به تعبیری روشنفکران باید زبانِ «رسانه»، زبانِ «مردم» و زبانِ «قدرت» را بلد باشند اما خیلی از روشنفکرانی که از قضا نسبت به سیستم هم دلسوز هستند و میخواهند دخالت کنند در طول زمان از این قضیه فرسوده میشوند. این همه تمرکز بر «زبان» برای پیرایش و تلطیف و پرداخت کردنش، فرسایشدهنده و وقتگیر است. برای اینکه شما دائم باید دقت کنید که جملات به گونهای باشد که کسی نتواند از آن سوءاستفاده کند. هر چند تقریباً همیشه همینطور میشود و سخنان و جملات شما را طوری که میخواهند کنار هم میچینند تا نتیجه خود را بگیرند.
مرکز مطالعات ملی فرانسه (CNRS) چند سال پیش، تحقیقی انجام داد که آیا «جامعهشناسان علمی» بهتر هستند یا «جامعهشناسان مداخلهگر»؟ به این نتیجه رسیدند که قویترین جامعهشناسان در میدان آکادمی، اتفاقاً «جامعهشناسان مداخلهگر» هستند و برای آن کلی استدلال هم ارائه شد. تحلیل شده بود که چرا فردی مثل بوردیو که بیشترین مداخله را دارد با شاخصهای خود آکادمی هم بالاترین جایگاه را دارا است و آن کسانی که هیچ مداخلهای نمیکنند با شاخصهای خود آکادمی جایگاه پایینتری دارند.
بنابراین، اینکه میفرمایید گسستی بین روشنفکران و روزنامهها ایجاد شده به این خاطر است که فرسوده میشوند. یک کنشگر اجتماعی ساعتها باید به این فکر کند که این حرفش را چگونه برای روزنامهها بگوید و بنویسد که سوءتفاهم ایجاد نشود.
• یعنی اگر همان کنشگر اجتماعی یا روشنفکر بخواهد در دانشگاه سخنرانی کند این فشارها بر او نیست؟
دکتر ناصر فکوهی: در محافل دانشگاهی کمتر است. اینکه میگویم راجع به همه چیز صحبت کردهام به این معنا نیست که در مورد همه چیز «در هر جایی» خواستهام صحبت کردهام!
البته گذشته همیشه برایمان نوستالژیک و طلایی است به همین خاطر هم وقتی حضور اجتماعی روشنفکران امروز را مثلاً با دهه چهل که درخشانترین دوره روشنفکری ایران بوده، مقایسه میکنیم به نظرمان میرسد که اکنون حضورها و ارتباط روشنفکران با جامعه کمتر شده است.
• یعنی به واقع، روشنفکران در آن دوره بازتاب بیشتری نداشتند؟!
فکوهی: بازتاب آنها بر اثر «انباشت تاریخی» در حافظه شما پررنگ میشود. من اصلاً فکر نمیکنم حضور روشنفکران در اجتماع و در روزنامهها رشد منفی داشته است؛ اتفاقاً، معتقدم، جامعه ما در حال پیشرفت است. دموکراسی ایرانی با آزمون و خطا پیش میرود، همچون همه موارد تاریخی دیگر. من به جوانان بسیار امیدوارم. در یک مقایسه نسبی و منطقی با در نظر گرفتن همه دادهها و نه به صورت نقطهای و تقلیلیافته و موردی، جوانان امروز، از ما در دورهای که جوان بودیم بسیار بهتر و باسوادتر هستند و این باوجود محدودیتهایشان اتفاق افتاده است. در کنار افزایش سرمایه اجتماعی و فرهنگی تقاضای اجتماعی نیز دائماً در حال افزایش است. مردم عادی میخواهند راجع به هر چیزی، همه چیز را بدانند و روشنفکران و دانشگاهیان تا عمق مسائل پیش روند، اما وقتی چنین اتفاقی رخ نمیدهد نارضایتی پیش میآید. یا حتی برای شما بهعنوان روزنامهنگار این شبهه ایجاد میشود که حضور اجتماعی روشنفکران کمتر شده است.
منفیترین دخالت سیاستگذاران در سانسور نیست، معتقدم بالاترین ضرر را از دخالت دولت برای «تصدیگری» میبینیم. همه جای دنیا ممکن است دولت روزنامه داشته باشد و معمولاً هم اینطور نیست که چون روزنامه دولت است، فقط از دولت دفاع کند. هدف از تصدیگری دولت، در دست گرفتن تمام سیستمهای مختلف مطبوعات است چون در دست داشتن آنان را ضمانت بیشتری برای پایداری خود میداند که تصوری کاملاً غلط است. و از آن بدتر رانتخوار کردن و وابسته کردن نامحسوس رسانهها که بزرگترین خطای استراتژیک است. این مثل آن است که ما تمام اندامها و سازوکارهای هشداردهنده در بدنمان (مثل احساس درد) را از بین ببریم و خودمان را در معرض همه خطرات بیرونی و درونی علیه کالبدمان قرار دهیم.
تصدیگری دولت برای رسانهها باید از بین برود. دخالت نکردن دولت به این معنا نیست که دولت حمایت نکند. اتفاقاً باید روزنامهها را حمایت کند چون منابع این کشور دست دولت است و تا اطلاع ثانوی نمیتوان منابع را به کس دیگری سپرد، چون بورژوازی نداریم که بخواهیم منابع را دستش دهیم. بنابراین، منابع دست دولت است اما دولت باید در نقش ستادی و حمایتگر عمل کند بدون دخالت.
•گاهی «انبوه و غوغا» جای «اندیشه» مینشیند و روزنامهنگاری ما را چنان سلبریتیزه میکند که «چهرهها» به جای «کنشگرها» برجسته میشوند و «فرهنگ پاپ» به جای «فرهنگ اصیل» بر صدر مینشیند و قدر میبیند. این آسیبی که بر فضای رسانهای ما سایه انداخته، چقدر رابطه روشنفکران با روزنامهها را تحتالشعاع قرار داده است؟
فکوهی: به نظر من، روشنفکران بیشتر از مشکلاتی عذاب میکشند که در سیستم دانشگاهی وجود دارد. همه جای دنیا گفتمان سیاسی میخواهد خود را بازتولید کند. بنابراین فشارهای سیاسی و سیاستگذاریها آنقدر ما را عذاب نمیدهد که وقتی میبینیم یک روشنفکر به ظاهر «مستقل» و غیردولتی که ادعای ضدسیستم بودن هم دارد اما تمام وجودش وابسته به رانتهایی است که دریافت میکند، به شما حمله میکند و برای این کار از همه اشکال پوپولیسم حتی خطرناکترین آنها مثل ملیگرایی شوونیستی استفاده میکند. مشکل ما «لمپنیسم روشنفکرانه» یا «اوباشیگری روشنفکرانه» است. این فشار را من از ناحیه قدرت یا سیاستگذاران نمیبینم، نه اینکه بگویم اصلاً تقصیری ندارند، اما فقط از ناحیه سیاست نیست.
دکتر حسن نمکدوست: نکته دیگر، نوعی «خستگی اجتماعی» است. متأسفانه گویی ما در یک فرایند یا بهتر بگویم چرخه باطل خستگی اجتماعی قرار داریم. یکی از مصادیق آن را توضیح میدهم: هر ساله چند دههزار نفر ایران را برای همیشه به مقصد کانادا، ایالات متحده یا کشورهای اروپایی ترک میکنند. جمع کثیری از این افراد، همان روشنفکران هستند. همه میدانیم که کانادا و استرالیا و امریکا اتباع کشورهای دیگر را با دقت تمام سوا میکنند. شما یا باید از دانش و تخصص سطح بالایی برخوردار باشید یا اینکه ثروت قابل قبولی داشته باشید، وگرنه شما را نمیپذیرند. دلیل رفتن آدمهایی از این دست چیست؟ فرایندهایی که آنان را خسته و نسبت به آینده نومید کرده است. وضع درباره روشنفکرهایی که میمانند چگونه است؟ آنان هم دچار انواع فرایندهای خستهکننده باطل هستند. شما به کرات از زبان آنان میشنوید که سالها است بر در بسته میکوبند. این حس، واقعی است. اگر روشنفکری مدام احساس کند که صدایش ناشنیده باقی میماند حق بدهید که باید خسته و نومید شود.
یک نکته را هم اضافه کنم. رسانهها و تعامل با آنها در گذشته معنایی در ذهن روشنفکران داشتند که اکنون این معنا تا حدودی تغییر کرده است. حدود ۱۰۰ سال پیش مفهوم علم ارتباطات چیزی شبیه علم بلاغت یا فن سخنوری و علم خوب صحبت کردن بود. آن زمان کاربرد ادبیات و داشتن زبان فاخر، ویژگی متمایز محتواهای روشنفکرانه مطبوعاتی بود؛ قلمهایی که به اصطلاح از آنها خون میچکید و بسیاری گمان میکردند که مهمترین محصول روزنامهنگارانه، نوشتن مقاله، آن هم از نوع آتشین آن، است. زمانه تغییر کرد و این درک از روزنامهنگاری جای خودش را به اهمیت واقعی خبر و گزارش داد. در واقع بر اساس آموزههای ما مهمترین عنصر روزنامهنگارانه، «خبر» است که بقیه تولیدات ما در بستر آن متولد میشوند. از این نگاه، «گزارش» و «مصاحبه» بعد از خبر اهمیت مییابند. دست بر قضا «مقاله» در جایگاه بعدی قرار میگیرد. چرا؟ چون «مقاله» بیان دیدگاه و داعیه آقای الف درباره یک موضوع است و آقای الف الزاماً میتواند آدم مهمی نباشد یا اینکه دیدگاهش دیدگاه مهمی نباشد. در عین حال که اساساً بیان داعیه خود، کار دشواری نیست، ولی به میدان رفتن و اخذ دیدگاه افراد مختلف و بیان دقیق، درست، منصفانه، متوازن و بیطرفانه آنها کار بسیار دشواری است، آن هم به گونهای که حضور شما به هیچ وجه به مخاطب تحمیل نشود. در مقاله، شما نه تنها نیازی به پنهان کردن خود ندارید بلکه بارها خودتان را به مخاطب معرفی میکنید، اما برای مثال در «گزارش» شما همه تلاشتان را میکنید که مخاطب «موضوع» را ببیند و دست بر قضا «شما» را نبیند. به همین خاطر هم هست که آموزگاران ما تأکید میکنند اگر کسی مطلبی از شما خواند و گفت چه قلمی، چهقدر با قدرت گفته یا نوشته است یعنی شما در مقام یک روزنامهنگار شکست خوردهاید. شما وقتی پیروز هستید که مخاطب بگوید عجب موضوعی، چه بحثی، چه اطلاعات مهم و جالبی!
نکته آخر که بسیار مهم است اینکه در سالهای اخیر، مفاهیم کلاسیک رشته ما مثلاً اینکه متن چیست، تولیدکننده متن کیست، مخاطب چه کسی است، رسانه چیست، معنا از کجاست، پیام از کجا و… تغییر کردهاند. یک زمانی یک روشنفکر الزام داشت برای در میان گذاشتن بحث خود با جامعه از روزنامهها استفاده کند اما امروز دیگر چنین الزامی وجود ندارد و هر کس با داشتن یک کانال یا یک سایت میتواند آرای خود را منتشر کند.
• اتفاقاً بحث ما هم، همین است که با وجود این همه رسانه و شبکههای اجتماعی، «روزنامهها» چگونه میتوانند مرجعیت خود را برای نخبگان فرهنگی جامعه حفظ کنند؟
نمکدوست: وقتی بهطور خاص درباره روزنامه صحبت میکنید باید یک واقعیت را بپذیرید و آن اینکه روزنامهها در سطح قابل ملاحظهای جنگ در عرصه خبر را به رسانههای آنلاین و پخش مستقیم باختهاند. البته هنوز هستند روزنامههایی که به مدد خبرهای اختصاصیشان در زمین خبر بازی میکنند اما این قاعده نیست، بلکه یک استثنا است.
به همین خاطر ما عرصههای دیگری را برای حفظ موقعیت روزنامهها و مطبوعات پیشنهاد میکنیم. اتخاذ «رویکرد تحلیلی» یکی از این راهحلها است. این همان ساحتی است که میتواند به کار بحث شما در این میزگرد هم بیاید. یعنی حضور روشنفکران در روزنامهها برای تحلیل مسائل روزآمد خبری که میتواند بسیار جذاب و پرمخاطب باشد. بهرهگیری از شیوهها و ژانرهای مغفول در روزنامهنگاری هم میتوانند کمکحال خوبی باشند. برای مثال پرداختن به «روزنامهنگاری تحقیقی» که هدفش آشکار کردن فرآیندها و روندهای پنهان مسألهساز برای جامعه است. روزنامهنگاری روایی، روزنامهنگاری تولیدی اصیل که به آن «اسلو ژورنالیزم» میگویند و نقطه مقابل کپیکاری و تولید فلهای (چورنالیسم) است از راهکارهای دیگر است. دست بر قضا روشنفکرها خیلی خوب میتوانند به این نوع تولیدها کمک یا در آن مشارکت کنند.
از همه اینها گذشته، ما باید متوجه یک تغییر پارادایم بخصوص در کار روزنامهنگاری مطبوعاتی باشیم و آن اینکه اگر تا پیش از این روزنامهنگاران، مشاهدهکننده و گزارشکننده رویدادها بودند، اکنون باید مشارکتکننده و مداخلهگر در رویدادها باشند. در جامعه صدها مسأله اجتماعی وجود دارد که نباید فقط به بیانشان بسنده کرد، بلکه روزنامهنگارها میتوانند در شرایطی به حل آن مسائل نیز کمک کنند. در این منظر، مسئولیت اجتماعی روزنامهنگاران اهمیت بسیاری پیدا میکند و ساز و کارهای این تغییر پارادایم هم موضوعهای بسیار مهمی میشوند که میتوان سر فرصت درباره آنها صحبت کرد. اینجا هم باز حضور روشنفکرانه میتواند بسیار کمککننده باشد. البته میدانید که خود روزنامهنگاری در ذات خود یک «کار روشنفکرانه» است.
• «روزنامهنگاری تحلیلی» در حالی بهعنوان راهحل پیشنهاد میشود که شبکههای اجتماعی چون تلگرام و توئیتر ذائقه مخاطبان را تغییر دادهاند و مخاطب امروز به مختصر و کوتاه خواندن عادت کرده است. حال چطور میشود به دست چنین مخاطبی «روزنامه تحلیلی» داد؟
نمکدوست: هنوز زود است با قاطعیت بگوییم مخاطب ما عادت کرده است به خواندن مطالب کوتاه و دیگر مطالب بلند نمیخواند. چنین چیزی نیست. هنوز هم مطالب بلند خوانده میشوند و مستندهای خبری دیده و شنیده میشوند به شرط آنکه به نیاز تحلیلی مخاطب پاسخ دهند. شاید در متنهای کوتاه ما بتوانیم به چهار پرسش چه کسی، چه زمانی، کجا و چه چیزی پاسخ بدهیم، اما پاسخ دادن به پرسشهای چرا و چگونه، بخصوص وقتی موضوع دارای لایههای متعدد و پیچیدگیهای گوناگون است، به فضا و زمان کافی احتیاج دارد.
نظر قاطع شما مبنی بر اینکه مخاطب به کوتاه و مختصر خواندن عادت کرده است به این معنا است که انسانها از یافتن پاسخهای «چرا» و «چگونه» دست شستهاند، در حالی که چنین نیست. اتفاقاً حضور روشنفکرانه در مطبوعات و رسانههای خبری عمدتاً برای پاسخ دادن به دو پرسش «چرایی» و «چگونگی» است. مسأله این است که آیا ما موضوعهایی را که برای جامعه مهم هستند انتخاب میکنیم که به چرایی و چگونگیشان پاسخ بدهیم یا خیر. به نظر من اگر در انتخاب موضوعها دقت کنیم و نیازهای واقعی مردم را مد نظر قرار دهیم بحث در چند و چونشان کماکان میتواند بسیار جذاب باشد.
نکته اینجا است که متأسفانه بهدلیل انواع محدودیتها کمتر به سراغ موضوعهای مهم جامعه میرویم و باز متأسفانه تعداد روشنفکران و رسانههایی که سرشان برای بحث درباره این موضوع درد کند کافی نیست. درباره عدم مدارای حکومت درباره این موضوعها هم که در همان اول بحث صحبت کردم و نیازی به تکرارشان نیست. به همین چند هفته گذشته نگاه کنید؛ اتفاقی که در اقلیم کردستان عراق افتاد، بحث ترامپ و کنگره امریکا، اینکه چرا اروپا یکپارچه به طرز بیسابقهای به مخالفت با تصمیم ترامپ پرداخت و خیلی موضوعهای دیگر، چنانکه باید در رسانههای خبری ما از منظر «چرا» و «چگونه» بررسی نشد. بیشتر بحثها کلیشهای و درباره «چه کسی» و «چه چیزی» بود. اگر روزنامههای ما به صورت عمیق به این موضوعها بپردازند حتماً شمار قابل ملاحظهای مخاطب، بحث آنان را پیگیری میکنند. خب، صد البته بحث درباره چراییها و چگونگیها نیازمند یک فضای آزاد و بدون دغدغه است، کما اینکه نیازمند متخصصانی است که بتوانند درباره موضوع بهدقت صحبت کنند.
• صفحات تحلیلی همچون «صفحات اندیشه» که میتواند جای تحلیل روشنفکران و نخبگان فرهنگی و اجتماعی باشد، امروزه کمتعدادترین و کمحجمترین صفحات در روزنامهها است. (و بسیارند روزنامههایی که اصلاً به چنین صفحاتی احساس نیاز نمیکنند!) از سوی دیگر، از همین صفحات محدود هم انتظار بر این است که طبق الگوهای تلگرامی و… مطالب کوتاه و مختصر فراهم کنند پس عملاً تحلیلی اتفاق نمیافتد…
نمکدوست: تحلیل یک مسأله اجتماعی در ۲۰۰ یا ۵۰۰ کلمه که اساساً «روزنامهنگاری تحلیلی» نیست و این اشتباه روزنامهها است. این صحبت من را هم نباید در دفاع از مطولنویسی و پرحرفی قلمداد کرد. ما باید به قول معلمهای مقالهنویسی توپر و تا حد امکان موجز صحبت کنیم. پرحرفی و بیجهت طولانینویسی شیوه موردپسند روزنامهنگاران نیست. اما هر بحثی، حجم و زمان مناسب خود را میطلبد. روزنامهنگاری تحلیلی هم پیرو همین قاعده است. یک مثال میزنم؛ بحثهای آقای عادل فردوسیپور درباره بعضی موضوعها گاهی بیشتر از یک ساعت طول میکشد و علاقهمندان با دقت آن را پیگیری میکنند. چرا؟ چون ایشان در پی یافتن «چراییها» و «چگونگیها» در آن موضوع است و همین شیوه، قصه را برای مخاطب شیرین میکند. شما بحثی جدی، دقیق، عمیق و آزاد و بدون واهمه را درباره چراییها و چگونگیهای رابطه ایران و امریکا راه بیندازید، قول میدهم مردم حوصله خواندنش را حسابی خواهند داشت. فقط هم بحث سیاسی مورد نظر من نیست. شما بحث جدی درباره سفیدبالکها، پل طبقاتی صدر، کمبود آب، ریزگردها، اتومبیلهای تکسرنشین، حجاب خانمها، حضانت فرزندان، نحوه ارتقای استادان، حقوق معلمان، بیکاری جوانها و… مطرح کنید، آنوقت ببینید خوانده و دیده و شنیده میشوند یا نه. مخاطب باید ببیند که بحث او، مسأله او، معضل او دقیق و عمیق در رسانه بیان میشود، آن وقت، آن را با وجود طولانی بودن بهحق دنبال میکند. اگر روشنفکران ما در بحثهای روزنامهنگارانه خود به این مباحث بپردازند، آن وقت حضورشان بیشتر و مؤثرتر به چشم خواهد آمد. اما وقتی روشنفکران درباره مسائل «غیر روزنامهنگارانه» در روزنامهها حاضر میشوند، حضورشان چنان که باید بازتاب نمییابد.
فکوهی: مشکل ما این است که میخواهیم با یک تفکر محلی، جهان را بفهمیم. بر اساس آمارهایی که ارائه میشود، ظرفیت ما در روزنامهنگاری، به نسبت دهه ۴۰، شاید ۱۰ برابر شده است اما این بدان معنا نیست که «ظرفیت فکری» ما نیز ۱۰ برابر شده است. در دهه چهل شاید ۱۰ روزنامه درمیآمد؛ ۴ روزنامه و دو سه مجله بود اما امروز ظاهراً ۱۳۰ روزنامه و مجله فقط در تهران داریم. مسأله کمیت نیست، کیفیت است. ما بهدلیل پول نفت خودمان را با موجی از مشکلات گرفتار کردهایم و داریم غرق میشویم. این همه تولید انبوه و به قول شما «انبوه و غوغا» ما را با بیمحتوایی و بیاثری مواجه کرده است. روزنامه، سینما، دانشگاه، صنعت، پزشکی، مدیریت و… بخشی از آسیبهایی که متوجهشان است از همین تولید انبوهی است که بواسطه پول نفت اتفاق افتاده است و مدیریت نمیشود و سر از بیکیفیتی در میآورد؛ چون ما ظرفیت این همه کتاب، این همه دانشجو، این همه روزنامه، این همه صفحات روشنفکری، این همه فیلم را نداریم و در همهمه تولید، خودشان، خودشان را خفه خواهند کرد.
به نظر من، ما ظرفیت چهار یا پنج روزنامه ملی، یک یا دو روزنامه محلی را داریم. واقعیت این است که پیشرفت باید بهتدریج رخ دهد، دانشجوها، روزنامهنگارها، استادان و… همه بتدریج باید بالا بیایند و رشد کنند اما وقتی صد تا روزنامه داریم باید به یک شکلی آنها را پر کنیم. اکنون همین مشکل را در مورد مجلات علمی-پژوهشی داریم. من حداقل ۱۰ سال است که سردبیر مجلههای علمی-پژوهشی در دانشگاه تهران و سایر مؤسسات علمی بوده و هستم اما همیشه میگویم این مجلات مشکلات علمی و جدی بسیار زیادی دارند و ما راه درازی برای رسیدن به استانداردهای جهانی داریم.
• کمرنگ شدن ارتباط روشنفکران با روزنامهها را چقدر میتوان به این برداشت ناصواب اهالی دانشگاه مرتبط دانست که «فعالیت روشنفکرانه روزنامهنگارانه» را با کار بازاری، غیرعلمی و سطحی، همداستان میپندارند؟
نمکدوست: متأسفانه برخی از استادان دانشگاه و صاحبنظران، حضور همکارانشان را در رسانههای خبری برنمیتابند؛ گویی نوشتن و مصاحبه کردن در روزنامه، یا حضور در برنامههای رادیویی و تلویزیونی، رفتاری سطح پایین است. در یکی از همایشهای سالانه «رسانه و سلامت روان» من با تعدادی از سردبیران صفحههای پزشکی و سلامت صحبت کردم و آنها توضیح دادند یکی از دلایل کمرنگ بودن حضور روانپزشکان در رسانهها همین تلقی است و اینکه اگر روانپزشکی در رسانهها فعال باشد تعدادی از همکارانش به او «انگ» کمسوادی یا رفتاری بازاری را میزنند. اما پرداختن به دلایل این امر، موضوع بحث اکنون ما نیست.
فکوهی: کاملاً درست است. بارها به خود من نقد شده است که چرا اینقدر در رسانهها حضور دارم. با اینکه من اکنون «استاد تمام» هستم اما باز به من توصیه میشود که بر کارهای دانشگاهی و مقالات دانشگاهی متمرکز شوم و حضورم را در روزنامهها کمتر کنم.
متأسفانه برخی از همکاران ما بدون کمترین اطلاعی از تاریخ جامعهشناسی حکم صادر میکنند که نباید در روزنامهها نوشت. وقتی از آنها میخواهیم که استنادهای علمی به تاریخ جامعهشناسی بدهند نه در گذشته موردی دارند و نه از حال. اما هم از گذشته کسانی مثل رابرت اِزرا پارک، ریمون آرون و پیر بوردیو را داریم و در حال کسانی چون استیگلیتز و کروگمن را داریم که علاوه بر اینکه چهرهای دانشگاهی هستند روزنامهنگاران معروفی هم هستند و رسالت اجتماعی خود را در کنار رسالت دانشگاهی ایفا میکردند.
این تصور اسطورهای که جامعهشناس باید در خانهاش بنشیند و به دور از غوغا سرش را در کتابها فرو کند هیچ استنادی در تاریخ جامعهشناسی ندارد؛ نه دورکیم، نه مارسل موس، نه لوی استروس، نه برگس، نه پارک، نه باتلر، نه سعید و هیچکدام چنین برداشتی از جامعهشناسی و کار دانشگاهی نداشتند و ندارند.
دانشگاهیان ما بر نگارش مقالات ISI و نوشتن برای نشریات خارجی متمرکز شدهاند در حالی که همین سال گذشته دو مقاله در معتبرترین مجلات انسانشناسی جهان داشتهام، اما اصراری به این کار ندارم و وقت زیادی هم برای آن نمیگذارم، چرا که دانشجویانم و کارم در ایران برایم اهمیت بسیار بیشتری دارد؛ بهدلیل اینکه علوم اجتماعی جهان به من نیازی ندارد. علوم اجتماعی جهان ۱۰ هزار نفر بهتر از من دارد. اما این جامعه، شاید به امثال من نیازی ولو کوچک داشته باشد، چرا که اینجا هزاران روشنفکر و دانشگاهی نداریم که بیایند در روزنامهها راجع به مسائل روز جامعه ایران روشنگری کنند. بسیاری از افراد تاب «انتقادهایی» که در مطبوعات و در سایر محافل علیهشان مطرح میشود را ندارند. وقتی کسی مشروعیت میدان خود را داشته باشد میتواند خیلی از ساختارشکنیها را در جهت بهبود شرایط انجام دهد؛ چون دارای اقتدار است. مشکل چنین کسانی نیستند. مشکل ما، استادان جوانی هستند که گرایش به «محافظهکاری دانشگاهی» دارند چون تاب اینگونه حملات و فشارها را ندارند.
منبع: روزنامه ایران