ليلا نيوشا
در ميان همه كتابهای تاريخ و واقعهنويسی در ادبيات كلاسيک ايران، «تاريخ بيهقی» جايگاه ممتاز و ويژهتری دارد. قدرت قلم و توان داستانپردازی و شيوه اديبانه روايت نويسنده، علل اصلی اين جايگاه ممتاز تاريخ بيهقیاند. ابوالفضل محمد بن حسين بيهقی از كاتبان دولتی و در شمار درباريان حكومت غزنوی در قرن پنجم هجری بود. دوران خدمت او با زمان روی كار آمدن مسعود غزنوی و اوجگيری كشمكشهای داخلی همراه است. اين دستهبندیها و تعارضات، درونمايه بسياری از حكايتهای كتاب بيهقی قرار گرفته و در قالب داستانهايی عبرتانگيز و تاثيرگذار روايت شده است. جمله مشهوری است كه میگويد تاريخ را همواره فاتحان مینويسند؛ اين موضوع درباره تاريخ بيهقی هم صدق میكند. بيهقی از خادمان وفادار سلطان مسعود بوده و تمام آنچه میگويد در راستای تأييد شايستگیهای سلطان مسعود و سرزنش دشمنان و مخالفان وی است. مسلم است كه بيهقی هم مثل تمام انسانها، دغدغه معاش و حفظ مقام داشته است؛ اما نوع جهانبينی و اعتقادات وی هم در سرسپردگیاش به حكام زمانه بیاثر نبوده است. بيهقی از پيروان مذهب غالب آن روزگار (اشعری) بوده كه بهشدت تقديری و جبرگراست و پادشاهان را برگزيدگان الهی میداند و آنها را فارغ از هر گونه عملكردشان، تصديق میكند. بنابراين بديهی است كه بيهقی همچنين نظری نسبت به سلطان محمود و پسرش مسعود داشته است. هم از اين رو میگويد: «جهان بر سلاطين گردد و هر كسی را كه بر كشيدند، بر كشيدند و نرسد كسی را كه گويد چرا چنين است… اما ملوک، هر چه خواهند گويند و با ايشان حجت گفتن، روی ندارد.»
با اين حال نگرش او متعادل و خردمندانه است و به صورت غيرمستقيم و در لفافه از قدرتطلبیها و زيادهخواهیهای حكام زمانه انتقاد و دنياپرستی آنان را مذمت میكند: «و احمق كسی باشد كه دل در اين گيتی غدار و فريفتكار بندد و نعمت و جاه و ولايت او را به هيچ چيز شمرد و خردمندان بدو فريفته نشوند.»
بيهقي در ذيل حكايتهاي گوناگون از فضايل پادشاه زمانه تمجيد ميكند و او را به خرد و فضيلتهاي اخلاقي ميستايد. خصايلي نظير علم، حلم، خردمندي و بخشش را لازمه پادشاهي ميداند و بر اين ويژگيها تأكيد شديدي دارد: «هر آن بخرد كه عيب خويش را نتواند دانست و در غلط است، واجب چنان كند كه دوستي را از جمله دوستان برگزيند خردمندتر و ناصحتر و راجحتر و تفحص اموال و عادات و اخلاق خويش را بدو مفوض كند تا نيكو و زشت او بيمحابا با او بازنمايد و پادشاهان ازهمگان بدين چه ميگويم حاجتمندترند كه فرمانهاي ايشان چون شمشير بران است و هيچكس زهره ندارد كه ايشان را خلاف كند و خطايي كه از ايشان رود آن را دشوار درتوان يافت.»
بيهقي تقريباً همدوره فردوسي بوده و به احتمال زياد شاهنامه را مطالعه كرده است. دكتر اسلاميندوشن در مقالهاي با عنوان «جهانبيني بيهقي» به برخي اشتراكات ميان اين دو چهره ادبي ايران اشاره ميكند كه عبارتند از: تكريم عقل و دانش، سرزنش دنياپرستي، مرگانديشي و بياعتباري جهان و تعليم و پندآموزي به خواننده. به نظر ميرسد هم بيهقي و هم فردوسي، خداينامهها را در اختيار داشتند و از روايات كهن و اساطيري مربوط به شاهان ايراني بهره بردهاند. اما تفاوتهاي برجستهاي هم در نگرش بيهقي و فردوسي وجود دارد از جمله اينكه بيهقي به علت تفكر اشعري جبرگراتر و آخرتمدارتر است ولي فردوسي مانند خيام بهرهگيري از حال را ارج مينهد و انديشه شيعي و معتزلي دارد.
در بررسي تاريخ بيهقي در وهله اول بايد توجه كرد كه اين كتاب مانند تمام آثار شاخص و ماندگار قرون گذشته هجري، يک كتاب درباري است و تحت حمايتهاي مادي و معنوي دولت زمان بوده است و يقيناً اگر چنين نبود، هرگز امكان نسخهبرداري پيدا نميكرد و محو ميشد (البته چند باب از اين كتاب به گفته خود بيهقي به دلايلي از ميان رفته و امروزه ما بخشي از آن را در اختيار داريم نه تمامش را.)
بنابراين هر چه در آن روايت ميشود مربوط به وقايع داخل دربار و دغدغههاي ميان دولتمردان بوده است و زندگي عامه مردم و طبقات گوناگون جامعه در اين كتاب انعكاسي نمييابد. با اين حال شيوه قصهگويي نويسنده به گونهاي است كه مسائل را از ديدي كاملاً انساني روايت ميكند و آنچه ميگويد با زندگي و ذات آدمي پيوند مييابد و در محدوده دربار و سلطنت خلاصه نميشود.
در تاريخ بيهقي امور مهمي از قبيل لشكركشيها، تاجگذاريها و ساير مراسم غزنويان به تصوير كشيده ميشود و در خلال اين داستانهاي كلي، خردهداستانها و حكايتهاي جزئي فراواني هم نقل ميشود. اين داستانها با نوعي پيوند و مشابهت موضوعي در كنار هم قرار ميگيرند. بيهقي در توضيح علت استفاده از مثالها و قصههاي فراوان، ضربالمثل مشهوري ميآورد: الكلام يجر الكلام (از سخن، سخن ميگشايد).
بيهقي چيرگي و تسلط خاصي بر هنر قصهگويي دارد: دقت در انتخاب واژگان، فراواني تشبيهات و كنايهها به همراه استفاده بجا از امثال و اشعار فارسي وعربي. در اين كتاب چگونگي رخدادها و روابط ميان انسانها و همينطور رفتارها و حالات روحي شخصيتها با دقت خاصي تشريح ميشود. به عنوان مثال در داستان مشهور برداركردن حسنک وزير، ما به خوبي با جنبههاي مثبت و منفي شخصيتهاي مهم حكومت غزنوي مثل احمد ميمندي (وزير سلطان مسعود)، بونصر مشكان (كاتب دربار و استاد بيهقي) و بوسهل زوزني (ازدرباريان حامي مسعود) آشنا ميشويم: «اين بوسهل مردي امامزاده و محتشم و فاضل و اديب بود اما شرارت و زعارتي در طبع وي موكد شده – و لا تبديل لخلقالله – و با آن شرارت دلسوزي نداشت و هميشه چشم نهاده بودي تا پادشاهي بزرگ و جبار بر چاكري خشم گرفتي و آن چاكر را لت زدي و فرو گرفتي، اين مرد از كرانه بجستي و فرصتي جستي و تضريب كردي و المي بزرگ بدين چاكر رساندي و آنگاه لاف زدي كه فلان را من فرو گرفتم…»
بيهقي حتي اشياء و اماكن و حالات چهرهها و لباسها را هم با دقت نظر خاصي توصيف ميكند: «يک ساعت ببود كه حسنک پيدا آمد بيبند، جبهاي داشت خيري رنگ با سياه ميزد، خلق گونه، و دراعه و ردايي سخت پاكيزه و دستاري نشابوري ماليده و موزه ميكاييلي نو در پاي. و موي سر ماليده زير دستار از هر دستي.»
در حكايتهاي بيهقي واژگان و جملات طوري كنارهم چيده ميشوند كه فضاي كلي داستان و احساساتي نظير غم و شادي، حسرت و عبرتآموزي به خوبي به خواننده منتقل شود و همين هنرنماييها و ظرافتهاست كه تاريخ بيهقي را به اثري ماندگار و ممتاز در ادبيات فارسي تبديل كرده است: «… و آواز دادند كه سنگ دهيد، هيچ كس دست به سنگ نميزد خاصه نشابوريان. پس مشتي رند را سيم دادند كه سنگ زنند. و مرد خود مرده بود كه جلادش رسن به گلو افكنده بود و خفه كرده. اينت حسنک و روز دارش. گفتارش، رحمةالله عليه، اين بود كه گفتي مرا دعاي نشابوريان بسازد، و نساخت. و اگر زمين و آب مسلمانان به غضب بستد نه زمين ماند و نه آب، چندان غلام و ضياع و اسباب و زر و سيم و نعمت هيچ سود نداشت. او رفت و آن قوم كه اين مكر ساخته بودند نيز برفتند و اين افسانهاي است با بسيار عبرت. و اين همه اسباب منازعت و مكاوحت از بهر حطام دنيا به يک سوي نهادند. احمق مردا كه دل درين جهان بندد كه نعمتي دهد و زشت بازستاند.»
منبع: روزنامه اعتماد