تأملی درباره دانشی به نام «فلسفه کودکان»
پروفسور دیوید کی کندی – ترجمه هما شهرامبخت
آیا ذهن کودکان، قادر به درک مفاهیم فلسفی هست؟
دیوید کی کندی استاد تمام دانشگاه مونت کلر نیوجرسی است. او از استادان صاحبنام در زمینه فلسفه تعلیم و تربیت است که در حوزه «فلسفه کودک»، «فلسفه در مدرسه» و «مطالعات فرهنگی» نیز صاحب تخصص است. او همانند بنیانگذار فلسفه برای کودکان، متیو لیپمن، در دانشگاه مونت کلر تدریس میکند و صاحب تألیفات زیادی در این رشته است که اغلب آثار او به مرجعی در این حوزه بدل شدهاند. دکتر محمدرضا واعظ که از بنیانگذاران فلسفه کودک در ایران و استاد دانشگاه اصفهان است، از شاگردان او بوده است. آنچه که در ادامه میخوانید ترجمه و تلخیصی است از مقاله جامع و مفصل پروفسور دیوید کی کندی با عنوان «ریشه مطالعات کودکی: فلسفه، تاریخ و دین» که به تازگی در «تیچرز کالج رکوردز» به چاپ رسیده است.
«فلسفه کودکان» مقوله جدیدی است که از اواخر قرن بیستم به طور جدی به آن پرداخته شده است. پیش از آن، تصور میشد که مطالعه درباره کودکان مواردی چون پزشکی، روانشناسی و جامعهشناسی و تعلیم و تربیت را در بر میگیرد که البته بجز تعلیم و تربیت، هر کدام از این امور بیش از چندصد سال از قدمت آنها نمیگذرد.
«فلسفه کودکان» بهعنوان شاخهای از علم فلسفه، قصد دارد کودکان و نوجوانان را از نظر ذهنی و توانایی تفکر فلسفی پرورش دهد تا افکار پیچیده آنان قوام پیدا کند و به تبع آن، «تفکر انتقادی» و «تفکر خلاقانه» در آنان شکل گیرد.
«فلسفه کودکان» زیرمجموعه فلسفه انسانی است. این فلسفه در لحظهای از تاریخ آغاز شد که مردمان دیگری غیر از سفیدپوستان و حتی مردمان قارههای دیگر نزد خاورشناسان اهمیت پیدا کردند. در آن زمان بود که به مردمان دیگر کشورها پرداخته و حتی صدای زنان نیز شنیده شد. این کار نخست جستوجویی بود در باب اینکه بزرگترها از بچهها و تجربه کودکی چه میدانند؟ یا مثلاً کودکی چیست؟ و چه تفاوتهایی بین شناخت دنیا از دید کودکان و بزرگسالان وجود دارد؟
در کل باید دانست که فلسفه کودکان از این کشف نشأت میگیرد که کودکی برای یک کودک و برای یک بزرگسال در دورههای تاریخی و فرهنگهای متفاوت معناهای متفاوتی دارد و حتی جنسیت کودک در فهم او از دنیا تأثیر دارد. ولی قبل از آنکه راجع به «فلسفه کودکان» سخنی گفته شود، شایسته است ابتدا به خود «فلسفه» پرداخته شود.
همانطور که سقراط گفته است «فلسفه» امری است که با «از خود پرسیدن» آغاز میشود و خود یک سؤال فلسفی است. فلسفه، راهیابی به کنه این حقیقت است که چه چیزهایی واقعاً اهمیت دارند و معنای واقعی اموری از قبیل اخلاق، زیباییشناسی و سیاست چیست. پس میتوان گفت فلسفه، اندیشیدن درباره اموری است که در زندگی آدمی اهمیت دارند و در تجربیات انسان عادی موجود هستند. آنها اموری هستند که سؤالبرانگیزند و بارها و بارها اندیشیده میشوند.
از آنجایی که این بحث ابتدا در غرب آغاز شد، ما با متفکران و شاعران غربی زیادی روبهرو هستیم که از ابتدای شروع فلسفیدن و قبل از قرن بیستم به این مهم پرداخته بودند. به غیر از افلاطون، این «وردزورث» بود که بچهها را «بهترین فیلسوفان» میخواند. فلسفه بدین سبک و سیاق برای کودکان آغاز شد و در جلسهای که یونسکو آن را در سال ۱۹۹۸ ترتیب داد، در این باره بحث شد. با وجود آنکه ماحصل این جلسه آن بود که به کودکان امور فلسفی آموزش داده شود، ولی این سؤالات نیز مطرح شد که آیا ذهن کودکان قادر به درک مفاهیم فلسفی هست؟ و آیا کودکان میتوانند با فیلسوفان آشنا شوند و درگیر آنها گردند؟ البته باید دانست که آموزش فلسفه به کودکان آموزش مستقیم نظریات فیلسوفان به کودکان نیست بلکه ارائه یک سلسله مهارتهایی است که باعث میشود کودکان به رشد در زمینههای مختلف فکری برسند. در نتیجه کودکان عادت میکنند با مسائل اطراف خود با کنجکاوی و پرسش مواجه شوند. در این زمان است که سؤالات پایهای زندگی که از همان ابتدا فکر کودکان را به خود مشغول کرده است؛ مثل «هدف این دنیا چیست؟» تبدیل به سؤالات فلسفی مهم بزرگسالی میشود.
اما آیا بچهها قادرند اندیشههای فلسفی را در قالب زبان درآورند؟ باید توجه داشت که کودکان بهطور توأمان شنونده و گوینده هستند و همانند بزرگسالان قادرند در فن خطابه شرکت کنند. بحث فلسفی اغلب در جوامع پویا و اجتماعی در میگیرد و همیشه در حال بالندگی و دوبارهسازی است.
همانطور که گفته شد هدف از آشنایی کودکان با فلسفه فرا گرفتن ایدههای فلسفی فیلسوفان بزرگ نیست. چرا که هر چند کودکان قادر هستند اندیشههای فلسفی را درک کنند و گاه آنها را بسط دهند، ولی فراگرفتن فلسفه برای کودکان امری سخت و مشکل است. باید دانست که کودکان، فیلسوفان بالقوهای نیستند چون اگر چنین بود دیگر آموختن فلسفه به آنان نیازی نبود. فلسفه به طور ذاتی مناسب کودکان نیست و آنها نیز به فلسفه علاقهای ندارند. آنچه کودکان بدان علاقهمندند، «کنجکاوی» است. چون آنها ذاتاً موجوداتی متفکر و خلاق هستند که باید استعدادهای بالقوه آنان بخوبی پرورش داده شود. پر واضح است که زندگی و تجربههای کودکان درست مانند بزرگسالان مملو از این ابعاد فلسفی است.
در واقع در ماهیت وجودی «کودک» و «فیلسوف» اشتراکاتی وجود دارد که مهمترین وجه اشتراک آنها در این است که هر دو به جهان به یک شکل و با کنجکاوی نگاه میکنند و سؤالات مشترکی دارند. از اینرو است که پرسیدن سؤالات پایهای فلسفه از سوی کودکان نشاندهنده فیلسوف بودن ذاتی آنان نیست بلکه آنچه که سؤال را فلسفی میکند، قصد کودک از پرسیدن این سؤال است. کودکان مرتباً مشغول پرسیدن سؤالاتی از گذشته و آینده هستند. کودکان همواره فکر میکنند و درباره تفکراتشان تأمل میکنند. ولی ما هیچگاه آنان را دانشمند یا تاریخدان یا اخلاقدان بالفطره نمیدانیم.
ولی تعلیم فلسفه به کودکان از اهمیت ویژهای برخوردار است. چرا که فلسفه در تعلیم و تربیت آنان نقش بسزایی دارد و از آنجایی که اخلاق یکی از زیرشاخههای فلسفه است، آموزش فلسفه میتواند به آموزش اخلاق و پایبندی به ارزشها کمک کند و موضوعاتی از قبیل اعتماد، وفاداری، صداقت و دوستی را به کودکان تعلیم دهد. پس کودکان با فراگرفتن شیوه درست اندیشیدن میتوانند فکر کنند، با تفکرات دیگران آشنا شوند، از این تفکرات درس بگیرند، خود و دنیای خود را بشناسند و جوابهایی برای هزاران سؤال فلسفی دیگر داشته باشند. از طرفی آموزش فلسفه برای کودکان میتواند باعث شود آنان شهروندانی آگاه به حقوق و وظایف خود باشند و بهعنوان عضو یک جامعه، حضوری فعال در عرصههای مختلف اجتماعی داشته باشند.
منبع: روزنامه ایران