دکتر احمد کتابی
هامان که قبول پیشنهاد حضرت موسی از جانب فرعون را یکسره منافی با موقعیت ممتاز و منافع و مصالح نامشروع خود در دربار میبیند، نهتنها از آن استقبال نمیکند که درصدد تخطئه آن برمیآید و طرح آن را از طرف موسی(ع) نشانه گستاخی آن حضرت و سوءنیت و توطئهچینی وی برای سرنگونی حاکمیت تلقی میکند. از اینرو، ظاهراً دیگ غیرتش به حمایت از فرعون و دلسوزی به خاطر وی به جوش میآید: خودنمایانه گریبانش را چاک میزند، دستار و کلاه خود را، به علامت بیقراری و ناخشنودی، به زمین میکوبد و ریاکارانه گریه و افغان سر میدهد که چگونه موسی به خود جرأت داده است که به ساحت مقدس فرعون جسارت روا دارد و وی را به ایمان به خداوند یکتا تحریض و تشویق کند؟!
گفت با هامان چو تنهااش بدید جَست هامان و گریبان را درید!
بانگها زد گریهها کرد آن لعین کوفت دستار و کُله را بر زمین
که: چگونه گفت اندر روی شاه این چنین گستاخ آن حرف تباه؟
(همانجا: ۲۷۲۵ـ۲۷۲۳)
و سپس چون موقعیت را برای خودشیرینی و خوشرقصی مناسب مییابد، بارانی از تملق و چاپلوسی را بر سر فرعون فرو میریزد؛ ستایشها و تملقهایی که نظایر آنها را بارها و بارها درباره بسیاری از مستبدان و جباران گذشته و حال شنیده و یا خواندهایم:
جمله عالم را مسخر کرده تو کار را با بخت چون زر کرده تو
از مشارق وز مغارب بیلجاج سوی تو آرند سلطانان خراج…
پادشاهان لب همی مالند شاد بر ستانهی خاک تو ای کیقباد
تاکنون معبود و مسجود جهان بودهای، گردی کمینه بندگان؟
(همانجا: ۲۷۳۰ـ ۲۷۲۶)
و سرانجام، کار تملق و چاپلوسی و خوشرقصی را بدان پایه میرساند که خطاب به فرعون میگوید: قبل از هر کار، مرا به قتل برسان تا شاهد این نارواییها و بیحرمتیها نسبت به ولینعمتم نباشم:
نه بکش اول مرا ای شاه چین تا نبیند چشم من بر شاه، این
خسروا! اول مرا گردن بزن تا نبیند این مذلت چشم من
خود نبودست و مبادا اینچنین که زمین گردون شود، گردون زمین
بندگانمان خواجهتاش ما شوند بیدلانمان دلخراش ما شوند
چشمروشن دشمنان و دوست کور گشت ما را پس گلستان قعر گور
(همانجا: ۲۷۳۶ـ ۲۷۳۲)
این القائات شیطانی، چنانکه میتوان انتظار داشت در فرعون، که به هر تقدیر، انسان و اسیر و منقاد حُب نفس است، کارگر میافتد و وی را از پذیرش پیشنهاد دلسوزانه حضرت موسی(ع) بازمیدارد:
دوست از دشمن همی نشناخت او نرد را کورانه کژ میباخت او
(همانجا: ۲۷۳۷)
سرانجام جای آن دارد از ابیات نغزی یاد شود که ماحصل اندیشه و عصاره کلام مولانا دربارة آثار زیانبار ستایشهای نابجا در روحیه انسانها ـ بهویژه اصحاب قدرت ـ است. در این چند بیت، مولانا حمد و ثنای خلق را به مثابه زهری تلقی میکند که در جان ممدوحان ریخته و آکنده میشود و درنتیجه رفتهرفته آنها را مسموم میسازد و عاقبت، از پای درمیآورد:
تو بدان فخر آوری کز ترس و بند چاپلوست گشت مردم روز چند
هر که را مردم سجودی میکنند زهر اندر جان او میآگنند
چونک برگردد از او آن ساجدش داند او کان زهر بود و موبدش…
این تکبر زهر قاتل دان که هست از می پر زهر شد آن گیج مست
چون می پر زهر نوشد مُدبری از طرب یک دم بجنباند سری
بعد یک دم، زهر بر جانش فتد زهر در جانش کند داد و ستد
گر نداری زهریاش را اعتقاد کو چه زهر آمد؟ نگر در قوم عاد
(همانجا: ۲۷۵۰ـ۲۷۴۳)
۳ـ۲ـ۴ـ۳ـ فریفته شدن به گفتههای ستایشگران و اعتماد برآنها، نشانه گمراهی و نادانی است:
مولانا با روشنبینی خاص خود، به این واقعیت تلخ توجه یافته است که بسیاری از ستایشهایی که از اشخاص ـ بهویژه از ارباب قدرت ـ صورت میگیرد نه از سر اعتقاد و ارادت به ممدوح که به انگیزه سودجویی و با هدف منفعتطلبی از ناحیه او صورت میگیرد. حتی موارد متعددی را میتوان یافت که مدحکننده در باطن، کینه ممدوح را در دل دارد، ولی به مقتضای تأمین منافع شخصی متظاهرانه به ستایش از وی میپردازد. از اینرو مولانا هوشمندانه به ممدوحان چنین هشدار میدهد:
ای بکرده اعتماد واثقی بر دم و بر چاپلوس فاسقی
قبهای برساختهستی از حباب آخر آن خیمهست بس واهی طناب
(دفتر چهارم: ۱۴۴۷ـ ۱۴۴۶)
و در جایی دیگر از همان دفتر میگوید:
خوش نگردد از مدیحی سینهها چون که در مداح باشد کینهها
(همان دفتر: ۱۷۳۵)
۳ـ۲ـ۴ـ۴ـ مولانا هیچگاه ارباب قدرت و اصحاب حکومت را مدح نگفته است
در میان سخنوران ایران، مولانا از معدود شعرایی است که مطلقاً زبان به مدح پادشاهان و قدرتمداران نیالوده و به تعبیر زیبا و فاخر ناصرخسرو «گوهری لفظ دری را، به پای خوکان» نریختهاند. در این زمینه، مولانا حتی بر ناصرخسرو هم سبقت گرفته است. افزون بر این، مولانا اصولاً از مراوده و ملاقات با امرا و ملوک اکراه تام داشته و همنشینی با آنان را برای دین و اخلاق منشأ ضرر و حتی مایه خطر میدانسته است. در تأیید این مدعا، نقلقولی از وی ـ از کتاب فیهمافیه ـ بیمناسبت نیست:
«با پادشاهان نشستن از این روی خطر نیست که سر برود، که سری است رفتنی، چه امروز چه فردا؛ اما از اینرو خطر است که ایشان چون درآیند و نفْسهای ایشان قوت گرفته است و اژدها شده، این کس که به ایشان صحبت کرده و دعوی دوستی کرد و مال ایشان قبول کرد، لابد باشد که بر وفق ایشان سخن گوید و رأیهای بد ایشان را از روی دل نگاهداشتی قبول کند و نتواند مخالف آن گفتن. از اینرو خطر است زیرا دین را زیان دارد.» (مولوی، ۱۳۴۸، ص۹)
۳ـ۲ـ۴ـ۵ـ تملقگویی گونهای رشوه است
در بیان این معنی، در فیهمافیه، حکایتگونهای آمده است به شرح زیر: «شیخ نساج بخاری مردی بزرگ بود و صاحبدل… روزی علوی معرف، قاضی[ای] را به خدمت او مدح میکرد و میگفت که: چنین قاضی در عالم نباشد! رشوت نمیستاند! بیمیل و بیمحابا، خالص جهت حق میان خلق عدل میکند. گفت: «اینکه میگویی که او رشوت نمیستاند این یک، باری دروغ است! تو علویای از نسل مصطفی(ص) او را مدح میکنی و ثنا میگویی که او رشوت نمیستاند! این رشوت نیست؟! و از این بهتر چه رشوت خواهد بودن که در مقابله او، او را شرح میگویی؟!» (فیه مافیه مصحح کریم زمانی، ص۳۱۰ـ۳۰۹)
ادامه دارد…
منبع: روزنامه اطلاعات