Search
Close this search box.

غفلت تاريخی از اهميت سلامت روان

salamat ravan96سيد حسن موسوی چلک – رئيس انجمن مددكاران اجتماعی ايران

طبق آمار وزارت بهداشت، ۲۳ الی ۲۵ درصد و در واقع، يک‌چهارم مردم ايران، حداقل يک اختلال روانی دارند. در آمار ديگری، اشاره شد كه نزاع يا خشونت به معنای عام، دومين پرونده قضايی كشور است و وزير بهداشت هم چندی قبل اعلام كرد كه ۶ ميليون نفر از مردم كشور افسرده هستند و نزاع يكی از مهم‌ترين دلايل فوت در كشور است. من به اين اعداد، ميزان مصرف مواد مخدر و صنعتی و مشروبات الكلی و آمار خودكشی را هم اضافه می‌كنم كه تمام اين اعداد، می‌تواند باعث نگرانی شود. اما با وجود چنين شرايطی، چرا مردم به متخصصان روانشناسی يا روانپزشكی مراجعه نمی‌كنند؟

 يک دليل آن است كه مردم به آن اندازه‌ای كه سلامت جسم را جدی می‌گيرند، برای سلامت روانی و اجتماعی ارزش قائل نيستند زيرا چندان به اهميت كاركردهای سلامت روانی اجتماعی پی نبرده‌اند اما می‌دانند كه مختل شدن سلامت جسم، ممكن است مرگ آنی به دنبال داشته باشد در حالی كه اختلال سلامت روان ممكن است تبعات آنی نداشته باشد. اين نگرش عمومی هم ناشی از اين است كه ما متخصصان نتوانستيم اهميت سلامت روان را به اندازه اهميت سلامت جسم در كشور جا بيندازيم. دليل دوم، انگ اجتماعی در مواجهه با بيماری روانی است كه قصد نفی يا تأييد واقعيت حساسيت افكار عمومی نسبت به اين گروه از بيماری‌ها را ندارم اما دليل باقی ماندن انگ اجتماعی اين است كه ما اقدامات پيشگيرانه در حوزه‌های روانشناختی و روانشناسی نداريم.

 روانپزشک و روانشناس ما منتظر است فردی بيمار شود تا مداخله تخصصی را آغاز كند. وقتی غالب مداخلات در جامعه، رويكرد درمانی دارد، انتظار نداريم مردم هم، برداشتی غير از آنچه امروز هست داشته باشند چرا كه ظرفيت‌های پيشگيری و سلامت روان، چندان برای مردم تبيين نشده و به همين دليل، مردم اغلب در مورد مراجعان روانپزشک يا روانشناس، اصطلاح «بيمار روانی» را به كار می‌برند در حالی كه بسياری از اختلالات، با يک مداخله غيردارويی متناسب، قابل درمان است. همه ما در طول روز با شرايطی مواجه می‌شويم كه استرس يا هيجانات به دنبال دارد اما از اين آموزه روانشناسی و روانشناختی بی‌بهره‌ايم كه استرس و هيجاناتمان را چگونه مديريت كنيم كه از پيامدهای منفی مصون بمانيم.

 سياستگذاران ما هم اغلب دانش مرتبط با سياستگذاری سلامت روانی اجتماعی را ندارند و در سياست‌های سلامت هم، سلامت جسم مبنای اصلی است و سلامت روان، بخش كوچكی از سياستگذاری‌ها را شامل می‌شود. حتی متخصصان ما هم در دوران تحصيل، مداخلات درمانی را می‌آموزند و نه رويكردهای پيشگيری را و افكار عمومی هم درباره مراجعان مراكز روانپزشكی يا روانشناختی همين نگرش را دارد چون بيماری‌ها و اختلالات روانی را نمی‌شناسيم و از هر اختلالی، تلقی بيماری روانی مزمن و غير قابل درمان داريم در حالی كه اختلالات روانی هم مانند بيماری‌های جسمی، طبقه‌بندی خفيف تا شديد داشته و حتی می‌تواند مقطعی باشد و افراد، در حين دريافت درمان‌های لازم، نقش‌های اجتماعی خود را هم ايفا كنند. گاهی اوقات هم مردم نمی‌دانند روانشناس يا روانشناس بالينی يا روانپزشک يا مشاور علوم تربيتی چه وظيفه‌ای دارد و حتی متخصصان ساير رشته‌ها هم اطلاع دقيقی از تفاوت گرايش‌های مختلف روانشناسی ندارند. مردم از هراس ناشی از انگ و برچسب اجتماعی هم دچار ترديد می‌شوند كه چه كنند و چگونه از ظرفيت اين متخصصان استفاده كنند.

 فقدان اين اطلاعات دست به دست هم می‌دهد كه اختلالات روانی، مزمن‌تر هم بشود كه عوارض متعددی خواهد داشت. عوارضی كه در خشونت‌های خانگی و خيابانی، پناه بردن به داروهای روانگردان، اقدام به خودكشی، مصرف مواد مخدر و الكل نمود پيدا می‌كند و حتی می‌تواند بر ساير اعضای خانواده تأثير بگذارد و در شكل ناسازگاری اعضای خانواده و افت تحصيلی فرزندان و ايفای نقش همسران و والدين و فرزندان و ساير نقش‌های اجتماعی هم خود را نشان بدهد.

 مراجعه ديرهنگام برای درمان اختلالات روانی و شناسايی ديرهنگام اين اختلالات، فرد و خانواده را متأثر می‌كند و جامعه هم برای مديريت شرايط ناشی از اين تأخيرها وادار به پرداخت هزينه می‌شود چرا كه نيروی انسانی‌اش را از دست می‌دهد و ارتكاب به جرايم يا گرايش به مواد مخدر، هزينه مراقبت از مرتكبان جرم را ايجاد می‌كند ضمن آنكه هراس اجتماعی ناشی از افزايش ضعف سلامت روان و سلامت اجتماعی هم برای جامعه هزينه‌ساز خواهد بود.

 برای پيشگيری از اين عوارض، علاوه بر آنكه مردم بايد توجه جدی به اهميت سلامت روان داشته باشند، اين اهميت بايد در سياستگذاری‌ها و ظرفيت‌هايی كه حاكميت برای تسهيل دسترسی مردم به اين خدمات ايجاد می‌كند هم متبلور شود. بخشی از اين ظرفيت‌ها، تسهيل دسترسی و ارزانی خدمات تخصصی سلامت روان است كه پرداخت يارانه و حمايت‌های بيمه‌ای برای بخشی از اين خدمات می‌تواند در افزايش رغبت مردم به مراجعات روانشناختی مؤثر باشد.

 فراموش نكنيم كه سبک زندگی، تغيير ساختار خانواده، گسترش تكنولوژی و فضای مجازی، ارتباطات عاطفی و اجتماعی و استرس‌هايی كه زندگی امروز و مشكلات اقتصادی بر ما وارد می‌كند و همچنين درخود فرورفتن افراد، نشانه‌هايی است كه می‌تواند برای رشد آمار شيوع اختلالات روان هشداردهنده باشد. چنانكه مطالعات انجام‌شده در سكونتگاه‌های غير رسمی كه حدود ۱۹ ميليون جمعيت را در خود جای داده خبر از بالاتر بودن اين آمار می‌دهد.

 چند سال قبل و زمانی كه ميانگين كشوری شيوع اختلالات روانی حدود ۱۵ درصد بود، نتايج مطالعه‌ای كه در سكونتگاه‌های غيررسمی شهر گرگان داشتيم، عدد ۵۲ درصد را به ما داد و نتايج مطالعه شهرداری تهران در محله دروازه‌غار هم عدد بيش از ۵۰ درصد را نشان می‌داد.

آنچه در نهايت می‌توان گفت اينكه ما در موضوع سلامت روان غفلت كرديم و نتوانستيم اهميت سلامت روانی اجتماعی را برای جامعه، به اندازه اهميت سلامت جسم پررنگ كنيم. البته اين غفلت، فقط در جامعه ما رخ نداد و در ساير كشورها هم سلامت جسم، مهم‌تر است چون خدمات سلامت جسم، برای دولت‌ها و مردم ملموس‌تر و مشهودتر است اما سلامت روانی اجتماعی چنين نمودی ندارد.

منبع: روزنامه اعتماد