بسم الله الرّحمن الرّحیم
رسانههای گروهی که اصطلاح کردند در واقع مفسر و بیانگر آن صفتیست که برای انسان گفتهاند یعنی «مدنیالطبع» اقتضایش این است که افراد اجتماع، افراد بشر اولاً با همین تنهایی نمیتوانند زندگی کنند. شاید خدا هم در این وسط خواست بفهماند که من هم میفهمم حرفهای شما را. در تورات وقتی از خلقت انسان صحبت میکند و بعد از اینکه مدتی بعد از آن که مرد را آفرید ولی انسان را آفرید، خب آن انسانی که اول آفرید مرد بود. البته تورات و این چیزهای خلقت که در تورات و اینها هست چون سطح فکر عموم پایینتر از وضع فعلی ما بود تصور این که «روح بد و روح خوب» بهاصطلاح که نمایندهی شیطان در بدن و اینها، اینها را متوجه نمیشدند. بعد از آنکه خداوند مرد را آفرید مدتی نگاه کرد- این جوری که نوشتند- از آن بالا شاید نگاه کرد دید که این طفلکی خیلی بی دست و پاست. شاید آن مرغ و خروس هم که میگویند، در گنابادِ ما میگویند: مرغ اولباری که تخم میکند خیلی قدقدقداس میکند، سروصدا میکند، خروسش هم آنجا گوش میدهد هیچی نمیگوید، تا یکمرتبه مرغ میگوید: «قدقدقدقداست، بچه کردم، بچهایام بی دست و پاست». یعنی خروس جواب میدهد- عاقلتر است- میگوید: «قدقدقدقداست، غصه مخور کار خداست». یعنی شاید چیز هم از آنجا بیاید، به یاد دارند که این را میگویند بعد مثلاً بیکار و سرگردان میگشت، خداوند دلش سوخت به او. البته این را بدانید که تمام چیزهایی که تورات یا بعضی کتابهای قدیمی گفتهاند که مثلاً خداوند دلش سوخت، خداوند رحم آورد اینها یک چیزی نیست که برای خداوند دلش برای چیز تازهای نمیسوزد. هر چی هست همان است، عوض نمیشود که یک چیزی را ببیند دلش بسوزد. ولی اینجا خب چون که خیلی به سبک «شیرفهم» یعنی فهم مردم عادی گفته شده، میگوید: خداوند ناراحت شد گفت: این بشری که آفریدم، این حیوانی که آفریدم خیلی تنهاست، آمد یکی دیگر را گفت درست میکنم که آن ترتیبش دارد. خود این یک درسیست برای انسان آن وقت. یک دنده از استخوان مرد درآورد خداوند البته به نحوی که خود مرد نفهمید، یعنی بر او خوابی مستولی کرد یک دنده درآورد و چکار کرد و بعد تبدیل به انسانی کرد. این انسان اسمش گذاشت: زن. بعد هم هرچه… گفت که من قطعهای از استخوان او هستم، چرا خداوند که زور داشت، میتواند، چرا استخوان را جدا کرد، یک استخوان! خب یک تکه گوشتی میبرید اینجور، گوشت است. مخصوصاً استخوان را جدا کرد که یعنی تنفس مرد و زن، تنفس خانواده، چون بعد این کسی که آفریده شد، به این نحو و اسمش را گذاشتند زن، با مرد یکی شدند و خانواده تشکیل دادند. خواست به ما بفهماند که اساس خانواده بر پایهگذاری مرد هست منتها نه بر گوشت و پیه و اینها، بلکه بر استخوان مرد. استخوان خانواده زن است. اینها هیچکدام حالا هر کدام خواستند بر دیگری سبقت بجویند و خودی نشان بدهند این را بهعنوان اهمیت گفتند که استخوان خانواده، تکیهگاه خانواده مرد است ولی نه به همان صورت؛ به صورتی که استخوانش را میگیرند ازش یک موجودی دیگر میسازند. به این طریق خداوند اساس خلقتش را، مبانی خلقتش را در جاهای مختلف گفته است و مخصوصاً جوری گفته که کسی که بخواهد دقت کند از انسانها میفهمد چهجوری است. تا مدتی هم که لیاقت فهمش ندارد نمیفهمد، مثل یک داستان. این تشکیل اساس خانواده… یعنی هر حرفی نیامده اینجوری با زبانی که ماها بفهمیم بگوید که بله خانواده تشکیل شده از زن و مرد و چه، نه. همین کاری که کرده نشان داده. ما هم آنهایی که فهمیدند، فهم زرنگی دارند، در تمام مسیر زندگی تا روز آخر، فهمیدند و میفهمند. یعنی درس نخواندند، چیز درسی نیست ولی فهمیدند و میفهمند که این خصلت را خداوند چرا آفریده. یکی از حمکتهایی که خداوند لابد نسل بشر را در دو رشته قرار داده، این است که برای اداره کردن این جامعه هم خصلتهای زنانه لازم است هم خصلتهای مردانه. یعنی اگر مردسالاری یا به قولی زنسالاری تنها باشد جامعهی بشری خوب نمیگردد. برای اینکه خود خداوند، خودش آفریده هر دو را. میداند که این نقاط ضعفش چیه؟ آن یکی نقاط ضعفش چیه؟ وقتی اینها با هم باشند نقاط ضعف هر کدام را به دست دیگری پوشانده ولی برای اینکه این کار بهتر هم انجام بشود، به هر یک از اینها، از این دو گروه، یک وظایف جداگانهای داده. حالا اینکه وظایف، میفرماید «وظایف زن و وظایف مرد را» میگوید برای همین قسمت است که اینها هر کدامشان یک وظایف خاصی دارند که با هم باید بسازند یعنی تکامل خانواده بدون اجتماع زن و مرد نمیشود. یعنی اگر زن نباشد یا مرد نباشد تکامل پیدا [نمیکند]. تکامل بشری در حضور هر دو است. در حیوانات نمونهاش هم این است که هر یک، از زن و مرد است یعنی انسان … در کودک هست یعنی در بچه از پدر گرفته، چنانکه خب غیر از بسیاری از مسائل فطری مثلاً بچهی شیر هرگز مثل گنجشک به دنیا نمیآید، هر کدام یک جوری، ولی در بشر ممکن است از یک زن شجاع، یک زن ترسو دربیاید، یا از… به همین جور. بههرجهت در بشر این امر کمال است، منتها خداوند خودش معین کرده، چون بنابر آن قوهی فعلیه، تکامل بشری باید از راه همین زن و مرد اولیهای که آفریده شدهاند باشد. آنوقت ما برای اینکه به وظایفمان آشنا بشویم خب… ولی ما حتماً باید آن وظایفی که خداوند به ما گفته است وارد… این خلاصهی برنامهی مسیر راه ماست. انشاءالله خداوند ما را موفق بدارد که برحسب امر خودش و برنامهای که خودش هم رفتار کرده ما هم رفتار کنیم. حرف زدن، زمزمه کردن، نمیدانم اینها جزء فطری بشر است، حالا نه جلو فطرتشان را یک قدری گرفتند. انشاءالله خداوند در عوض بهشان اجر فراوان بدهد.