محمدحسن علیپور
زیست کودکی و نوجوانی آلبر کامو در درون فقر و در میان فقرا، او را در دوره بلوغ فکری به ژرفای پرسش از معنای زندگی و رنج بشر و فردانیت انسان برد. فکر پرسشگر کامو البته با تحصیلات او در زمینه فلسفه همراه شد و زندگی بشر را از دریچه نویسندهای دید که داستاننویسی را به جای گزارهها و گفتارهای فلسفی انتخاب کرد. او ذهن خوانندگان بسیاری را که یا فیلسوفان برجستهای مثل ژان پل سارتر بودند و یا خوانندگان معمولی، در همه جای دنیا به خود معطوف کرد و به تأمل درباره جهان داستانیاش واداشت.
مقاله بلند سارتر درباره داستان «بیگانه» و همین طور ترجمه نوشتههای کامو به زبانهای دیگر و تیراژ میلیونی این کتابها، گویای توجه عمومی و دقت بر نوشتههای اوست. سارتر در مقاله خود آورده است: «در میان آثار ادبی عصر ما، این داستان خودش هم یک بیگانه است. داستان از آن سوی سرحد برای ما آمده است، از آن سوی دریا. و برای ما از آفتاب و بهار خشن و بیسبزه آنجا سخن میراند. ولی در مقابل این بذل و بخشش؛ داستان به اندازه کافی دوپهلو است. چگونه باید قهرمان این داستان را درک کرد که فردای مرگ مادرش حمام دریایی میگیرید و … و یک عرب را به علت آفتاب میکشد و در شب اعدامش که ادعا میکند «شادمان است و باز هم شادمان خواهد بود.»؛ آرزو میکند عده تماشاچیها در اطراف چوبه دارش هر چه زیادتر باشد تا او را به فریادهای خشم و غضب خود پیشواز کنند…».
سپس سارتر با اشاره به کتاب دیگر کامو «افسانه سیزیف» مینویسد: «قهرمان کتاب او، نه خوب است، نه شرور، نه اخلاقی است و نه ضد اخلاق. این مقولات شایسته او نیست و مسأله یک نوع انسان خیلی ساده است که نویسنده نام پوچ یا بیهوده را به آن میدهد. ولی این کلمه، زیر قلم آقای کامو دو معنای کاملاً مختلف به خود میگیرد. پوچ یک بار حالت عمل و شعور واضح است که عدهای از اشخاص این حالت را میگیرند. بار دیگر پوچ همان است که با یک پوچی و نامعقولی اساسی و بی هیچ عجز و فتوری نتایجی را که میخواهد، به خود تحمیل میکند. پس به هر جهت باید دید پوچ به عنوان حالت، فعل و عمل، یا به عنوان قضیه اصلی، چیست؟»
کامو خود در پیشگفتار بیگانه مینویسد: «قهرمان کتاب محکوم میشود چون در بازی همگانی شرکت نمیکند. بدین معنا او با جامعهای که در آن میزید بیگانه است.» از دید کامو شخصت داستانش مورسو «آدمی وازده نیست، بلکه انسانی است بیچاره و عریان، و دلباخته خورشیدی که سایه به جا نمیگذارد. مورسو نه همان بیبهره از حساسیت نیست بلکه اشتیاقی ژرف از آنرو که خاموش است، به او جان میبخشد: اشتیاق به مطلق و راستی. این راستی هنوز منفی است، راستی بودن و راستی احساس کردن، ولی بدون آن هیچ فتحی بر خود و بر جهان هرگز شدنی نیست.»
اندک داستاننویسان برجستهای در دنیای رمان و داستاننویسی وجود دارند که پرسشگری آنها درباره زندگی و معنای آن رویکرد فلسفی داشته باشد. آلبر کامو نویسندهای است که با انتشار کتاب بیگانه، انسان طاغی، افسانه سیزیف و طاعون و دیگر نوشتههایش به عنوان متفکری اگزیستانسیالیست شناخته شد؛ اگر چه او این برچسب فلسفی را نپذیرفت یا از آن دوری کرد. ولی هرگاه نامی از متفکران اگزیستانسیالیسم برده میشود، کامو در لیست متفکران آن قرار میگیرد. داستایفسکی، کافکا، کامو و ساموئل بکت. نویسندگانی که داستان بلند و کوتاه نوشتهاند و همین طور نمایشنامه. نام این نویسندگان همواره در کنار فیلسوفانی مثل هایدگر، نیچه، کییرکگارد و سارتر قرار دارد که به عنوان فیلسوفان اگزیستانسیالیسم در قرن ۱۹ و ۲۰ شناخته میشوند. کامو روایت و پرسشی از زندگی طرح میکند و ذهن خواننده داستانهایش را به ورای تجربه یک زیست میبرد که هزاران انسان در رنج و البته دوگانگی آن مشترکاند. اما نمیتوان انتظار داشت که آنها دریافتی مشترک و مشابه با نویسندگانی مثل کامو، داستایفسکی، کافکا و… داشته باشند. تجربه کامو تجربه یک زندگی فقیرانه و تنگدستانه در دوره کودکی و نوجوانی است و زندگی با فقیران و بینوایان مواد اولیه داستانهای او را در سالهای بعد فراهم میکند، اما هزاران و میلیونها فقیر و بینوای دیگر فاقد چنین توان، فکر و استعدادی هستند.
همان طور که تجربه زندگی داستایفسکی به خصوص در زندانی در غرب سیبری و در کنار دزدان، قاتلان و البته با اعمال شاقه، مواد و مصالحه بسیاری از رمانهایش را فراهم آورد. رمان «خاطرات مردگان» محصول مستقیم این سالها بود که در آن مینویسد: «آنچه کمکم کرد این سالهای وحشتناک را از سر بگذرانم، فقط میلی سوزان به رستاخیز، به تجدید زندگی، به از سر گرفتن یک زندگی تازه بود.»
کامو البته در رشته فلسفه، تحصیلات دانشگاهی خود را به پایان برد و علاقه او به فلسفه موجب شد که در مقطع فوق لیسانس همین رشته را ادامه دهد و تز فوق لیسانس او درباره پلوتینوس و قدیس آگوستینوس بود. میتوان گفت جهان داستانی کامو تحت تأثیر ذهن پرسشگر فلسفی او بود که برداشت او را از زندگی و معنای آن و دوگانگیها و تعارضات آن بیان میکند. او اگرچه قرائت سنتی از فرجام زندگی بشر را برنمیتابد، اما در مقابل ذهن خواننده، چالشها و پرسشهای تازهای را از معنای زندگی با تکیه بر اختیار و آزادی فردی فرامینهد.
نویسنده پرسش از معنای زندگی را در زمان زندان که مورسو شخصیت داستان در انتظار طناب دار است و هستی خود را رو به پایان میبیند، با مواجهه با کشیش به گونهای معنادار طرح میکند. برخورد سرد و بیتفاوت با کشیش. این بیتفاوتی او در نقطه پرتاب از این دنیا، مثل زمانی است که نسبت به پرسشهای بازجو که خود را یک معتقد به عیسی مسیح میداند و بر مورسو میشورد و او را به دلیل بیاعتقادی حتی دست میاندازد و نمیتواند با او ارتباط برقرار کند و بیتفاوت است. اگر گفته نشود وازده است. اگرچه کامو او را وازده نمیداند.
اگر به تعبیر «بره» و «لینز» که زندگینامه کامو و رمان بیگانه را در نوشتهای تحلیل کردهاند، جمله «اما موقعی که ناگزیر تحصیلم را ول کردم، خیلی زود پی بردم که اینها همه هیچ کدام به واقع اهمیتی ندارند»، در توضیح این معنا یاریمان میدهند که او چگونه بیگانه شد، در واقع واکنش شخصیت داستان کامو به این جمله کشیش در زندان و پیش از روزهای پرهراس و هولناک اعدام که «نمیتوانید این را دریابید چون دلتان کور است. من برایتان دعا خواهم کرد»، وضع بیگانهای را که در آن قرار دارد تداوم میدهد.
منبع: روزنامه اطلاعات