال شود، اگر طبيعت “قلب” اين است كه پيوسته در دگرگونى و تبديل باشد، پس چه چيزى در قلب ثابت است و چگونه قلب در صلح و آرامش است؟ جواب در كيفيّت آيينگى قلب است. چيزى كه ثابت است، فناى ما در پيش خداست؛ انسان مىتواند به آيينه كاملاً شفاف بدل شود كه از خودش چيزى ندارد و هر صُوَرى را منعكس نمايد كه از عالم بالا وارد مىشود. آرامش قلب دقيقاً تسليم ارادى و كامل وجود به خداست. فناء فىاللّه، عدم و همه چيز شدن ناگهانى است. عدم مانند سطح يک آيينه است و همه چيز از انعكاس يافتن تجلّيات پايانناپذير، از خزانه مستور خدا صادر مىشود كه مطابق با قرآن پايانناپذير است.
هنگامى كه قلب تطهير و صيقل زده مىشود، ممكن است تنها به عنوان يک آيينه توصيف نشود، بلكه همچنين به عنوان چشمى توصيف شود كه باز شده است و حالا مىتواند اقليم ناديدنى را ببيند، چنانچه چشمان مادّى قادر به ديدن جهان ظاهرى هستند. نماد “عينالقلب” در زبان عربى (چشم دل در فارسى) محدود به دين اسلام نمىشود، بلكه جهانى است؛ چنانكه ما در بيان افلاطون”چشم روح” ، در تعبير قدّيس اگوستين “چشم دل” و در تعاليم “چشم سوم” مىبينيم. امّا درباره آن در صوفيه با تأكيد بيشتر بحث مىشود.
دليلى كه نماد بصيرت بيش از حواس ديگر مورد استفاده قرار مىگيرد، اين است كه بصيرت، خاصيّتى عينى دارد و عملكرد قلبى و عقلانى را بهتر نمايان مىسازد. با وجود اين، “قلب” توانايىهاى باطنى ديگرى نيز دارد. با گوش دل انسان مىتواند آهنگ بىصدا را بشنود كه افلاطون درباره آن سخن مىگفت و با قوّه بويايى، قلب انسان مىتواند بوى بهشت را استشمام كند. امّا “چشم دل” است كه داراى اهميّت محورى است. چشم دل كه همان عقل درونى است، قوّهاى است كه با آن، قادر به مشاهده جهان ناديدنى و خداى غائى هستيم؛ آن همچنين چشمى است كه خدا بدان ما را مىبيند. زمانى كه ما با خدا دوست و صميمى هستيم خدا نيز با ما صميمى و مهربان است؛ اگرچه اين ارتباط معمولاً برعكس مىشود. تنها هنگامى كه خدا ما را دوست دارد ما مىتوانيم خدا را دوست بداريم. “قلب” همچنين وجهى دارد كه به هر دو جهان توجّه مىكند (وجهالقلب) و آن وجهى كه رو به خدا مىكند غير از آن وجهى نيست كه خدا به انسان مىكند. براى همين است كه عدّهاى درصدد محوكردن حقيقت الهى از حوزه آگاهى انسان هستند؛ چنانكه لاادرىگرايان و معتقدان به قدسىزدايى زندگى سعى در انجام دادن آن دارند كه نهايتاً به محو كردن خود انسان و تقليلش به مادون انسان مىانجامد. در اعماق “قلب”، “فؤاد” يا قلب مركزى قرار دارد كه در آن دو چشم (يكى براى ديدن خدا و ديگرى براى ديدن جهان) با هم يكى مىشوند. برخلاف چشمان ظاهرى كه در تعداد نيز دو تا هستند و كثرت را مىبينند، چشم باطنى قلب در اصل يكى است، امّا قادر به درک هر دو جهان است. بنابراين، آن قدرت تبديل “كثرت” به “وحدت” را دارد. زمانى كه چشم دل باز شده است، انسان نهتنها قادر به ديدن وحدت است، بلكه همچنين قادر به ديدن وحدت در كثرت و كثرت در وحدت است و به موجب آن به توحيد در عالىترين معنى آن مىرسد.
مبادا انسان اهميّت دل را براى ايمان و عشق الهى فراموش كند. همچنين بايد گفت كه پيش از همه مطابق با قرآن و حديث، ايمان حقيقى تنها فكرى و زبانى نيست، بلكه با دل مرتبط است. واقعاً براى مؤمن بودن، بايد در قلب و با قلبمان ايمان بياوريم كه در آنجا ايمان قرار دارد. ثانياً “قلب” تنها محلّ عشق انسانى نيست، بلكه محلّ عشق الهى نيز است. آتش عشق در “قلب” شعله مىكشد و در آنجاست كه انسان معشوق را مىيابد. قلب “ولى”، منبع نورى است كه از اشراق باطنى او ناشى مىشود و منبع حرارتى است كه از آتش عشق خدا صادر مىشود. معرفت و عشق در اين سطح در حقيقتى يگانه ــ مانند نور و گرماى آتش ــ متّحد مىشوند. مكان اين آتش مقدّس “قلب” است.
ادامه دارد…