ژان پل سارتر و مسئله اصلی فلسفه
«هستی و نیستی» کتاب مقدس اگزیستانسیالیسم است. با این حال، این کتاب به رغم نقش محوریاش در جنبشی که در سالهای پس از جنگ جهانی دوم اروپا و آمریکای شمالی را درنوردید، با کمال تعجب به ابهام آمیخته است. [تنها] قلیلی از اگزیستانسیالیستهای کافهنشین از پس خواندن و درک بخش زیادی از آن برمیآمدند. علیالخصوص، سردرآوردن از مقدمه کتاب بسیار دشوار است، به ویژه اگر در باب فلسفه قارهای معلوماتی نداشته باشید. با این همه، هرچند غالب کسانی که به خود زحمت میدهند و کتاب را از الف تا ی میخوانند طعم احساس یأس را میچشند، پیگیری این کار به زحمتش میارزد. هستی و نیستی یکی از معدود آثار فلسفی قرن بیستم است که حقیقتاً با مسائل بنیادی وضع دشوار آدمی دست و پنجه نرم میکند. قطعات فصیح و روشن آن چه بسا هم آگاهیبخشند و هم روحفزا. تجارب سارتر رماننویس و نمایشنامهنویس در توصیفاتی که از اوضاع و احوال خاص به دست میدهد جلوهگر است ـ توصیفاتی که بخش چشمگیری از کتاب را تشکیل دادهاند.
جان کلام هستی و نیستی در این سطر معماوار خلاصه شده است: «ماهیت آگاهی این است: آگاهی در آن واحد آن است که نیست و آن نیست که هست.» چه بسا این عبارت در نظر اول دارای عمقی کاذب جلوه کند، ولی واقعیت این است که چکیده دیدگاه سارتر در باب چیستی آدمی در این عبارت آمده است. در خلال این فصل معنای تام و تمام این سطر آشکار میشود.
اگزیستانسیالیسم چیست؟
اگزیستانسیالیسم جنبشی فلسفی است که علاوه بر فلسفه و روانشناسی در بسیاری از هنرها نیز منشأ اثر شده است. در آرا و عقاید متفکران اگزیستانسیالیست تفاوت و تنوع فراوانی هست. با این حال، سارتر در اگزیستانسیالیسم و انسانمداری (متن سخنرانی او به سال ۱۹۴۵) میگوید که وجه مشترک همه این متفکران این باور است که در آدمی «وجود مقدم است بر ماهیت.» مراد سارتر این است که اگزیستانسیالیستها بر این موضع پای میفشارند که طرح کلی پیشاپیش موجودی از طبیعت آدمی در کار نیست که ما آدمیان میباید خود را با آن منطبق سازیم: آدمیان خود انتخاب میکنند که به چه رنگی عیان شوند. در روایت سارتر از اگزیستانسیالیسم، جهان را خدایی نیست که ماهیت یا ذات ما در ذهن او جای داشته باشد. ما اول به وجود میآییم و بعد خود را به آن صورتی که میخواهیم درمیآوریم. آنچه معرف و تعیینکننده [ماهیت] قلمتراش است کارکرد آن است: اگر قلمتراش، بریدن نتواند و تیغه تاشو نداشته باشد، دیگر قلمتراش نیست. ماهیت قلمتراش، چیزی که آن را قلمتراش میکند و نه شیئی دیگر، پیش از ساخته شدن آن در ذهن سازندهاش بوده است. تفاوت آدمی با قلمتراش در این است که آدمی کارکردی از پیش معین و اوضاعی مقرر ندارد و نیز سازندهای که ماهیت آدمی در ذهن او معین شده باشد.
این دیدگاهی است که در اگزیستانسیالیسم و انسانمداری عیان شده است، ولی سارتر به هنگام نگارش هستی و نیستی خودش را به صورت [متفکری] اگزیستانسیالیست تصور نمیکرد: اهتمام او در وهله اول معطوف به این بود که وضعیت آدمی را روشن سازد. رویکرد او به شدت متأثر از مکتبی فلسفی مشهور به پدیدارشناسی بود.
رویکرد پدیدارشناسانه
یک ویژگی خاص نویسندگی سارتر در هستی و نیستی تأکید و تمرکز آن بر وضعیتهای واقعی یا خیالی است که سارتر آنها را با طول و تفصیل به وصف میکشد. این فقط نوعی خصوصیت سبکی نیست، بلکه ویژگی رویکرد پدیدارشناسانه سارتر نیز هست. سارتر تحت تأثیر ادموند هوسرل فیلسوف (۱۸۵۹ـ۱۹۳۸) قرار دارد. هوسرل معتقد است که با توصیف محتویات آگاهی و با کنار نهادن این مسأله که آیا آنچه در آگاهی جلوهگر میشود به واقع وجود دارد یا نه، میتوان به ماهیت چیزها شناخت پیدا کرد. به زعم هوسرل، توصیف رکن مهمی از فلسفه است: لازم است تجاربمان را وصف کنیم، نه اینکه تنها در ساحتی مجرد و انتزاعی در آنها تأمل کنیم.
سارتر این وجه آخر از تفکر هوسرل را پذیرا میشود، ولی منکر این فرض میگردد که مداقه در محتویات آگاهیمان، ماهیت راستین و بنیادی آنچه را دربارهاش تفکر میکنیم عیان میسازد. نزد سارتر، معنای روش پدیدارشناسانه در عمل این است که او توجه خود را به زندگی به آن صورتی که زیسته و احساس میشود معطوف میدارد، نه به آدمیان آنطور که علم یا روانشناسی تجربی توصیفشان میکنند. حاصل کار آمیزهای است غریب از بحث و فحصی به غایت انتزاعی که در جای جای آن وضعیتها و توصیفهای رمانگونه به یاد ماندنی و زنده پراکنده است.
هستی
هستی و نیستی یکسره بر تمایزی بنیادی میان اَشکال مختلف وجود استوار است. سارتر [خواننده] را به فرق میان هستی آگاه و هستی فاقد آگاهی توجه میدهد. اولی را «هستی لنفسه» مینامد، و دومی را «هستی فینفسه». هستی لنفسه صورتی از وجود است که آدمیان بنا به خصلت خود، آن را تجربه میکنند، و بیشتر صفحات هستی و نیستی به شرح خصوصیات اصلی آن اختصاص پیدا کرده است. از بخت بد، سارتر به این سؤال جوابی نمیدهد که آیا حیوانات غیر از انسان را هم میتوان در رده باشندگان لنفسه جای داد یا نه. در مقابل، هستی فی نفسه، همان نحوه هستی چیزهای فاقد آگاهی است، مثل سنگی بر روی ساحل.
نیستی
همانطور که عنوان کتاب گویاست، نیستی در کتاب سارتر نقش کلیدی دارد. او آگاهی آدمی را خلأیی توصیف میکند که در قلب هستی اوست. تعبیر دیگر این خلأ همان نیستی است. آگاهی در همه حال آگاهی از چیزی است. آگاهی هرگز صرفاً خودش نیست. آگاهی همان چیزی است که به ما امکان میدهد تا طرح هستی خود را در آینده دراندازیم و گذشته خویش را بازسنجیم.
نیستی ملموس را زمانی تجربه میکنیم که متوجه میشویم چیزی غایب است. قرار گذاشتهاید که رأس ساعت چهار دوست خود پییر را در کافهای ملاقات کنید. یک ربع دیرتر سر قرار حاضر میشوید و میبینید که پییر آنجا نیست. شما از او به صورت نوعی فقدان، نوعی غیاب آگاهید، زیرا چشم داشتید او را ببینید. این خیلی فرق دارد با غیاب، مثلاً، محمدعلی در کافه، چون شما قرار نگذاشتهاید که با او در آنجا دیدار کنید: میتوانید با فهرست کردن همه کسانی که در کافه نیستند نوعی بازی فکری انجام دهید، ولی در این مورد تنها غیاب پییر به صورت فقدانی حقیقی احساس میشود، چون تنها چشمانتظار او هستید. این پدیده، یعنی اینکه آگاهی آدمی قادر است فقدان چیزها را دریابد، جزئی از چیزی است که سارتر آن را استعلای آگاهی مینامد.
این مفهوم با تصور سارتر از اختیار ربطی وثیق دارد، زیرا قابلیت ما در درک آنچه واقع نشده یا قرار است جامه واقعیت به تن کند، همان چیزی است که برای ما جهانی مالامال از مقدورات و امکانات را عیان میسازد. یا، اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم، در پارهای حالات، چنین جهانی را بر ما مکشوف میکند؛ در سایر حالات نوع خاصی از خودفریبی که سارتر آن را «روی و ریا» میخواند چنگ میاندازد، و ما به خود اجازه نمیدهیم فراخنای راستین اختیارمان را دریابیم.
اختیار
به عقیده سارتر، آدمیان صاحب اختیارند. آگاهی تهی است؛ معلوم نمیدارد که چه چیزی را انتخاب کنیم. گزینشهای ما در گذشته به دست و پای اراده ما بند نمیزند، گو اینکه اینطور تصور کنیم. ما مختاریم هر کاری را که میخواهیم انجام دهیم. در این حرفی نیست که جهان در همه حال به ما اجازه نخواهد داد خواستهها و آمال خود را از قوه به فعل درآوریم. ولی این قضیه، نظیر واقعیت زمان تولد ما و این واقعیت که فلان کسان پدر و مادر ما هستند، وجهی از چیزی است که سارتر آن را «واقع بودگی» ما مینامد، همان جنبههایی از وجود ما که از پیش مقرر شدهاند [و ما در انتخاب آنها دستی نداشتهایم]. با این حال، اگر نمیتوانیم این امور را تغییر دهیم، باری قادریم و مختاریم که دیدگاه خود را نسبت به آنها دگرگون کنیم.
سارتر در باب مسأله اختیار آدمی موضعی افراطی اختیار میکند و منکر هرگونه نظریهای میشود دایر بر اینکه انسانها را به تمام و کمال وراثت و تربیت آنها شکل میدهد. به نظر سارتر، صفت ممیز آدمی این است که میتواند انتخاب کند به چه صورتی درآید. با این همه، سارتر متذکر میشود که قضیه به این سادگیها نیست: آگاهی آدمی همواره دلمشغول چیزی است که سارتر آن را روی و ریا میخواند، همان که باعث و بانی میشود تا اختیار خود را منکر شویم.
روی و ریا
بررسی سارتر در باب روی و ریا به حق در مقام یکی از قطعات ماندگار در فلسفه قرن بیستم تحسینها برانگیخته است. در اینجا تواناییهای او به عنوان فیلسوف، روانشناس و رماننویس در کمال موفقیت با هم تلفیق میشوند؛ در این بررسی روش پدیدارشناسانه سارتر به ثمر مینشیند به طوری که بررسیهای فلسفی خشک و انتزاعیِ پرشمار در باب خودفریبی هیچکدام به گرد پای آن نمیرسند.
دانستن این نکته اهمیت دارد که سروکار سارتر با خودفریبی به عنوان نوعی موضوع کلی فلسفی نیست: روی و ریا نوع خاصی از خودفریبی است که تنها در چارچوب نظریهای معنا دارد که اختیار را مسلم میگیرد. روی و ریا دروغی است که به خودمان میگوییم تا به این وسیله از اختیار طفره برویم. حالتی است که آگاهی آدمی بسیار در معرض آن است.
توصیفی را درنظر بگیرید که سارتر از زنی به دست میدهد که در اولین قرار ملاقاتش با مردی حاضر شده است ـ مردی که نسبت به او نیات جنسی دارد. زن از ماهیت علاقه او باخبر است، با این حال آن را نزد خودش انکار میکند و درباره اهمیت و معنای حرفهایی مثل «تو چقدر جذابی!» به خودش دروغ میگوید و آنها را پیش خودش به صورت تمجیدهای بیخطری جلوه میدهد که به شائبه جنسی بودن آلوده نیستند. او موفق میشود خودفریبیاش را در سرتاسر گفتگویشان به قوت خود باقی نگه دارد. … او دستش را در دست مرد باقی میگذارد، ولی آرام و بیحرکت، مثل یک شیئ، نه رضایت دارد نه مقاومتی میکند و در همان حال با کلماتی مطنطن و روشنفکرانه از زندگیاش حرف میزند و تأکید میکند که او شخص است نه بدن. زن دچار روی و ریاست زیرا خودش را درباره چند و چون نیات مرد فریب میدهد. به خودش وانمود میکند که مرد واقعاً به افکار او علاقه دارد و این کار را از آن رو انجام میدهد که از پذیرفتن احتمال این که ممکن است به امیال مرد پاسخ متقابل داده باشد طفره برود.
منبع: روزنامه اطلاعات