بسم الله الرّحمن الرّحیم
یک وقتی من از خداوند خواهش کردم، از خیلی پیش در دعاهایم که «خدایا من را ببخش و ببرید». یعنی اول خواهش کردم که من را ببخشد؛ وقتی بخشید، بروم، که دیگر آنجا به قول آن شاعر، نه ماعر، معری گفته. گفته: «من را بگیر و شلپست در بهشت انداز». یعنی بگیر دیگر بدون چون و چرا بگیر و بندازش تو بهشت. چرا؟ چون که مرا طاقت سؤال و جواب تو نیست. آخر این سؤال و جواب را هم خدا دستور داده، میگوید. ولی آیا مگر خبر ندارد خودش که از من سؤال کند؟! خدا از محتوی دل من، از آن نیتی که دارم، از آن علتی که حتی عبادت خدا را به آن علت کردم، از آن خبر دارد بهتر از خود من. بنابراین خدا نیست که سؤال و جواب میکند. خدا خواسته به من بگوید این همه کارها کردی، حالا خجالت میکشی؟ نمیخواهی بگویی برای من؟ میخواهد خجالت آنها را بیشتر کند. این است که از خدا وقتی میخواهید که مرا طاقت سؤال و جواب تو نیست؛ نه خودِ سؤال و جواب. آثاری که دارد یعنی بیآبروییهایی که آشکار میشود، آنها را میخواهد. گو اینکه ما در این دنیا آبرو اگر نداشته باشیم، بیآبروییم، ولی دلمان نمیخواهد که مُفتَضَح بشویم. این است که با همه اینها این تقاضا را میکنیم. خداوند البته رحمان و رحیم است، هرچه دلش بخواهد میکند. ما فقط میدانیم، این را میگوییم که بفهمانیم که خدایا ما آنچنان نکردیم که امروز فقط سرافراز باشیم. سرافکندگیهایی هم داریم. از تو خواهش میکنم. تو خودت که میدانی. من هم که آن گناهی که کردم میدانم. بنابراین بگذار ما همین، خودمان، همین دونفر [بدانیم]، دیگر افتضاحات من را… این معنای آن دعاییست که میگویم. همهی دعاها به یک مرحلهای از مراحل آنجهانی نظر دارد و این هم که فرمودند این زندگی دنیا هم جدا از زندگی معمولی نیست. یک مرحلهایست از حیات. خداوند آن حیات که آفریده- نه حیات توی حیاط. حیاتِ زندگی را- حیات را که آفریده، این حیات خودش درجاتی دارد. اول خودِ حیات البته تغییری نمیکند ولی حیات دربند یک بدنی هست، آن بدن تغییر میکند مرتب. برای تمام تغییرات آن بدن که در روح هم مؤثر است یعنی در واقع مرحله را که طی میکند همان روحش هم تکامل پیدا میکند. تمام اینها را خدا میداند همهی این مراحل را. حتی خیلی چیزها هست که خدا میداند راجع به من، من خودم نمیدانم. یعنی اینقدر بر من مخفی است که چرا همچین کاری کردم، حتی جزئیترین کارها، چون در کار خدا تصادف، اتفاق، تشابه و خطا نیست. هر کاری که من کردم مسلماً آن مجسمهی است من تحمل کرده و معلوم است. یک وقتی یک کتابی ترجمه شده بود- اسمها سر زبانم یادم میرود- از آلمانی ترجمه شده بود، فیلمی هم ازش نشان دادند. به نام «تصویرِ دوریان گِری». تصویر که یعنی عکسش. «دوریان گری» هم اسم فرضی آن چیز است. که این هر کاری میکرد در زندگی، کار خوب یا بد در زندگی میکرد، در آن تصویر منعکس بود. یعنی اگر کار بدی میکرد میدید آن تصویر با قیافهی اخمآلود، و اگر کار خوبی میکرد بهعکس. تا دفعهی آخر زد تصویر را پاره کرد و موقع مرگ خودش بود. بعد چنان تصویر زشتی از این درآمد: یعنی در واقع مجموعهی گناهانی بود که کرد. ولی با همهی اینها و اینقدر میگویند که ما بترسیم، خدا میخواهد که ما بترسیم ولی نترسیدیم و نمیترسیم چون به هرجهت ترس وقتی زیاد است و یک چیزی میترسد، جایی باشد که برود آنجا بگوید آنجا را ول کردم حالا اینجا هستم. ولی اگر خدا را ول کند به کجا برود؟ اگر خدا را ول کند، نفهمی خیال کند خدا را ول کرده ولی خدا که ولش نمیکند. به هر جهت انشاءالله به ما چه سلامتی چه بیماری بدهد، ما که قسمتمان شده باشد نتیجهی خوب برایمان داشته باشد. انشاءالله.