حرکت و سکون در عرفان،در چه مرحله از سلوک هستیم؟
صعود و سقوط افراد و اقوام
بسم الله الرحمن الرحیم
هر عاملی که تحرّک – چه تحرّک فکری، معنوی و چه تحرّک جسمی – ایجاد کند، نوعی تحرّک به حساب می آیده و آن ایامی که انسان سکون و آرامش را دوست دارد نه تحرّک، آن وقتی است که از تحرّک خسته شده و بدین وسیله می خواهد ساکن شود. این موضوع در فیزیک و نیز در مسایل فلسفی سؤال شده که اصلی وجودِ جهان بر تحرّک است یا بر سکون؟ فیزیک دان ها اکثرشان می گویند هر جسمی ساکن است، مگر اینکه نیرویی آن را به تحرّک وادار کند و تا آن نیرو باشد، تحرک هست. برخی می گویند خود همین جسمی که ما می گوییم ساکن است، در درون خودش تحرّک دارد؛ یعنی اتم هایش هسته دارد و دارای الکترون است که همیشه در حرکت اند. به این صورت جسم ساکن است، ولی اتم های داخلش همه حرکت می کنند.
این دوگانگی در معنویت هم وجود دارد که اصل آن بر تحرّک است یا سکون؟ به نظر می رسد انسان ها عوالم و منطق خاصی دارند که هم از منطق حیوانات و هم از منطق طبیعت و نیز مواد طبیعت اثر برده اند.
خداوند در آیه ای می فرماید: لَقّدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ فی کَبَدِ . ما انسان را در ناراحتی ایجاد کردیم. این به آن معنی نیست که خدا ناراحت بود و در ناراحتی ایجاد کرد، خیر! ما مسلمین می گوییم آن حالتی که برای این مولود می ماند، ناراحتی است. ناراحتی اش هم این است که آن نوزاد دائم نیاز دارد. تا به دنیا نیامده بود خودش هیچ نیازی نداشت؛ نه لازم داشت نفس بکشد، نه غذا بخورد، نه آب بخورد، نه دفع کند، بلکه همه ی این چیزها به گردن مادرش بود. لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ فی کَبَدِ در ادامه، خداوند می فرماید: وقتی که بزرگ تر شد اِنْا هَدَیْناهٔ السَبیلَ اِمَا شاکِراً وَ اِمَا کَفُوراً، راه را به او نشان دادیم؛یعنی حرکت دارد. در آیه ای دیگر می فرماید: یا اَیُهَا الْاِنْسان، می گوید انسان؛ منظور، نوع بشر را می گوید،یا اَیُهَا الْاِنْسانْ اِنْکَ کادحْ اِلی رَبُکَ کَدْحاْ فَمُلاقیه؛ ای انسان، با زحمت رو به خداوندت می روی و به او می رسی. پس در ما اصل، حرکت است.
بسیاری می پرسند که مثلاً از کجا بفهمیم در چه مرحله ای از سلوک هستیم؟ در پاسخ می گویم: اولاً لازم نیست بدانید و نباید هم بدانید، ثانیاً مراحل سلوک به قدری زیاد است که بعضی ها تا هزار مرحله و مقام گفته اند. در هر لحظه ما از یک منزلِ سلوک عبور می کنیم. فقط نگاه کنید و مطمئن شوید بر اینکه حرکت دارید. اگر حرکت داشته باشید این حرکت مسلماً رو به جلوست. چون قانون الهی بر این است که همه ی مخلوقاتی را که آفریده باید تکامل پیدا کنند. حرکت رو به سمت تکامل است.
ورزش زمستانی متداول امروزه اسکی است. اصولاً در هر ورزشی انسان تحرّک دارد. در این ورزش زمستانی یکی در پایین تپه است و با زحمت بالای تپه می رود، زحمت می کشد و از آنجا خودش را رها می کند که بی زحمت پایین بیاید. او که در پایین تپّه بود، چرا حرکت کرد تا به سمت بالا برود و بعد پایین بیاید؟ خودِ حرکتی را که خداوند فرموده، آن حرکت سلوک است؛ حال چه از طرف ما این حرکت رو به پایین باشد و چه رو به بالا. از نظر خداوند این حرکت رو به بالاست. این قاعده ی حرکت در بازی به اصطلاح اسکی را، مادر بسیاری جوامع و عوالم میبینیم. در این مورد تاریخ بسیار گویاست، به خصوص که تاریخ اسلام خیلی تغییرات و زیر و بم ها داشته؛ که یعنی حرکت داشته است. خداوند آن مردم متفرّق و کم ارزش را – از نظر ما کم ارزش، واِلاّ در نظر خداوند همه ی مخلوقاتش ارزش دارند – دور هم جمع میکند، و آنها را به اوج می رساند؛ که البته این امر را در صورت ظاهر، یک انسان انجام داده است. در واقع خداوند از طریق محمد(ص) این کار را کرد و بعد هم آن ها را رها کرد؛ البته صورت ظاهر این است که رهایشان کرد. اهل سنّت می گویند: پیغمبر آمد، امر الهی را برای ما اجرا کرد، ما را متحّد کرد، و پس از تمام شدن کارش خداوند او را به درگاه خود برد. پس از آن دیگر خدا با ما کاری ندارد، با حضرت محمد(ص) هم کاری ندارد، و گفت: این شما و این هم دین اسلام تان. البته ما می گوییم همه ی دین اسلام همان جمع کردن و تشکّل نبود، بلکه معنویتی هم وجود داشت که به خاطرش خداوند افراد معناداری آفرید. چه بساعده ی قلیلی بر اسلام واقعی ماندند، چنانچه از ائمه ی اطهار نقل است که بعد از پیغمبر، به اختلاف راویان سه نفر، پنج نفر و تا هفده نفر گفته شده که بر اسلام واقعی ماندند و سایرین همه مرتد شدند؛ البته مرتد ظاهری نبودند، کما اینکه صف های طولانی نماز و مساجد و آن فتوحات همه برقرار بود. و البته نه ابن ملجم، بلکه در زمان پدرش، پیغمبر و آن فداکاری های مؤمنین در راه پیغمبر را مشاهده کرد و دید که در جنگ احد بعد از آنکه ظاهراً مسلمانان شکست خوردند، فقط دو نفر در اطراف پیغمبر ماندند، که یکی کشته شد و تنها علی ماند و علی در نهایت شهامت و فداکاری کار کرد که جان پیامبر در امان بماند. همان ابن ملجم که آوازه ی علی را از پدرش شنیده بود، این علی را می کشد. این تَنزّلِ عجیب در جامعه است که بعد از آن صعود و بالا رفتن، یک مرتبه سقوط می کنند.
حال در خودمان هم متأسفانه این مسأله وجود دارد که وقتی صعودی پیدا می شود، از اینکه خدایی نکرده سقوطی دنباله اش باشد، می ترسیم؛ ولی تا زمانی که ما با هم یکی باشیم و به آن غرْوَةِ الْوُثْقی دست یابیم، در غرْوَةِ الْوُثْقی انفصام نیست؛ لاْ انْفِصامَ لَها. منتها نه اینکه خودمان چاقو را برداریم، انفصام را بسابانیم و بگوییم انفصام نیست.
بنابراین به هیچ وجه از این سقوط نباید نگران باشیم، مگر اینکه به خودمان نگاه کنیم و از خودمان نگران شویم. به هر اندازه که ایمان مان را محکم کنیم، از آن نگرانی کاسته می شود. برای اینکه درباره ی مؤمنون می فرماید: فَلا خَوْفَ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحزَنُون؛ ان شاءالله.
۱)صبح شنبه، تاریخ۱۳۸۶/۱۱/۲۰ ه.ش. (جلسه برادران ایمانی)
۲)سوره بلد، آیه۴.
۳)سوره انسان، آیه۳.
۴)سوره انشقاق، آیه۶.
۵)سوره بقره، آیه۲۵۶.
۶) سوره بقره، آیه۳۸؛سوره مائده آیه؛۶۹ سوره انعام، آیه۴۸؛ سوره اعراف، آیه۳۵ و سوره احقاف ،آیه۱۳.