بسم الله الرّحمن الرّحیم
این مَثَلی که میگویند: «نه بو دارد نه خاصیت»، از بو حرف زده. البته ما نمیدانیم، ولی این بو که میگوییم، میبینیم، خودمان یعنی نخوریم چیزی را، همچین میآوریم جلوی دهان یا اینها چهجوری. چه حس میکنیم خودمان نمیفهمیم! میفهمیم این چیست. در حیوانات آخر این هست که میبینیم انسانها خیلی شبیه حیوانات هم هستند. ظواهر و همه چیزها حکم میکند که ما با آن حیوان از یک نوع هستیم. البته به کسی بگویی تو با شیطان، با این عقرب از یک نوع هستی، میزند توی دهانتان. ولی اگر این حرف را که گفتم راست باشد این هم هست منتها عقرب هزار شکل پیدا کرده تا شده به یک انسان. بعضیها از لحاظ علمی و اینها که میگویم بعضیها یعنی کاوش کردند و مابقی آن اسکلت حیوانی را به دست آوردند. از شکل این استخوان و از این که این چطور شده میفهمند، خب تا یک حدی فهمیدند که این چهجور حیوانی است. حیوانی بوده مثلاً دو دست داشته یا چهاردستوپا بوده یا خزنده اینها. همهی اینها برای شناسایی انسان است، که خداوند وسایل شناسایی را کلاً در اختیار انسان گذاشته و بعد بهش گفته خودت بگرد و بفهم. وسایل آزمایشگاه ما داریم، پرتونگاری، عکسبرداشتن اینها همه هست. همهی این مسائل طبی که میگویند برای این است که بشر برود دنبال فهم، دنبال علم. البته این هست که وقتی برود دنبال فهم تا چهجور فهم کند! بعضیها میگویند: درس خواندن گناه دارد، دانشکده رفتن گناه دارد و امثال اینها. ولی اینها، هم درست است، هم درست… درست است از این جهت که میبیند واقعاً همینجور است. خیلی انسانها واقعاً از پایین بودنِ فهم خودشان خوشحالند- راضیاند- و خیلی انسانها با وجود اینکه خیلی فهمشان از دیگران بیشتر است، از آن درجهی فهم خودشان ناراضیاند. به طوری که بوعلیسینا میگوید. یک رباعیش به صورت شعر یادم نیست که میگوید: همهی اینها را من فهمیدم، هیچ چیزی نیست در دنیا که من نفهمم. البته آن چیزهایی که دیده میشود، خیلی مسائل است که دیده نمیشود هم بوده، ولی خب بوعلیسینا آنچه که دیده میشود، آنچه که ظاهر است دیده. ولی با این وجود میگوید: همهی اینها را میفهمم ولی هیچچیز نمیفهمم. نمیفهمد اینها چیه؟ از کجا آمده، چیه؟ ما هم وسیلهای که خدا برای فهم ما آفریده، این وسایلی که خودمان آفریدیم علیالقاعده در وجود خودمان نمونه دارد. وقتی میگویند که انسان عالم کبیر است یعنی آنچه در جهان وجود دارد در [انسان هست]. در ایران بعضی چشمها هستند، بعضی نگاهها هستند که همان حالتِ نگاه پرتودرمانی دارند که عکسبرداری میکند. که نگاه میکنند و خیلی کم هستند این اشخاص، ولی هستند… خیلی کسانی هستند که صداهای نشنیده را میشنوند. نشنیده برای ما هم. خیلی هم ساده. قدیم یک چیزهایی بودند، یک کسانی بودند آنوقتهایی که فقط اسب و الاغ و اینها وسیلهی ارتباطی بود با یک لشکری دنبال میکردند کسی را یا با او فرار میکرد، میگشتند اینها، سر میگذاشتند روی خاک، از صدای زمین برای اینکه زمین در آن وقتی که این فرار میکرد چه با اسب چه با چیز یک حرکت ارتعاشی دارد، آن حرکت را ما نمیفهمیم یعنی در حدی نیست گوش ما ولی او میفهمید و میدید. که در داستان فرار از، بهاصطلاح هجرت حضرت محمد از مکه همین، وقتی همه رفتند، مردم دنبال اینها بودند که- دنبال پیغمبر بودند یعنی و هرکه با پیغمبر دوست دارد که بگیرند و نابود کنند اگر میتوانستند- ولی خب «چراغی را که ایزد برفروزد، هر آنکس پف کند بهاصطلاح ریشش بسوزد». چه ریش داشته باشد چه نداشته باشد ریشش [بسوزد]. اینها آمدند یک منظور از این اشخاص استخدام کردند. پایش را میگذاشت، سرش را میگذاشت زمین، میگفت با اسب هستند یا میگفت با شترند، از صدای پا، از اینور رفتند. میآمدند، درست هم آمدند، تا رسیدند به آن غار. رسیدند به آن غاری که پیغمبر و چیز داخل آن بودند، ایستادند گفتند: ما تا اینجایش آوردیم، دیگر نمیفهمیم کجا هستند. گفتند: توی این غارند. آمدند توی این غار به یک لحظه- و حال دیدید که هیچ کبوتری، اگر داشته باشید، چون ما بچه بودیم و کبوتر داشتیم، در دِه بودیم دیگر، یک کبوتری نیست که شما بایستید تماشا کنید این تخم کند- دیدند که یک مرغی، یک کبوتری آمد اولِ این لانه نشست و تخم کرد. گفتند: پس این توی اینجا نیست. اولاً عنکبوت به این سرعت چهجوری شده آمده اینجا!؟ اینجا چیزی نیست که عنکبوت بیاید، برگشتند. یعنی در واقع همان وسایلی که خدا داده است برای اینکه فهم ما چهجوری برود جلو، همان وسایل از اثر افتاد. خداوند اثر را از آنها برداشت. عنکبوت، عنکبوت مگر به دستور کی این کار را میکند؟ هیچوقت عنکبوتی به دستور انسان تار نمیتند. دستوری بود چهجوری بود که با یک فاصلهای فوری آمدند چیز کردند. از اینجا، از این وقایعی که در تاریخ افتاده حرفی درش نیست. منجمله همین داستان، همین داستان اگر به یک نفر معمولی میگفتند، نمیگفتند این شخص کیه؟ گفتند: یک آدمی این اینجوری آمد! باور نمیکند. میگوید چطور میشود؟ اینها یک حقهای زدند ولی نه، اینها یک چنگی، چنگکی داشتند مثل دیدید این اتوبوس سوار شدید، اتوبوسهای چیز، یک چیزی آویزان دارد که دستتان بگیرید. اینها هم یک همچین چنگکی دارند که آن سرش وصل به قدرت خداست. به آنجا که میرسیم دیگر دست و پایتان شُل میشود، شَل میشود. همهی اینها هست، همهی دانشها هست، دانشکدهها هست، این چیزها هست. خداوند میخواهد که این بشر را دارد تربیت میکند که خودش بفهمد تمام اسرار خلقت را تا آنجایی که خدا اجازه داده و هر وقت اجازه داده بفهمد. دیگر آنجا را به عهدهی ما نیست که خدا کِی اجازه داده، کِی نداده؟ به چی اجازه داده به چی نه؟ اینها دیگر با ما نیست اصلاً. اینها خودش بحث جداگانهایست. بنابراین یک استاد مسلّمِ هر علمی را میتوانید خیلی هم توجه دارید بهش، به هیچ بگیرید. نه اینکه خداینکرده تکبر کنید که به هیچ بگیرید، نه. یعنی خیال کنید من اگر هیچم او هم هیچ است، هر دو باهم هیچیم. حضرت «صالحعلیشاه» یادم هست، دو سه باری … یک تشخیصی میدادند مثلاً که دیوار خوب است از اینور باشد، میگفتند، یکی از آن دهاتیها میگفت: نه حضرت آقا. میفرمودند چی؟ برای چی؟ آنوقت شرح میداد: نخیر، این حرفی که شما به من میگویید عیبش این نیست. خودشان میگفتند. میپرسیدند: خب چهکار باید بکنیم؟ میگفت: از اینور بکنیم. خیلی خب از اینور… این است که در ضمن اینکه به این علم و پژوهش اهمیت بدهید اما به آن ننازید. به علم اهمیت بدهید اما بهش ننازید. یکی از معایب که در چیز دیده باشد البته وقتی ما میگوییم اینجور باشد خب توقع داریم از هرکس، از همه نمیتوانیم توقع داشته باشیم همه اینجور باشند ولی یک بعضیها مسلماً مربیان جامعه باید در حد اعلای چیز باشند، خودشان نشان بدهند همین حالات را، از علم اهمیت بدهند ولی هرگز به علم نباشند. علم خیلی خوب چیزی است، مثل یک اسب تندرویی است. این اسب تندرو را توی فیلمها خیلی دیدیم. میروید به یک جایی مثلاً پایش شَل میشود نمیتواند برود، صاحبش با دو پا فقط راه را میرود. خیلی اوقات دیدم که- یعنی در خود چیز هم دیدیم، ما خب با حیوانات خیلی سر و کار داشتم بچگی- حیوان مریض است، پایش چیز میشود این را تقریباً بغل میکند میبرد. از این جهت توجه داشته باشید که همهی این موجوداتی که خدا آفریده با هم زندگی میکنند. ظاهرش این است که ما میگوییم: ما بر اسب سواریم. خیلی خب ما بر اسب سواریم، اسب به ما سواری میدهد، چه میخواهد؟ مجانی سواری میدهد؟ نه. زندگیاش را آرام میکنیم، کاه و یونجهاش را فراهم میکنیم، اگر مریض شد بیطار میآوریم معاینه میکند. این است که در زندگی همیشه اینجور است. حال در زندگی خودمان هم همینجور. وقتی ما خودمان را موظف بدانیم که یک الاغی را بیخود نزنیم مسلماً موظفیم که بیخود هم شلاق به دوستمان، رفیقمان نزنیم. این را انشاءالله بدانید اساس زندگی انسان است. انسان مدنیالطبع است. یعنی نمیتواند تنها زندگی کند. حالا که انسان نمیتواند تنها زندگی کند چرا از اسب و الاغ ممنون نباشد؟ ما تنها نمیتوانیم زندگی کنیم برای اینکه اگر بخواهیم از اینور اونور برویم نمیتوانیم. با اسب، الاغ، شتر میرویم. حالا که ما محتاجیم به آنها چرا اذیتشان کنیم؟ آنها هم محتاجند به ما. خداوند به این طریق چیز کرده، این مجموعه که به نام جانداران هستند و جان اینها یک مجموعه هست که همهی این باید به سمت خدا برود. ما که بشریم داریم به سمت خدا میرویم، فهممان چون این مسائل را خداوند برای ما درست کرده و گفته شما باید فهیم باشید ما در نتیجه فهممان از آن اشخاص دیگر بیشتر است. به یک رودخانهای میرسیم بشر اولیه فرض کنید، نمیتواند از رودخانه رد بشود، اسب رد میشود، الاغ رد میشود، اینها رد میشوند. به ما این فکر داده که ما خودمان را اینجا جبران کنیم، پل را اختراع کنیم، بگوییم یک چیزی بین اینجا و آنجا میسازیم. خداوند به ما یک چیزی داده به نام عقل، هوش بگوییم، ادراک بگوییم هرچه بگوییم. یک وجودی غیر از این جسم که آن وجود باید ما را هدایت کند. آن وجود را نباید کثیف کنیم، لجنمال کنیم. آن وجود را احترامش را داشته باشید. خدا هم احترام آن را معین کرده گفته همینجوری داشته باشید. درواقع رعایت این چیزها اظهار تشکر به خداوند است. انشاءالله خداوند همینجوری که به ما وسائلی داده، همینجور هم به ما آن عقل و هوش را بدهد. اگر هم یک جاهایی نمیفهمیم جلوی ما را بگیرد. ما دعا میکنیم ازش میخواهیم ولی بالاخره میگوییم:
ای دعا از تو اجابت هم ز تو ایمنی از تو مهابت هم ز تو