دکتر احمد کتابی
پس از توضیح مقدماتی، اینک به ارائه شواهد مذکور در این خصوص در آثار مولانا پرداخته میشود. مولانا در جایی از مثنوی، ذیل عنوان «تفسیر و ان یکاد الذین کفروا لیُزلقونک بابصارهم…» به توصیف صاحب قدرت و جاهی میپردازد که از فرط عُجب و تکبر و بر اثر سرمستی ناشی از قدرت، کارش به جایی رسیده است که دم از مقام الوهیت میزند:
از الوهیت زند در جاه لاف طامع شرکت کجا باشد معاف؟
(دفتر پنجم: ۵۱۹)
و در جایی دیگر، با تمثل به فرعون، از تأثیر تدریجی فزونی قدرت و حمد و سجود خلق در ایجاد روحیه استکبار و استعباد در آدمیان یاد میکند:
همچو فرعونی مرصع کرده ریش برتر از عیسی پریده از خریش…
هر که دید آن مال و جاهش سجده کرد سجده افسوسیان را او بخورد
گشت مستک آن گدای ژندهدلق از سجود و از تحیرهای خلق
مال مار آمد کـه در وی زهرهاست وان قبول و سجده خلق اژدهاست
(دفتر سوم: ۷۸۲ـ ۷۷۸)
و نیز:
سجده خلق از زن و از طفل و مرد زد دل فرعون را رنجور کرد
گفتن هر یک خداوند و ملک آنچنان کردش ز وهمی مُنتهک
که به دعوی الهی شد دلیر اژدها گشت و نمیشد هیچ سیر
(همان دفتر: ۱۵۵۷ـ ۱۵۵۵)
و سپس با تشبیه فرعون به شغالی که به انگیزه خودبزرگنمایی، با فرو رفتن در خُم رنگ خود را طاووس علیین مینمود، وی را سخت مورد عتاب قرار میدهد و از گرفتار آمدن در دام تکبر و تفاخر برحذر میدارد:
های ای فرعون! ناموسی مکن تو شغالی، هیچ طاووسی مکن
سوی طاووسان اگر پیدا شوی عاجزی از جلوه و رسوا شوی
(همانجا: ۷۸۴ـ۷۸۳)
در حاشیه این مبحث، بیمناسبت نیست نظر مولانا را درباره عواقب خطیر و توالی فاسد جمع شدن جهل و قدرت ـ و یا به دیگرسخن حاکمیت و ریاست نادانان و گمراهان برجامعه یادآور شویم:
آنچ منصب میکند با جاهلان از فضیحت کی کند صد ارسلان؟
عیب او مخفی است چون آلت بیافت مارش از سوراخ بر صحرا شتافت
جمله صحرا مار و کژدم پر شود چونک جاهل شاه حکم مُر شود
(دفتر چهارم: ۱۴۴۳ـ ۱۴۴۱)
و سپس افتادن زمام امور به دست گمراهان را موجب به آتش کشیده شدن دنیا میداند چرا که آنان بهرغم نشناختن راه از چاه، ناخودآگاهانه، مدعی راهشناسی و راهبریاند:
علم و مال و منصب و جاه و قران فتنه آمد در کف بدگوهران
(همان دفتر: ۱۴۳۸)
و نیز:
حُکم چون در دست گمراهی فتاد جاه پندارید در چاهی فتاد
ره نمیداند قلاووزی کند جان زشت او جهانسوزی کند
(همان دفتر: ۱۴۴۸ـ ۱۴۴۷)
و نیز:
چون سلاح و جهل جمع آید به هم گشت فرعونی جهانسوز از ستم
(دفتر ششم: ۴۷۲۳)
و در پایان، از اینکه احمقان امکان و فرصت سروری یافته و خردمندان، از فرط بیم، سر در گریبان فرو برده و به گوشه امن گمنامی پناه آوردهاند، تلویحاً اظهار تأثر و تأسف میکند:
احمقان سرور شدستند و ز بیم عاقلان سرها کشیده در گلیم
(همان دفتر: ۱۴۵۲)
با توجه به مجموع ملاحظات یادشده، شاید بتوان گفت که از نظر مولانا قدرت، بهویژه در حالت تکاثر، بالقوه عامل اصلی ایجاد عُجب در صاحبمنصبان و حاکمان است، اکنون به بررسی دو عامل دیگر که بیشتر جنبه تشدیدکننده دارند، پرداخته میشود:
۳ـ۲ـ ستایشگری و عُجب قدرت
هر که بستاید تو را، دشنام ده سود و سرمایه به مفلس وام ده
(دفتر دوم: ۲۳۳۰)
پیش از این، از نظر مولانا درباره آثار نامطلوب و مخرب ستایش ـ بهویژه ستایش مفرط و بدون استحقاق ـ در روحیه حاکمان و قدرتمندان و تأثیر مُقدر آن در سوق دادن تدریجی آنان به استکبار و استبداد یاد شد. اکنون به بررسی مبسوطتر و تفصیلیتر این مسئله پرداخته میشود:
۳ـ۲ـ۱ـ نظر کلی مولانا درباره ستایش (مدح)
از دیدگاه مولانا، تمایل انسان به ستایش شدن، مشروط بر اینکه از حد عادی و طبیعی فراتر نرود، میلی فطری و خویی خدادادی است. این تمایل، در واقع، از خصلت مدحجویی و شُکرطلبی خداوند نشأت میگیرد:
خُلق ما بر صورت خود کرد خلق وصف ما از وصف او گیرد سبق
چون که آن خلاق شُکر و حمدجوست آدمی را مدحجویی نیز خوست
(دفتر چهارم: ۱۱۹۵ـ ۱۱۹۴)
۳ـ۲ـ۲ـ همه کم و بیش مفتون و مسحور ستایش میشوند
چنانکه اشارت رفت، مدح و ستایش اصولاً موافق طبع و فطرت آدمی است و با حب نفس که از قویترین غرایز انسانی است، ارتباط و سازگاری تام دارد. به همین مناسبت، انسانها عموماً، و ارباب قدرت و اصحاب حکومت خصوصاً، از گفتههای ستایشآمیز دیگران ـ هرچند که جنبه مبالغه و صبغه تملق و چاپلوسی داشته باشد ـ ناخودآگاه لذت میبرند و گرچه ممکن است با ابراز تواضعی صوری و غیرصادقانه، ظاهراً خود را مستحق مدح نشمرند، ولی در بُن جان، از آن خشنود میشوند، بدون اینکه به مضار و عواقب ناگوار آن توجه و آگاهی داشته باشند.
مهمترین زیان و پیامد مدح و ثنا، تحریک و تقویت احساس خودپسندی و خودبرتربینی در آدمی است. این احساس رفتهرفته قوت میگیرد و منشأ آثار و عواقب خطرناکی در شخصیت ممدوح میشود تا آنجا که به گفته یکی از مثنویپژوهان، نفس را که در آغاز به مثابه موری ضعیف است، به فیلی قویجثه تبدیل میکند؛ چنانکه ابتدا ممکن است مدح را با تردد خاطر تلقی کند، ولی به مرور زمان و در صورت تداوم مدح، کمکم امر برخود وی نیز مشتبه میشود و عاقبةالامر چنان به فضیلت و برتری خود متقاعد میشود که اگر وی را ستایش نکنند، رنجیدهخاطر میگردد و مدح را به منزله وظیفهای برای مردم تصور میکند که اهمال در ادای آن، نشانه مخالفت و دشمنی آنها، و در صورت برخورداری از قدرت، موجب استحقاق مجازات شمرده میشود. از اینرو، مولانا هوشمندانه انسانها را اندرز میدهد که نفس را باید به خواری عادت داد و جهات منفی و نقاط ضعف آن را پیوسته به رخش کشید تا ستایش موجب گمراهی نشود. (فروزانفر، ۱۳۴۵، ص۷۳۹ـ ۷۳۸)
نفس از بس مدحها فرعون شد کُن ذلیلالنفس هونا لاتسُد
(دفتر اول: ۱۸۶۷)
۳ـ۲ـ۲ـ۱ـ مقایسه تأثیر مدح و ذم در روحیه انسانها
نکته بسیار مهمی که مولانا هوشمندانه بدان توجه یافته، اطمینان خاطر بیاساسی است که بسیاری از ممدوحان، از سر غفلت و یا بر اثر خودفریبی، بدان دچارند و تصور میکنند که حمد و ثنا در آنها بیتأثیر است. مولانا بطلان این تصور را از طریق مقایسه تأثیر مدح و ذم (سرزنش) در روحیه آدمیان به اثبات میرساند. بنا به استدلال مولانا، هجو نوعاً موجب رنجیدگی و دلشکستگی مخاطب آن میشود و آزردگی و فشار روحی ناشی از آن، ایام متمادی باقی میماند و به این سادگیها فراموش نمیشود. مدح هم دقیقاً واجد همین خصیصه است و آثار آن، از نظر برانگیختن و تقویت احساس تکبر و ایجاد زمینه خودفریبی در ممدوح، تا مدتها برجای میماند:
تو مگو آن مدح را من کی خورم از طمع میگوید او پی میبرم
مادحت گر هجو گوید برملا روزها سوزد دلت زان سوزها
گرچه دانی کو ز حرمان گفت آن کان طمع که داشت از تو شد زیان
آن اثر مـیماندت در اندرون در مدیح این حالتت هست آزمون
آن اثر هم روزها باقی بوَد مایه کبر و خداع جان شود
(همان دفتر: ۱۸۶۱ـ۱۸۵۷)
ادامه دارد…
منبع: روزنامه اطلاعات