دکتر احمد کتابی
ملخص کلام: مردم ستایشجو و تملقدوست سادهاندیشانه تصور میکنند که فریب نمیخورند و چاپلوسی راه پیشرفت و دستیابی به حقایق و واقعیات جهان خارج و شناخت ماهیت اطرافیان ستایشگر را به روی آنها نمیبندد و حال آنکه این، اشتباهی بزرگ و پنداری یکسره نادرست است. معیاری که این اشتباه و توهم را آشکار میکند، هجو و مذمت است. این مدعیان خرد و هوش که خود را در برابر مدح و ثنا آسیبناپذیر میدانند، همین که کسی زبان به مذمت آنها بگشاید، یکباره آزرده و آشفتهخاطر، و خشمگین میشوند. پس معلوم میشود که غریزه خودخواهی و خودبرتربینی در آنها قوی و مؤثر است، وگرنه میباید که از سرزنش و نکوهش هم دلتنگ نشوند. به گفته یکی از بزرگان، آدمی ممکن نیست فریب تملق را نخورد و اگر عنایت الهی دستگیری نکند، فرشتگان هم از لغزش مصون نمیمانند تا چه رسد به انسان که پیوسته زندانی غرایز و عادات و محصور در شهوات و تلقینها و وسوسههای اطرافیان خود است. (فروزانفر، ۱۳۴۵، ص ۶۰۶)
۳ـ۲ـ۲ـ۲ـ تشبیه مدح و ذم به حلوا و مطبوخ
مولانا در مقام توجیه مضار مدح و ثنا، به ارائه مقایسه دیگری میپردازد: شنیدن مدح را به خوردن حلوا و شنیدن نکوهش را به خوردن مطبوخ تشبیه میکند: حلوا به دلیل شیرینیاش طبعاً مطلوب طبع آدمی است؛ ولی شیرینکامی ناشی از آن چند لحظهای بیش دوام نمییابد و دیری نمیپاید که پیامد ناگوارش به صورت جوش یا دُمل، ظاهر میشود. در مقابل، مطبوخ یا حب مسهل، در اندکزمانی مزاج را میشوراند و دلپیچه ایجاد میکند و رنج ناشی از آن مدتها ادامه دارد. بنا بر آنچه گفته شد، مدح مانند حلوا، سازگار و موافق میل است، لیکن لذت آنی آن، همانند حجابی مفاسد و مضارش را میپوشاند و بدین جهت، آدمی از ثمرات وخیم و عواقب سوء آن غافل میماند؛ از اینرو میتوان گفت که مذمت، در مجموع، بر مدح رجحان دارد؛ زیرا کم و بیش سبب بیداری و تنبّه است و حال آنکه مدح، بالقوه موجب غفلت ورزیدن و بازماندن از کمال است:
لیک ننماید چو شیرین است مدح بد نماید زانک تلخ افتاد قدح
همچو مطبوخ است و حب کان را خوری تا به دیری شورش و رنج اندری
ور خوری حلوا بود ذوقش دمی این اثر چون آن نمیپاید همی
چون نمیپاید، همی پاید نهان هر ضدی را تو به ضد آن بدان
چـون شکر پاید همی تأثیر او بعد حینی دُمل آرد نیش جو
(همان دفتر: ۱۸۶۶ـ۱۸۶۲)
۳ـ۲ـ۳ـ تفکیک بین ستایش مطلوب و ستایش مذموم
از نظر مولانا، بعضی ستایشها مطلوب و مستحسناند نظیر ستایش از مردان حق و اهل فضل و کمال و در مقابل، برخی مذموم و ناپسندند مثل ستایش از نااهلان. بنابراین، موجه (بجا) یا ناموجه (نابجا) بودن ستایش، در واقع، به مورد آن ـ و یا به تعبیر دقیقتر به شخصیت و شایستگی یا ناشایستگی ممدوح ـ بستگی دارد.
شایان توجه است که مولانا ستایش را به بادی تشبیه میکند که در خیکی دمیده میشود و بسته به اینکه خیک سالم و بیعیب و یا ناقص و معیوب باشد، آثار متفاوتی از آن ناشی میشود:
خاصه مرد حق که در فضل است چُست پُر شود زان باد، چون خیک درست
ور نباشد اهل، زان باد دروغ خیک بدریدهست، کی گیرد فروغ؟
(دفتر چهارم: ۱۱۹۷ـ ۱۱۹۶)
و سپس یادآور میشود که تمثیل مذکور از آن او نیست و آن را از پیامبر اکرم(ص) اقتباس کرده است:
این مثل از خود نگفتم ای رفیق سرسری مشنو چو اهلی و مفیق
این، پیمبر گفت چون بشنید قدح که چرا فربه شود احمد به مدح؟
(همانجا: ۱۲۰۰ـ ۱۱۹۹)
۳ـ۲ـ۴ـ ستایش نابجا و آثار زیانبار آن از نظر مولانا
از دیدگاه مولانا، ستایش و مدح نابجا، منشأ آثار ویرانگر و عوارض و توالی فاسد متعددی است که ذیلاً از اهم آنها یاد میشود:
۳ـ۲ـ۴ـ۱ـ تملقگویی از ناشایستگان و اهل شقاوت، موجب سستی اعتقاد و دلسردی نیکوکاران و اهل تقوا میگردد
میبلرزد عرش از مدح شقی بدگمان گردد ز مدحش متقی
دفتر اول: ۲۴۰
۳ـ۲ـ۴ـ۲ـ تملقگویی و چاپلوسی موجب فساد تدریجی ارباب قدرت و تباهی پندار و کردار آنها میشود
در میان سخنوران فارسی ـ از متقدمان گرفته تا متأخران و معاصران ـ کمتر کسی را میتوان یافت که، همانند مولوی، به چگونگی تأثیر تملق و چاپلوسی و نیروی خارقالعاده آن در به انحطاط کشیدن خُلق و خو و رفتار حاکمان و زمامداران و سوق دادن آنان به ورطه خودرأیی و خودکامگی پی برده و واقعگرایانه به توصیف و تحلیل آن پرداخته باشد. ابیات زیر که از بخشی از قصه بازرگان و طوطی تحت عنوان «مضرت تعظیم خلق و انگشتنمای شدن» نقل شده است، به روشنترین و گویاترین شیوه، وسوسههایی را که متملقان و چاپلوسان در دل و جان ارباب قدرت میافکنند، بیان کرده است. به راستی کدام انسانی را میشناسیم که بتواند در برابر این وساوس شیطانی مقاومت کند، خود را نبازد و از دست نرود. بهخصوص که این تلقینهای مزورانه دقیقاً در جهت موافقت و همراهی با غریزه حب نفس آدمی اندیشیده و ارائه شده است:
… اینش گوید من شوم همراز تو وانش گوید نی منم انباز تو
اینش گوید نیست چون تو در وجود در جمال و فضل و در احسان و جود
(دفتر اول: ۱۸۵۱ـ ۱۸۵۰)
و اکنون به نتیجه و ماحصل شوم این تلقینات و وسوسههای غالباً مزورانه گوش جان فرادهید:
او چو بیند خلق را سرمست خویش از تکبر میرود از دست خویش
او نداند که هزاران را چو او دیو افکنده است اندر آب جو
(همانجا: ۱۸۵۴ـ۱۸۵۳)
در جای دیگری از مثنوی ـ داستان مربوط به حضرت موسی و فرعون ـ نمونه بارزتری از این وساوس شیطانی و قدرت جادویی آنها مشاهده میشود که بسیار عبرتآموز است:
فرعون در پی مذاکره با موسی(ع) و پیشنهاد ترغیبآمیز آن حضرت برای ایمان آوردن به خدای یگانه، ابتدا با همسرش ایسیه (آسیه) و سپس با وزیرش ـ هامان ـ به گفتگو و رایزنی میپردازد: ایسیه که با تمام وجود به فرعون وفادار و آماده خیرخواهی و مصلحتجویی برای اوست، مشتاقانه از پیشنهاد حضرت موسی استقبال میکند و پذیرش آن را فرصتی استثنائی و مغتنم برای نجات و رستگاری فرعون به شمار میآورد:
باز گفت او این سخن با ایسیه گفت: جان افشان برین ای دلسیه
بس عنایتهاست متن این مقال زود دریاب ای شه نیکوخصال
وقت کشت آمد زهی پرسود کشت این بگفت و گریه کرد و گرم گشت
(دفتر چهارم: ۲۵۹۹ـ ۲۵۹۷)
و در ضمن از اینکه فرعون پیشنهاد حضرت موسی را فیالمجلس و بیدرنگ نپذیرفته است، اظهار تعجب و تأسف میکند:
هم در آن مجلس که بشنیدی تو این چون نگفتی آری و صد آفرین؟
این سخن در گوش خورشید ار شدی سرنگون بر بوی این زیر آمدی
(همانجا: ۲۶۰۳ـ ۲۶۰۲)
ادامه دارد…
منبع: روزنامه اطلاعات