Search
Close this search box.

فلسفه‌درمانی در مصاف با رنج

چگونه با رنج‌هایمان كنار آييم؟

ranj96«هرگز فكر نكن كسی كه به تو دلداری می‌دهد خودش هيچ غم و غصه‌ای ندارد و زندگیش آينه همان واژگان ساده و آرامی است كه به زبان می‌آورد؛ واژگانی كه گاه به تو كمک می‌كنند. مشقات و غصه‌های زندگی او به مراتب بيشتر از زندگی توست و وضع تو به مراتب بهتر از اوست. اگر غير از اين بود، هرگز نمی‌توانست آن واژگان تسلی‌بخش را پيدا كند تا به تو بگويد. «مؤسسه «مدرسه زندگی» در لندن، می‌كوشد با برگزاری كلاس‌ها و انتشار كتاب‌های گوناگون، به مخاطبانش كمک كند زندگی رضايت‌بخش‌تری داشته باشند. كتاب «چگونه رنج بكشيم؟» در راستای تحقق همين هدف منتشر شده است. نويسنده كتاب، كريستوفر هميلتون، استاد فلسفه دين در كينگز كالج لندن است و متنی روان و دلپذير و پرنكته را پيش روی خوانندگانی نهاده است كه رنج را در زندگی انسان جدی می‌گيرند. هميلتون در كتابش رنج در خانواده، رنج در عشق، رنج جسمی و رنج مرگ را بررسی كرده و درباره هر يک از اين مشكلات، نكته‌های نيكو در كار كرده است. مفروض اساسی كتاب هميلتون، در واقع اين آيه مشهور قرآن است: لقد خلقنا الانسان في كبد (حقا كه آدمی را در رنج آفريده‌ايم.) . هميلتون می‌كوشد راه‌های مواجهه درست با رنج‌های گريزناپذير را به ما نشان دهد. به يک معنا، هدف او نه كاستن از رنج كه ساختن با رنج است؛ اينكه چگونه با رنج‌هاي گريزناپذير زندگي‌مان كنار آييم. وي اين كتاب را «فلسفه‌درماني يا فلسفه به عنوان شيوه‌اي از زندگي» توصيف مي‌كند. در باب ريشه‌هاي رنج، هميلتون به اموري چون «عطش تخيل» و «تهي بودن زندگي» اشاره مي‌كند. درباره عطش تخيل مي‌نويسد: «از آن جايي كه ذهن ما بسيار تشنه است، به محض نيل به هدف، باز… مي‌خواهيم از آن چيزي كه داريم بيشتر داشته باشيم، يا چيز متفاوتي داشته باشيم… افلاطون انسان‌ها را به سطلي تشبيه كرد كه ته آن سوراخ است: آب را داخلش مي‌ريزيم، اما به جاي اينكه داخلش بماند از تهش بيرون مي‌ريزد.» در توصيف تهي بودن زندگي نيز، هميلتون با استناد به پاسكال مي‌گويد: «همه ما كمابيش بي‌قراريم و دائما دنبال چيزي مي‌گرديم تا با آن زندگي‌مان را پر كنيم. اين گفته… پاسكال مشهور است كه انسان‌ها به اين دليل بدبخت هستند كه نمي‌توانند به تنهايي در يک اتاق آرام بگيرند.» پس ما دائما مي‌كوشيم چيزي پيدا كنيم كه حواسمان را پرت كند تا از شر حس تهي بودن خلاص شويم و چون كه داشته‌هاي ما در اثر تخيل خلاقمان زود تكراري مي‌شوند، «اشتياق به تازگي» يكي از گرايش‌هاي بنيادي وجود ما است. هميلتون مي‌نويسد: «آلبر كامو، گفته كه انسان مي‌تواند به هر چيزي عادت كند. شايد جمله درستي باشد. اما اين عقيده نيز صحت دارد و همه به خوبي از آن آگاهند كه ما مي‌توانيم از هر چيزي كه در ابتدا به آن اقبال نشان داده‌ايم خسته شويم.» به همين دليل است كه زندگي ما زير يوغ مصرف‌گرايي است و «مد» در جهان كنوني، نقش مهمي در زندگي بشر دارد: «ما بسياري از چيزها را به اين دليل نمي‌خريم تا جايگزين چيزهايي شوند كه فرسوده… شده‌اند… به اين دليل مي‌خريم كه چيزهاي قديمي برايمان آشنا شده‌اند و به بيان ديگر، از آنها خسته شده‌ايم.»

عطش تخيل، منبع بسياري از عواطف و تمايلات منفي ما است؛ عواطفي مثل حسد يا آز كه في‌نفسه ناخوشايندند و غالباً منجر به درگيري ما با ديگران مي‌شوند. هميلتون درباره خانواده مي‌نويسد: «ما خيلي دوست داريم خانواده مأواي آرامش و امنيتي باشد كه ما را پرورش مي‌دهد، اما خانواده خيلي از اين آرزو دور است. خانواده اغلب مي‌تواند صحنه درگيري و حتي خشونت باشد و بيشتر اتفاقاتي كه در آن مي‌افتد آن قدر… دردناک باشد كه تا آخر عمر از آسيب رواني آن در امان نباشيم.» وي در بحث از ملالت و رنج در خانواده، نخستين جمله رمان آنا كارنينا را به ياد ما مي‌آورد: «همه خانواده‌هاي خوشبخت شبيه همديگرند؛ اما هر خانواده بدبختي به شيوه خودش بدبخت است.» مشكل اساسي بشر با خانواده، شايد اين باشد كه خانواده خوشبخت ملال‌آور است و «اشتياق به تازگي» را ارضا نمي‌كند ولي خانواده بدبخت، گرچه لبريز از حوادث گوناگون است و در آن از رنج كسالت خبري نيست، اما رنج‌هاي ديگري را به جان آدمي مي‌ريزد كه گاه جبران‌ناپذيرند. هميلتون به اين جمله اوگوست شارتيه – روزنامه‌نگار فرانسوي (۱۹۵۱-۱۸۶۸) – نيز استناد مي‌كند كه معمولاً «صلح در خانواده، صلحي بي‌روح و ملالت‌بار و خوشبختي از نوع آزاردهنده است.»

بيرون كشيدن شيره و چكيده كتاب «چگونه رنج ببريم؟» در اين يادداشت كوتاه، كار دشواري است چراكه بحث هميلتون درباره رنج در خانواده، رنج در عشق، رنج جسماني و رنج مرگ، خصلتي پاشان و پراكنده دارد. او به هر نويسنده‌اي كه رأي درخوري داشته، چه فيلسوف و اديب، چه روزنامه‌نگار و روانكاو، استناد كرده است تا نمونه‌هايي از رنج بردن را در زندگي بشر نشان دهد و نيز راه‌هاي احتمالي كنار آمدن با اين رنج‌ها را. در واقع هميلتون كتابش را با فرمول «به هر چمن كه رسيدي گلي بچين و برو» نوشته است! اين ويژگي البته نقطه قوت كتاب اوست؛ خواننده را با انبوهي از آراي نويسندگان گوناگون در قبال موضوعي خاص، آشنا مي‌كند و اين آشنايي در راستاي هدف اصلي كتاب است: چگونه واقعيت رنج را در زندگي‌مان بپذيريم و با آن كنار بياييم تا از شرش در امان بمانيم.

 با اين حال يكي از پيشنهادات هميلتون براي مهار رنج، «انجام دادن بهترين كار در موقعيتي بد» است. وي مي‌گويد دوروتي رو، روانكاو استراليايي، خاطرات رنج‌آوري از خواهرش در دوران كودكي داشت و به همين دليل كوشيد تأثير خواهرش بر خودش را با كم كردن ارتباطش با او كاهش دهد: «[دوروتي] رو، كه انگاره‌اي را از اعتقادات بودايي وام گرفته، اين شيوه را نوعي جداسازي مي‌داند و آن را گونه‌اي از بخشودن تلقي مي‌كند- البته متفاوت با بخشودني كه اغلب (و معمولاً غيرواقع‌بينانه) مستلزم احساسات گرم و مثبت نسبت به كسي كه ما را آزرده تصوير مي‌شود.» هميلتون مي‌افزايد اين جداسازي با اينكه «بديهي به نظر مي‌رسد، اما دشوار است، چون خانواده‌ها معمولاً خيلي توقع دارند كه در كنارشان حضور داشته باشيم. فشارهاي فرهنگي، اجتماعي و رواني بسياري روي ما است كه ما را ملزم مي‌كند با خانواده‌مان روابط حسنه‌اي داشته باشيم. » اما هميلتون جدايي از اعضاي رنج‌آور خانواده را مصداق «انجام دادن بهترين كار در موقعيتي بد» مي‌داند.

پيشنهاد مهم‌تر هميلتون، در واقع دعوت به نگاه علمي است. نگاه علمي به بدي‌هاي انساني در پي علت‌هاست و وقتي پاي علت به ميان‌ آيد، رفتارهاي بد ديگران با ما، چيزي بيش از معلول نيست. حال علت كجاست؟ در ذات ما. ذات ما چيست؟ ساختار ژنتيک ما؛ ساختاري كه بيولوژي و سايكولوژي و فيزيولوژي ما را رقم زده است. وقتي هم كه پاي علل ذاتي به ميان‌ آيد، اختيار آدمي بساطش را جمع مي‌كند و مي‌رود پي كارش! در واقع هميلتون پذيرش نوعي جبرگرايي علمي را به ما پيشنهاد مي‌كند تا بتوانيم بپذيريم رنج‌هاي‌مان گريزناپذير بوده و بدين‌ترتيب با آنها بيشتر كنار آييم. وي با مثال زدن نگرش يک شيميدان به انسان‌ها، مي‌نويسد: «[او] به اين نتيجه رسيده بود كه اگر افراد را كه هر كدام ويژگي‌هاي خاص خودشان را دارند، عناصر شيميايي تصور كند، موفقيت چشمگيري در شناخت آنها خواهد داشت. هر كدام از اشخاص، بسته به ويژگي‌هاي‌شان، به شيوه‌اي خاص به افراد/عناصر ديگر واكنش نشان مي‌دهند… مزيت زياد اين شيوه نگاه به مسائل اين است كه احساس گناه را از ما فوق‌العاده دور مي‌كند. اصلاً منطقي نيست كه يک ماده شيميايي را به دليل نوع واكنشش با ماده‌اي ديگر سرزنش كنيم، اين ماده فقط دارد كاري را مي‌كند كه در ذاتش است. اگر انسان‌ها را هم با اين ديد ببينيم، شايد بتوانيم بهتر ياد بگيريم كه همان طور كه هستند قبولشان كنيم و شيوه واكنششان را صرفاً كاركرد سرشت فرديشان بدانيم… شخصيت فرد تا حد زيادي تصادفي است… اگر كساني را كه توقعات بسيار بيشتري از آنها داريم، صرفاً حاصل سرشتشان تلقي كنيم… شايد كمتر از آنها سرخورده شويم… چون به اين شكل مي‌فهميم كه اين افراد صرفاً نمي‌توانند بهتر از اين باشند. اين نوع انديشيدن نوعي پيشرفت و حتي شايد گامي به سوي روابط صلح‌آميزتر باشد.»

منبع: روزنامه اعتماد