دکتر احمد کتابی
اشاره
مؤلف در این نوشتار بر آن است تا به بررسی قدرت و آسیبهای ناشی از آن از دیدگاه مولوی بلخی بپردازد که با انسانشناسی و علم سیاست ارتباطی تنگاتنگ دارد.
۲ـ۲ـ سترونی حکمرانی
سودای کسب مقام و ریاست و دغدغه تثبیت و حفظ آن، در بسیاری از موارد موجب میشود که ارباب جاه و قدرت همه خطوط قرمز اخلاقی و انسانی را پشت سر گذارند و از فرط نگرانی و بیم دستیابی رقیبان احتمالی و یا خیالی به قدرت، نزدیکترین یاران و حتی خویشاوندان خود را از میان بردارند. از اینرو گفتهاند: الملکُ عقیم (یعنی حکمرانی سترون عقیم است و برای خود خویشاوند و فرزندی نمیشناسد):
آن شنیدستی که الملک عقیم؟ قطع خویشی کرد مُلکتجو ز بیم
(دفتر پنجم: ۵۲۸)
به باور مولانا، جاذبه قدرت و حبّ جاه و ریاست در طبایع انسانی به درجهای قوی و بلامنازع است که گاه میشود که از دو رقیب قدرت، هیچیک نمیخواهد دیگری زنده بماند و نیز پادشاهی پدرش را به قتل میرساند مبادا که در سلطنت با او رقابت و شرکت کند:
آن نخواهد کاین بود بر پشت خاک تا ملک بُکشد پدر را ز اشتراک
(همان دفتر: ۵۲۷)
مولانا سپس با توسل به تمثیلی هوشمندانه، جاهطلبی و قدرتدوستی را به آتش شعلهکشی تشبیه میکند که اگر مانعی بر سر راهش قرار نگیرد، همهچیز را در لهیب خود میسوزاند و نابود میکند:
که عقیم است و ورا فرزند نیست همچو آتش با کسش پیوند نیست
(همان دفتر: ۵۲۹)
۲ـ۳ـ «خودخوری» و «خویشکُشی» قدرت
نکته بسیار مهم دیگری که مولانا از تشبیه حبّ جاه و قدرت به آتش مد نظر داشته، خصیصه «خودخوری» و «خودسوزی» قدرت است؛ قدرت پس از آنکه همه دشمنان داخلی و خارجی خود را از میان برداشت، به سراغ «خودیها» میرود و بهاصطلاح به «خودزنی» و «خویشکُشی» میپردازد و این، واقعیت تلخی است که متأسفانه در عملکرد بسیاری از مستبدان و پادشاهان جبار گذشته نسبت به نزدیکان و خویشاوندان خویش و نیز در تصفیههای خونین در جریان نهضتهای اجتماعی و سیاسی مصداق تام داشته و جمله معروف «انقلابها فرزندان خود را میخورند»، گویاترین وصف حال آن است. مولانا در بیت زیر، همین فرایند را منتها به گونه و تعبیری دیگر، بیان کرده و انصاف را که در بیان آن، عُلوّ معنی و فصاحت و بلاغت کلام را به نیکوترین وجه جمع آورده است:
هرچه یابد او بسوزد بردَرد چون نیابد هیچ، «خود را میخورد»
(همان دفتر: ۵۳۰)
در ابیات بعدی، مولانا راه رهایی از بلای جاهطلبی و قدرتدوستی را بدین شرح بیان میدارد: اگر میخواهی از آسیب دندان عفریت جاه و مقام رهایی یابی، باید انانیّت و منیّت را در وجود خود نابود کنی و به تعبیر دیگر باید «هیچ» شوی. در این صورت، جاهطلبی در تو پدید نمیآید و از شرّ آن خواهی رست:
هیچ شو واره تو از دندان او رحم کم جو از دل سندان او
چون که گشتی هیچ، از سندان مترس هر صباح از فقر مطلق گیر درس
(همان دفتر: ۵۳۲ـ۵۳۱)
و در جایی دیگر، امنیت و سلامت را در تواضعپیشگی، حاشیهگزینی و احتراز از سروریجویی میداند که از قدیم گفتهاند: کس نیاید به جنگ افتاده.
چون شکستـه میرهد، اشکسته شو امن در فقر است اندر فقر رو
…مهتری نفط است و آتش ای غوی ای برادر، چون بر آذر میروی؟
هرچ او هموار باشد با زمین تیرها را کی هدف گیرد؟ ببین
سر برآرد از زمین آنگاه او چون هدفها زخم یابد بیرفو
(دفتر چهارم: ۲۷۶۲ـ ۲۷۵۷)
و سرانجام به این نتیجهگیری خردمندانه میرسد که بالاترنشینی، مستلزم آسیبپذیری بیشتر است:
نردبان خلق این ما و منی است عاقبت زین نردبان افتادنی است
هر که بالاتر رود، ابلهتر است کاستخوان او بتر خواهد شکست
(همان دفتر: ۲۷۶۴ـ۲۷۶۳)
۲ـ۴- ارباب جاه و قدرت حتی در اوج اقتدار و حاکمیت اسیرانی بیش نیستند
از دیدگاه مولانا حاکمان و قدرتمندان حتی در صورت برخورداری از اقتدار بلامنازع در نهایت، اسیران و بندگانی هستند که خود از اسارت و بندگی خویش بیخبر و غافلند:
کاین زمان هستید خود مملوک مُلک مالک و مُلک آن که بجهید او ز هُلک
باژگونه ای اسیر این جهان نام خود کردی امیر این جهان
ای تو بندهی این جهان، محبوس جان چند گویی خویش را خواجهی جهان؟
(همان دفتر: ۶۵۲ـ ۶۵۰)
۲ـ ۵- مقامات و مناصب دنیوی به منزله چوبه دار است!
از دیدگاه مولانا «مناصب دنیوی نوعی عذاب است که عذب(=گوارا) مینماید و ناری است که نور جلوه میکند و شرنگی است که شهد پنداشته میشود»… خداوند امثال فرعون را بدین مناصب میرساند و شهره آفاق میگرداند تا همگان احوال آنان را مشاهده کنند و اهل عبرت و بصیرت از سرنوشت شوم ایشان درس گیرند و توسن جاهطلبی و مسندنشینی خود را مهار کنند؛ چرا که اکثریت قریب به اتفاق نفوس، بالقوه فرعوناند، منتها فرعونی که به تعبیر نغز و بدیع استاد زمانی عجالتاً نه «فرّ»ی دارد و نه «عونی»! با توجه به مراتب یادشده، مولانا منصبهای دنیوی را به مثابه چوبه داری تلقی میکند که ارباب قدرت و جاه، دیر یا زود، بر آن آویخته میشوند.
در جایی دیگر، مولانا واژه «دولت» به مفهوم حکومت یا حکمرانی را به طنز، مرکب از دو بخش: «دو» (از مصدر دویدن) و «لت» (بهمعنای سیلی) میشمارد که شیفتگانش را جز دویدن و سیلی خوردن کاری و سرانجامی نیست» (زمانی، فیه ما فیه، ص۴۷۱و۳۳)
۳ـ عُجب (غرور) ناشی از قدرت
«قدرت فساد میآورد و قدرت مطلق، فساد مطلق!»
(جان امریچ ادوارد دالبرگ)
شناخت ماهیت قدرت نامحدود و خصیصه فسادپذیری آن، غالباً از دستاوردهای تمدن مغربزمین طی چند سده گذشته و حاصل تلاشها و خردورزیهای اندیشمندان و صاحبنظرانی نظیر منتسکیو، ولتر، ژانژاک روسو، بنجامین فرانکلین، جان لاک و امثال آنها شمرده میشود؛ ولی واقعیت این است که آشنایی انسانها با قدرت نامشروط و نامقید و عوارض و توالی فاسد آن سابقهای به قدمت بشریت دارد. در فرهنگ و ادب فارسی نیز توجه به موضوع قدرت و ضرورت تحدید و تقیید آن بیسابقه نیست و در گوشه و کنار آثار منثور و منظوم متفکران و سخنوران بزرگ ایرانزمین نظیر فردوسی، ناصرخسرو، مولوی، سعدی، عبید زاکانی، پروین اعتصامی و امثال آنها، در این باره ملاحظات و اشاراتی شایان توجه و تأمل، هرچند به صورت غیرنظاممند، مشاهده میشود که شاید عالمانهترین و گویاترین آنها متعلق به مولوی باشد.
در این قسمت، ذیل عنوانهایی چند، به بررسی و تحلیل اندیشههای مولانا درباره عُجب قدرت و علل و عوامل موجبه و مشدده آن پرداخته میشود:
۳ـ۱ـ آثار متقابل قدرت و غرور
لازمه و اقتضای قدرت، بهویژه اگر نامحدود و صاحبش مسئولیتناپذیر و غیرجوابگو باشد، ابتلای به درجهای از خودبرتربینی و تفرعن است که شدت و ضعف آن، برحسب شرایط و مقتضیات و نیز روانشناسی صاحبان قدرت، تفاوت مییابد. مبنای این ملازمه و اقتضا را باید در حُبّ نفسی جستجو کرد که کم و بیش در فطرت همه آدمیان، و از جمله ارباب قدرت، سرشته شده است و بالطبع در شرایط کسب قدرت، زمینه بروز و حصول و امکان تقویت بیشتری مییابد. این غرور ناشی از قدرت، به نوبه خود، تمایل به کسب قدرت بیشتر را پدید میآورد و این تمایل، مجدداً منشأ بروز غرور بیشتر میشود و این جریان یا حلقه معیوب، در صورت مواجه نشدن با مانعی جدی، میتواند همچنان ادامه یابد و به مراحل خطرناکی برسد.
ادامه دارد…
منبع: روزنامه اطلاعات