بههر جال در گروهروحانيان دو ويژگي اصلي همواره وجوددارد، يکي اهتمام مستمر به امور کاملا ذهني و انتزاعي، و ديگر به حرافي و سخنوري و ايراد خطابهبراي توده مردم. حال يا درس مي خواند يا درس ميدهد و يا منبر مي رود و براي مقلدان و يا تودهمردم پيرو و هواخواه و مريد سخن مي گويد و موعظهميکند. بدين ترتيب تخصص و تجربه و بويژه منطقصوري به يک روحاني آموخته که همه چيز "ذهن" است و "کلام" و "سخن" و "سخنوري". وقتي يک روحاني عمري در اين وادي است و با اين ذهنيت وتجربه زيست ميکند و نام و نان خود را از اينطريق به دست ميآورد، خواه و ناخواه به اين باورجاودانه و عميق مي رسد که همه چيز در زندگي و درهدايت و ارشاد و تغيير مطلوب در احوال مردمان ومؤمنان، کلام است و سخن و موعظه و در عبارت سادهتر "حرف".
نویسنده : حسن يوسفي اشکوري
سالها است که در ايران گاه و بيگاه سخن از طرحبراندازي نظام از طريق "انقلاب رنگي" و "انقلاب مخملي" و اخيرا "براندازي نرم" در ميان است ومسئولان امنيتي و قضايي و گاه عالي نظام جمهورياسلامي از نقشه و توطئه دشمنان با سردمداري آمريکا وانگليس پرده بر مي دارند و افراد و يا باند هاييرا دستگير و زنداني مي کنند و گاه نيز اعترافاتبرخي از دستگير شدگان را از "سيماي جمهوري اسلامي"پخش مي کنند ودر معرض داوري ايرانيان و جهانيان قرارمي دهند.
آخرين آنها (البته تا لحظه نگارش اين يادداشت) درهفته گذشته بوده که مسئولان امنيتي با افتخار اعلامکردند که يک شبکه گسترده ازيک جريان "براندازي نرم"را که از طرف آمريکا و انگليس مأموريت داشتند ازطريق مسالمت آميز مردم را وادار به شورش کنند و بيندولت و ملت جدايي بيندازند. گفته شد که در اين شبکه افراد زيادي از گروه هاي مختلف اجتماعي (ازاستادان دانشگاه گرفته تا روحاني) شرکت دشتند کهالبته چون شماري از آنها غافل بوده و سوء نيتشاناحراز نشد بازداشت نشدند. ظاهرا تا کنون نام چهار نفر آنان (از جمله برادران پزشگ علايي) اعلام شده و خبر داده اند که به زودي اعترافات آنان ازتلوزيون پخش خواهد شد.اما حقيقت ماجرا چيست و آيااين اخبار و ادعاها درست است؟ اگر پاسخ مثبت باشد،دست کم يک واقعيت بديهي خواهد بود و آن اين که ازيک سو مردم و بويژه نخبگان ايران (چراکه طبق اعلاممسئولان اين افراد منحصرا تحصيلکرده و از نخبگان علمي و سياسي و فرهنگي جامعه هستند) در طول سي سال عمرجمهوري اسلامي پيوسته در حال توطئه برضد نظام هستند وميخواهند نظام را براندازند و هر روز نيز بر اينتلاش افزوده ميشود و از سوي ديگر مسئولان مملکتي ومقامات امنيتي و قضايي بسيار هوشيار ند و "دشمن"را زير نظر دارند و توطئه ها را نقش برآب مي کنندو به هر رو در کار خود موفق و کاميابند. احتمالا مقامات با استنتاج دومي موافقند اما اولي را قطعاانکار ميکنند اما روشن است که به الزام منطقيگريزي و گزيري از آن ندارند.
من اکنون در مقام تحليل و تبيين چگونگي و چرايي اين پديده نيستم و بويژه نمي خواهم در بارة هيچ شخصو يا متهم و يا پرونده اي داوري و حکم قضاييصادرکنم(که کار من نيست)، فقط مي خواهم به عنوانيک آشنا با مسائل کشور و يک تحليلگر اجتماعي دراتباط با اين موضوع رايج در جمهوري اسلامي به يکنکته مهم وقابل تأمل و آموزنده اشاره کنم و آن ايناست که مقامات حاکم از پديده اي به نام "کلام"هراس دارند و بيم دارند که عده اي مخالف و يادشمن با "نظام مقدس جمهوري اسلامي" با تبليغات وبا سخن گفتن با مردم و فعاليت فرهنگي در سطوح ولايه هاي مختلف جامعه نظام را تضعيف و در نهايتبراندازند. جان کلام همين است و بس. البته روشناست که دراين تحليل کساني که به واقع از راه هايکم و بيش شناخته شده اي چون کودتا و يا اقداماتمسلحانه و ايجاد آشوب و يا براي بيگانگان و به واقعدشمنان جاسوسي مي¬کنند و دلايل حقوقي و قضايي کافيدر بارة آنها وجود دارد از موضوع بحث من خارجاست.
براي تبيين اين دعوي اشاره میکنم که درجمهورياسلامي و در نظر اغلب حاکمان از آغاز تا کنون ذهنيتو پيش فرضي وجود دارد که مي توان به آن "اصالتکلام" گفت. در اين ذهنيت کلام و سخن و يا سادهتر "حرف"، مهمترين عامل است و با حرف مشفوه و يا مکتوب مي توان جهاني را دگرگون کرد. به گفتهمولوي "عالمي را يک سخن ويران کند" (که البته روشن است که منظور وي بيان نکته ظريف ديگري است).البته حق آن است که بگوييم اين ذهنيت بيش از هر چيز ميراث جاودانه تاريخ و فرهنگ ايراني است که درطول چند هزاره شکل گرفته و هنوز گريبان مارا رها نميکند و همگان در سطوح و اشکال مختلف گرفتارآنند. اما اين ذهنيت و خصلت در مسئولان جمهورياسلامي به مراتب بيشتر و شديد تر است. دلايل آنمتعدد است که توضيح کامل آن در اين مجال نميگنجد اما به اجمال ميشود گفت که به مصداق يک ضربالمثل ايراني "غير از تري نم هم دارد". بدينمعنا که حاکمان جمهوري اسلامي از آغاز يا روحاني يعنيعالم و مبلغ ديني و در کسوت روحاني بوده و ياروحانيان مکلا و مکلاهاي روحاني بودند و مسئولاني کهفاقد اين خصيصه باشند چندان نادر بوده که "النادرکالمعدوم" و آنهايي هم که تصادفا قاطي شده بودند ياخودشان کنار رفتند و يا کنارشان گذاشتند. کار و تخصص اصلي يک روحاني مسلمان اشتغال در يک سلسله علوم و معارفي است که جملگي آنها خصلت نظري و انتزاعيدارند و در اين معارف (ادبيات، منطق صوري، اصولفقه، فقه، کلام و فلسفه) حتي يک دانش تجربي ديدهنميشود. يک طلبه و عالم دين يک عمر در اينمعارف غرق است و تقريبا به هيچ علمي و تخصصي توجه ندارد. البته در ساليان اخير به برخي از معارف جديد و غير حوزوي توجه شده که فعلا خللي به مدعاي ماوارد نميکند (لازم است بيفزايم که در اينجا نا عالماني که دانشي نيندوخته و از عالم دين بودن فقطبه لباس روحاني بسنده کرده و از اين طريق امرارمعاش مي کنند از موضوع گفتار من خارجند). کار ديگر يک روحاني ايراد سخنراني و تبليغات مذهبي است کهاين گروه "طبقه واعظان" را تشکيل ميدهند. بههر جال در گروه روحانيان دو ويژگي اصلي همواره وجوددارد، يکي اهتمام مستمر به امور کاملا ذهني و انتزاعي، و ديگر به حرافي و سخنوري و ايراد خطابهبراي توده مردم. حال يا درس مي خواند يا درس ميدهد و يا منبر مي رود و براي مقلدان و يا تودهمردم پيرو و هواخواه و مريد سخن مي گويد و موعظهميکند. بدين ترتيب تخصص و تجربه و بويژه منطقصوري به يک روحاني آموخته که همه چيز "ذهن" است و "کلام" و "سخن" و "سخنوري". وقتي يک روحاني عمري در اين وادي است و با اين ذهنيت وتجربه زيست ميکند و نام و نان خود را از اينطريق به دست ميآورد، خواه و ناخواه به اين باورجاودانه و عميق مي رسد که همه چيز در زندگي و درهدايت و ارشاد و تغيير مطلوب در احوال مردمان ومؤمنان، کلام است و سخن و موعظه و در عبارت سادهتر "حرف". فرجام چنين ذهنيت و انديشه اي ايناست که اگر مردم گمراهند و يا از دين دوريميکنند و يا به فساد و بي اخلاقي تمايل پيدا ميکنند و ساده تر به حرف علما و واعظان محترمگوش نمي دهند، به خاطر اين است که اينان حرفهاي حقعالمان را نشنيده و يا به آن توجه کافي نکرده ويا فاسدند و دشمن حق و حقيقت. به همين دليل روشناست که اينان معمولا چنين ميپندارند که اگر امکانات کافي و ابزارهاي مؤثر و بويژه مدرن به آنان داده شود، به زودي تمام مردمان گمراه (اعم از مسلمان وغير مسلمان) را به راه راست خواهند آورد وارشادشان خواهند کرد. با باور به چنين ديدگاهي بود کهدراوايل دهه چهل آيت الله خميني در يک سخنراني عمومي فرمودند که شما را ديو و تلوزيون را يک بيست وچهار ساعت به ما بدهيد.
حال شما در نظر بگيريد که اين روحانيان با چنينپييشينه و ذهنيت و تجربه وارد سياست شوند و مهمتراز همه حکومت را با اختيارات مطلق و نامحدود دراختيار بگيرند و تمام امکانات و ابزارهاي سنتي و مدرنرا هم اسخدام کنند، طبيعي است که بيشترين تأکيد وتکيه شان به سخن و سخنوري و تبليغات باشد و راديوو تلوزيون و فيلم و سينما و کتاب و مطبوعات ومدرسه و دانشگاه و هرچيز ديگر را جانشين منبر وکرسي خطابه کند و صد البته تريبونهاي سنتي مذهبي راهم يکسره در اختيار بگيرد. در واقع اين تفکر براين باور است که با "معجزه کلام" مي توان هرکاري کرد و هر تغييري در سطح دولت و مردم و حتيدر سطح جهان ايجاد کرد. نوع سخن گفتن و دعاويآقاي احمدي نژاد يک نمونه روشن از اين نوع تفکر وسياست است. اين همه توجه به امر تبليغات مذهبي وسياسي براي حکومت و يا رهبران ديني و سياسي و تخصيصارقام روز افزون نجومي يراي تبليغات برآمده از چنينبينشي است. اساسا اين همه حرف و سخنراني (غالبا طولاني) مسئولان عالي وداني ايران حيرت آور است وما چون به آن عادت کرده ايم غيرعادي بودن آن رااحساس نمي کنيم. فکر نمي کنم در هيچ زماني و درهيچ کشوري در تاريخ و حال جهان اين همه حرف زده شود و مسئولان حکومتي اش اين همه سخنوري کنند واين همه به موعظه و ارشاد و عتاب و خطاب و درواقع تبليغات و معجزه کلام بها بدهند. جان سخن رازماني آقاي قرائتي گفت. ايشان مي گفت، يکي به منگفته است که شما پيش از انقلاب مي گفتيد کلمه سهگونه است: اسم است و فعل است و حرف اما حالانشان مي دهيد که : حرف است و حرف است و حرف.سخني از اين حکيمانه تر و دقيق تر در وصف حالحاکمان روحاني و يا روحاني زده جمهوري اسلامي در طولاين سي سال نمي توان گفت.
آنچه گفتيم روية ايجابي اين رويکرد بود اما رويکردسلبي آن نيز قابل توجه است. انديشه (البته اگربتوان آن را انديشه به معناي درست کلمه گفت) اصالتالحرف در وجه سلبي آن بسيار مخرب و خطرناک آشکارميشود. زيرا از آنجا که صاحبان چنين فکر و تجربهاي با سحر سخن و جادوي حرف وحرافي زيسته و عميقابه ايجاد هرنوع تغيير بوسيلة حرافي باور دارند، بهسادگي و در حد توان و اقتضاي شرايط به دگرانديشانشان اجازه سخن گفتن و حرافي نخواهند داد ونميگذارند دگر باشان و مخالفانشان از اين امکان وابزار سود جويند. بويژه که اين اشخاص از يکايدئولوژي بسته و انحصار طلبانه اي بر خود دارند وعلي الاصول تمام حقيقت را در انحصار خود مي بينند وديگران را گمراه و يا غافل و يا فريب خورده و ياابزار دشمن و يا خود دشمن مي پندارند. در اينصورت چرا و با چه مجوزي و با چه منطقي ميتوانندبه چنين گمراهاني و دشمناني اجازه دهند که از حقسخنوري و حرافي بر خوردار شوند و با سخنان گمراهکننده و باطلشان مردمان را بفريبند و موجبات سستي وسقوط خود و پيروزي "دشمن" رافراهم کنند؟ آنانپيشاپيش اين را باور دارند که همه چيز سخن است وحرف و حرفي و "عالمي را يک سخن ويران کند" وبا حرف و حرفي ميتوان همه چيز را دگرگون کرد.
با اين مقدمه طولاني اما ضروري، اکنون مي توان بهمدعاي اصلي آغاز مقال باز گشت و پاسخ پرسش را بهروشني در يافت. گفتم مسئولان جمهوري اسلامي در سطحبسيار عميقي از کلام و حرف بيمناکند و از آن شديداهراس دارند. دليل اساسي و مهم و البته اعلام نشدهآن همين است که گفتم. اينان با توجه به نوع تفکرو تجربه زيسته شان، از يک سو در حقانيت ايدئولوژيکشانو در مواضع سياسي و مقام و حکومتشان ترديدي ندارندو از سوي ديگر در بطلان ايدئولوژيک دگر انديشان ومنتقدان و به تعبير خودشان دشمنان شکي نيست و براينباورند که دشمنان و مخالفان مي¬توانند و مي خواهندبا استفاده از کلام و سخن و ارتباط ذهني و زبانيبا مردم آنها را ضعيف و در نهايت نابود کنند، همانگونه که خودشان با استفاده از همين ابزارها بر مسندقدرت مانده و مخالفان و دگرانديشان را ضعيف و نابود کرده اند. اين همه مخالفت با آزادي انديشه و بيانو اين همه دشمني با ارباب جرايد و اصحاب قلم واين همه توقيف مطبوعات و سرکوبي بي رحمانه روزنامهنگاران و اين همه اعمال سانسور بر همه چيز از جملهبر مطبوعات و فيلم وکتاب و اين همه ايجاد محدويت براستادان دانشگاه و اين همه اعمال سختگيري در مدارس ازطريق امور تربيتي ها و مديران برآمده از چنين فکر وتجربه اي است. اينان به واقع مي پندارند که يکمقاله و يا يک کتاب (آن هم با 1500تيراژ) و يا يک فيلم و يا يک جمله يک استاد ويا معلم با چند شاگرد همه را گمراه مي¬کند و موجبانحراف مردمان و جهنمي شدنشان و يا از نظر سياسيموجب تضعيف "نظام مقدس" و مسئولان صالح و برگزيدهخدا و رسول مي شود. اين مدعا تحليل و يا برداشتمن از سخنان و يا نيت حاکمان حکومت ولايي نيست ولذا نه بحث روان شناسي است و نه بحث نيت خواني،آنچه در مقام ارائه دلايل اعمال سانسور و سرکوبيآزاديها گفتم، عينا و تقرير گفته ها و نوشته هايمسئولان عالي وداني ايران است که در طول اين سه دههبارها ابرازشده و اسناد آنها در دست است. آنچهتحليل من است و اکنون بر آن تأکيد دارم، اين استکه بنياد اين تفکر و سياست عمدتا در باور مسئولانروحاني و يا تابعان به اعجاز کلام است. البته روشناست که عواملي چون دشمني با آزادي و دموکراسي وحقوق بشر و حداقل بي اعتقادي به اين مفاهيم مدرن ودر مقابل باور به حکومت تئوکراتيک و حق ويژه فقيهانبراي حکومت در عصر غيبت و نيز توطئه نگري نسبت بهامور عالم، هرکدام به سهم خود در اين گفتارها ورفتارها نقش دارند که در اين مقال مورد بحث و نظرمن نبودند.
با توجه به اين بنيادها است که مسئولان هر شب وهر لحظه خواب توطئه ميبينند و همواره ميپندارندکه « دشمن » در پي طراحي و اجراي انقلاب وکودتا و شورش و بر اندازي نظام و نابود کردن انقلابو محاکمه حاکمان است که در اشکال گوناگون عملياتيميشود و خواهد شد. يک زماني با کودتاينظامي(کودتاي نوژه)، يک زماني جنگ (جنگ عراق عليهايران)، يک زماني جنگ مسلحانه "گروهکها" (خردادشصت و کردستان) و حالا که آن طرح ها شکست خوردهاز طرح "براندازي نرم" استفاده ميشود، يعني"براندازي سفت" جايش را به "براندازي نرم" دادهاست. در اين طرح جديد دشمن، تهاجم و يا "شبيخونفرهنگي" محور کار است و روشن است که فرهنگ باکلمه و کلام و سخن و حرف و حرافي و در نهايتمطبوعات و قلم و کتاب و فيلم و سينما و دانشگاه ومدرسه سرو کار دارد. ميتوان صورت استدلال را چنينصورت بندي کرد:
1 - انقلاب اسلامي و نظام مقدس جمهورياسلامي مشروع و حق است.
2- دشمن و يا دشمنان داخليو خارجي در انديشه براندازي نظام هستند و اکنون پروژهبراندازي نرم را دردست اجرا دارند.
3 - ابزار کاربر اندازي نرم، فرهنگ و کلمه و کلام است.
4 - هرنوعفعاليت فرهنگي و بويژه بياني و بناني(گفته و نوشته) کهبه شکلي به تضعيف و يا بياعتبار شدن نظام و مسئولان نظاممنتهي شود و درمقابل خواسته هاي مخالفان و دشمنان را درهر شکلي وبه هر بهانه اي مطرح و تبليغ کند، به تضعيفنظامو در نهايت به بر اندازي (البته از نوع نرمآن)منتهي خواهد شد.
5 - امروز اسلحه و ترور وحمله نظامي جايش رابه ابزار هايي چون دموکراسي و حقوق بشرو آزاديمطبوعات و جنبش زنان و جنبش دانشجويي و حقوقاقوامو حقوق اقليت هاي مذهبي داده است و لذا با تمامقوابا اين ابزارهاي بر اندازي نرم مبارزه مي شود.
در اين چهار چوب فکري و تحليلي است که "تبليغعليه نظام" در ايران جرم قانوني است. در اين تفکراست با "کمپين يک ميليون امضا" و با "کانونمدافعان حقوق بشر" و خانم عبادي و دانشجويان ومطبوعات و اهل قلم و يا با ارتباطات فرهنگي و حتياحزاب غير خودي چنان برخورد سختي ميشود. در اينتفکر اگر حتي يک مرجع عالي شيعه فتواي دگر انديشانهبدهد و بويژه از حقوق بشر و دموکراسي و اين نوعخواسته هاي استکباري سخن بگويد، ابزار تهاجم و شبيخونفرهنگي است و حداقل آن است که به تضعيف نظام کمکمي¬کند. اگر به اتهاماتي که در اين سالها بهدستگير شدگان زده شده و در باز جويي ها و در کيفرخواست ها و در احکام صادره عليه اين متهمان آمدهاست، توجه کنيم، دو اتهام بيش از ديگر اتهامات مطرحشده است: اقدام عليه امنيت ملي و تبليغ عليهنظام. مستندات بازجويان و کيفر خواست نويسان و قاضيانبه خوبي نشان ميدهد که گفته ها و نوشته ها ويا شرکت در يک راهپيمايي اعتراضي و يا تشکيل جمعيتهاي دموکراسي خواهي و حقوق بشري و امثال آنها بهعنوان سند جرم مورد استناد قرار گرفه اند. يعني"انديشه" و "بيان انديشه" سند جرم است و اينکه مردم و بويژه زنان و دانشجويان و اصناف و حتيروحانيان آزادي و دموکراسي و حقوق بشر خواسته اند وچون از نظر آقايان اين خواسته ها ابزار فرهنگي براندازي نرم است قابل تحمل نيست و نخواهد بود. بويژهمروري بر پرونده هاي مشهور و جنجالي ده سال اخير بهروشني اين مدعا را ثابت ميکند. حرکت اعتراضيدانشجويان در 18 تير 78 و محاکمه شمار زيادياز دانشجويان، ماجراي کنفرانس برلين در بهار 79 کهدرآن شماري از نوسيندگان و روشنفکران دگر انديش وکساني از پيکره حاکميت به اتهام "توطئه و براندازينظام مقدس جمهوري اسلامي" دستگير و محاکمه شدند،توقيف "فله اي" مطبوعات درپي جنجال کنفرانس برلينبه اتهام اين که "پايگاه دشمن" شده اند، دستگيريگسترده اعضاي نهضت آزادي ايران و فعالان ملي –مذهبي در اواخر سال 79 و اوايل 80 و محاکمهآنها و صدور احکام سنگين و باور نکردني براي آنها،دستگيري مديران مؤسسه آينده که به دليل انجام يک نظرسنجي و به اتهام جاسوسي و محاکمه و محکوم شدنشان درسال (احتمالا) 81 و بالاخره دستگيري چند پژوهشگرايراني خارج نشين (هاله اسفندياري و کيان تاج بخش وعلي شاکري) در سال گذشته به اتهام بر اندازي نرمو انقلاب مخملي و اخيرا نيز تکرار همان سناريو ودستگيري چند دانشجوي ايراني خارج نشين و پزوهشگراني در داخل. داستاني که در طول سال چند بارها تکرار شدهو اتهامات نيز به طور کليشه اي ثابت است: تبليغعليه نظام، اقدام عليه امنيت ملي و انقلاب رنگي ويا همان بر اندازي نرم.
اما آنچه در اين ميان جالب است اين است که ايناتهامات سنگين هر گز در يک دادگاه قانوني و بارعايت تشريفات قانوني متعارف و حتي پذيرفته شده درقانون اساسي جمهوري اسلامي (ازجمله اصل 168)رسيدگي و اثبات نميشود و آنچه هست دعاوي تبليغاتيگسترده مسئولان امنيتي و قضايي است که البته گاه باچند جمله از افراد بازداشت شده تحت عنوان "اعتراف"در تلوزيون همراه ميشود و جالب است که همين اقاريرنيز در صورت درست بودن غالبا جرم نيستند. از آنجالب تر و شگفت انگيزتر اين است که همين افراد پساز چند ماه بازداشت بدون هيچ دليل و حداقل توجيهيآزاد ميشوند و به خارج کشور ميروند و احتمالاهمه چيز به خوبي و خوشي تمام ميشود و حتي گاهافراد متهم به جاسوسي و براندازي نرم در همان دادگانخودشان از تمام اتهامات تبرئه ميشوند (ازجمله عليشاکري). متهمان کنفرانس برلين نيز با وجود چنديناتهام بزرگ که يکي از آنها براندازي بود در نهايت يا تبرئه شدند و يا به جزاي نقدي و يا چند ماهحبس محکوم شدند و فقط مورد من استثنا بود چراکهماده اول و دوم کيفر خواست من (اول ارتداد و دوميبراندازي از طريق شرکت در کنفرانس برلين) تجميع شد و حکم اعدام داده شد. از همه خوشمزه تر در همانپرونده چندي پس از دستگيريها و محاکمه ها رئيس وقتدادگستري تهران (آقاي عليزاده) رسما اعلام کردند که اصل شرکت در کنفرانس برلين جرم نيست. چگونه ممکناست متهمان به توطئه و اقدام عليه امنيت ملي وافساد في الا رض و براندازي آن هم با همکاري و همدستي با يک دولت خارجي، اکثرا حتي بازداشت نشوند،اکثرا تبرئه شوند، چند نفر به جزاي نقدي و يا چندماه حبس محکوم شوند و در آخر يک مقام قضايي رسمااعلام کند که اصل شرکت در کنفرانس (يعني محور و ميدان عمل بر اندازانه) عملي مجرمانه نبوده است؟ وگفتني اين که حکم اعدام من نيز پيش از حتي ابلاغ آن به من بوسيلة دادستان کل دادگاه ويژه روحانيت(اقاي محسني اژه اي) مورد اعتراض قرار گرفت و در فرجام کار نقض شد. کدام حقوقدان و حتي عقل سليمميتواند اين رخداد شگفت را توجيه کند و حتي آنرا بفهمد؟ ديگر پرونده ها نيز کم و بيش همين گونهاند.
واما به نظر مي رسد اشتباه بزرگي که مديران نظاممي کنند اين است که تصور مي کنند واقعا کلام معجزهمي کند و سخن و حرف و حرافي از يک سو ضامن بقاي آنها است و از سوي ديگر "باطل السحر" تمام بديهاو مخالفت ها است و مي توان با متهم کردن منتقدان و ايجاد جنگ رواني تبليغاتي عليه دگر انديشان دررسانه هاي دولتي و يا اعترافات تلوزيوني بقاي خود راتضمين و منتقدان را خاموش و يا براي هميشه خفهکرد. تجربه سي ساله نشان ميدهد که اين فکر وروش نه تنها سودي براي حاکمان نداشته و مخالفان را خاموش و حتي بي اعتبار نکرده بلکه نتيجه معکوس داده و نظام و مسؤلان را روز به روز فرسوده تر و ازاعتبار شان کاسته و بر اعتبار مخالفان افزوده است.من پس از زنداني شدن دوست ارجمندم آقاي عبدالله نوريمقاله اي در يکي از روزنامه ها نوشتم با عنوان"محکومان حاکميت محبوبان ملت". اکنون پس از دهسال اين سخن در ست تر است. اگر مسؤلان باورندارند تحقيق کنند. دليل آن نيز کامل روشن است،زماني که در اين سلسله اتهامات بي پايان حتي يکمورد جرم متهمان در هيچ دادگاهي علني و قانوني ثابتنشده و هيچ آدم منصف و بي طرف را قانع نکرده استبلکه بر عکس همواره خلافگويي آنها براي عموم روشن شدهاست، چگونه مي توان انتظار داشت که مردم باورشان کنند. ميتوان گفت که ماجراي "چوپان درغگو"درباره مسؤلان ايران صادق است ولذا راست هم بگويندکسي باور نميکند. اشتبا بزرگتري که ميکنند ايناست که فکر مي کنند اين گفته ها ونوشته هاي چندمخالف و منتقد است که به براندازي نظام منجرميشود. قطعا تجربه هايي چون انقلاب ايران وفروپاشي شوروي مورد نظر آقايان است و بار ها نيز بهآنها اشاره و استناد کرده اند. اما در اين موردنيز دقت و تأمل کافي نميکنند و ابعاد پيچيده رخدادهاي انقلا بها را در نظر نميگيرند. تاريخ وجامعه شناسي انقلابها نشان ميدهد که اولا "کسيانقلاب نمي کند" بلکه "انقلاب مي شود" و ثانيارخداد انقلابي توده اي و در سطح ملي به عوامل زياديبستگي دارد که مهمترين آن فساد و فروپاشي دروني خودرژيم سياسي حاکم است. شايد روحانيان تصور مي کنند که با منبرهاي آنان و يا چهارتا اطلاعيه اين و آنانقلاب شد ورژيم شاه فرو پاشيد اما روشن است کهچنين نيست، رژيم فاسد پهلوي نه با چهار تا سخنراني واعلاميه فرو پاشيد و نه با چهارتا ترور و عملياتنظامي چهار تا چريک، تباهي و استبداد خشن شاه عامل بنيادين زوال آن بود. اکنون مسؤلان بايد بدانند آيندهآنان و نظام جمهوري اسلامي ايران به عملکرد ديروز وامروزشان بستگي دارد. عملکرد سي ساله که ضامن بقاي نظام نيست، حال بايد ديد که فردا چه مي کنند. بههر حال اگر دموکراسي و حقوق انساني شهروندان مردم رعايت شود و استقلال کشور تأمين گردد و توسعه همهجانبه و آباداني محقق شود و در يک کلام وعده هايرهبري و رهبران انقلاب 57 عمليگردد، دليلي برمخالفت جدي و بويژه براندازي نيست. مگر در کشور هايدموکرات و آزاد، براندازي و حتي مخالفت براندازانه ديدهمي شود؟ مخالفت با کي و چي؟
اما اگر حاکمان جمهوري اسلامي بخواهند روش سي سالهرا ادامه دهند و هر مخالفتي را توطئه و هر مخالفو منتقدي را برانداز نرم بدانند و صداي هر منتقديرا خاموش و يا خفه کنند، بديهي است که در آن صورتکلام و سخن به ميدان ميآيد و معجزه مي کند وتوده هاي ناراضي را بر ميآشوبد و در آن روز راهنجاتي نيست. در آن روز به حق بايد از اعجاز کلامو جادوي سخن ترسيد. اين را من نمي گويم، تاريخ وسرنوشت نظامهايي که با انقلاب مردمي برافتادند گواه آناست. سرنوشت رژيم مستبد پهلوي و رخداد انقلاب 57و 12 و 22 بهمن براي عبرت کافي نيست؟ آيا ناخرسندي و انتقادهاي جدي و مستند شخصيت روحاني دومانقلاب آيت الله منتظري و اين که ايشان گاه برخي رفتارهاي مسؤلان فعلي را با رفتار مديران رژيم شاهمقايسه ميکند و در سخنان اخير خود در ارتباط باتخريب گورستان خاوران مي گويد "رژيم شاه حداقل بامرده ها کاري نداشت"، هشدار دهنده نيست؟ در اينسالگرد مبارک انقلاب گوش شنوايي هست؟
منبع : میزان