علیالاصول جامعهای فاقد اضداد، جامعهای ایستا و ساکن است. زیرا هر چیز و فردی بوسیله ضد خود شناخته، تعریف و نامگذاری میشود. خاصه آنکه انسان، خود، اجتماع نقیضین است. مسلماً تا جنگ و اختلاف شناخته نشود، صلح و سلم به هیچ وجه شناخته نمیشود.
با توجه به قاعده اجتماع نقیضین، تا انسان نقایض و نقایص خود را حل و فصل و برطرف ننماید، قادر به حل اختلاف با دیگری نخواهد بود. که این امر حداقل نیاز به ایمان و رفع و دفع شک از خویشتن خویش و سپس امور موضوعه دارد.
ذات نایافته از هستیبخش
کی تواند که شود هستیبخش در صورتی که انسان با خودش اختلاف دارد بنابراین هیچ جماعت و جامعه مدنی فاقد اختلاف وجود ندارد. خاصه این که اختلاف و صلح، تضاد و شک از اصول بدیهی علم و جهل است.
اخص آنکه اختلاف و تفاوت فکر و اندیشه، راه و روش، منافع و مضار، آگاهی و نا آگاهی، علم و جهل از موجبات انتخاب، گزینش، مقایسه، ارزیابی و نهایتاً شایستهسالاری است.
یکی از موجبات وحدت، پیوند و پیوستگی بشر، تکریم و حرمت، خاصه در زمان اختلاف است، زیرا ارج و احترام به نظر مخالف، روابط دوسویه و متقابل انسانها را مستحکم و مستمرتر مینماید. از طرفی لازم و ملزوم است که بپذیریم هر اندیشه و تفکری ثمره زمان معین و مکان مشخص و همچنین ناشی از بستر و زمینه اجتماع است. ضمناً حرمت و احترام به نظر مخالف، از موجبات حرمت و قداست جامعه و روابط اجتماعی است. شک یکی از عوارض مهم اختلاف دائمی و از موجبات سکون و ایستایی است. زیرا شک معبر و گذرگاه خوبی ولی اتراقگاه بدی است که توقف در شک از موجبات گمراهی و ضلالت و سوق به جهل، خشونت و پرخاشگری است. ولی اگر رفع و دفع شک و نهایتاً رفع اختلاف بوسیله ایمان یا دلیل و بینه، برهان وحجت که از مصادیق علمند صورت بگیرد رفع اختلاف آسانتر با تراضی و توافق، ایجاب و قبول بواقع میپیوندد. ولی متأسفانه دلیلتراشی، ذهنیتگرایی، مباحثات لفظی و کلامی و توجیهگری و (با عرض پوزش) سفسطه و مغلطه که همگی از مصادیق بارز خشونتاند، جای بینه و دلیل را گرفته، بنابراین اختلاف یک امر طولانی و چه بسا دائمی شده است.
از طرفی عدم تعریف جامع و مانع، خود از موارد ایجاد اختلاف است. بنابراین اگر از قضایای نفسانی-اجتماعی تعریف جامع و مانعی نداشته باشیم، اختلاف بسیار است.
از طرفی چون طرز تفکر، تجارب، آگاهی و نحوه فعالیت هر فردی با فرد دیگر متفاوت و گوناگون و چه بسا متضاد خواهد بود، بنابراین کنش و واکنش و انعکاس واقعیت عینی واقعی برای هر فرد متفاوت و چه بسا متناقض است. مسلماً این امر موجب درک، شعور و برداشتهای متفاوت است. و این تفاوت و دگرگونی دیدگاهها از موجبات اختلاف فکر و اندیشه، مرام و مسلک خواهد بود.
بطور کلی اختلافات لاینحل از موجبات سادهاندیشی، تنگنظری، رکود، انجماد فکر و اندیشه است. و رفع اختلاف از موجبات ژرف بودن و غنای جهانبینی، اصلاح و تغییر است. زیرا اصلاح، ترمیم، تعدیل و تغییر مستمر و دائمی تا قبل از تکامل، از اصول و قواعد اولیه و بدیهیِ پیشرفت و ترقی انسان و جامعه است که هیچ گریز و گزیری از آن نیست.
مسلماً اختلافات اصلی و اساسی از زمانی شروع شد که علم، کتاب و کتابت در جامعه به وجود آمد. متقابلاً وسیله و ابزار رفع و دفع اختلاف نیز همان علم، کتاب و کتابت است. زیرا انسان به وسیله ارتباط، تماس، کنش و واکنش حواس با اشیای بیرونی و عالم واقع، به وسیله سیستم و مکانیسم پردازش و تشخیص سره از ناسره وجودی و درونی خویش، و معیارهای اجتماعی به وسیله تعلیم و تعلم، تفهیم و تفهم، از جهل به علم رسیده است. خاصه آنکه امروز با تقسیم کار و تخصصی بودن امور و پیشرفت انسانها و جوامع، اختلافات جدیدی در حال حدوث و بروز است. زیرا با رفع اختلافات امروز، اختلافات فردا به قوت خود باقی است. بنابراین جامعه از این منظر، محل وقوع اختلاف و رفع اختلاف دائمی و مستمر تا قبل از تکامل است. اخص آنکه اختلاف و رفع اختلاف از علل اقناع وجدان، اجماع، اجتهاد، تراضی و توافق، تعهد و میثاق، حق و تکلیف و بالاخره موجد صلح و سلم است. بنابراین مسلماً و قطعاً اختلاف یک امرمحتوم پسندیدهی مقبول معقولِ لازمهی فراگیری علم و شرایط زندگانی ناشی از بطن و متن جامعه و موجب ساخته و پرداخته شدن فرد و جامعه در پروسه برخورد عقاید، تبادل، تداول و تضارب فکر و اندیشه انسانها، خاصه انسانهای اندیشمندِ متفکرِ خلاقِ مبتکر است.
یکی از ابزارهای رفع اختلاف، علم حقوق است. علمی که با مکانیسم و راه و روش علّی-عینی خود اختلافات را با متد فرهنگیِ بینّه و دلیل و با استمداد از تعلیم و تعلّم، تفهیم و تفّهم حل و فصل کرده و به صلح و آشتی و رفع خصومت مبدل مینماید. زیرا؛ «حق از آغاز مَدنیّت خود را نیازمند دلیل دیده است. بنابراین استقرار و اجرای حق در بروز اختلاف، بدون اقامه دلیل، جز با توسل به زور امکانپذیر نیست.»
محققاً و مسلّماً ابزار و وسیله رفع اختلاف، «زور» یا «بینه» است، که به «جنگ» یا «صلح» مبدل میشود. بدون تردید جنگ جهانی دوم حاصل صلح مسلح جنگ جهانی اول بود. متأسفانه صلح و آشتی کور و ناآگاه، زمینهساز بازگشت جنگ است.
«کدخدامنشیِ» دارای همین اوصاف نیز همان «صلح مسلح» است که تولید و بازتولیدش «دشمنی و عدوات» است. زیرا بدون آنکه رابطه علت و معلولی اختلاف، حقوق و تکالیف طرفین مشخص و معین شود، صلح و مصالحه کور و ناآگاهانه، همان اختلاف بظاهر مرتفعشده را دائمی و همیشگی مینماید.
صلح از مختصات جامعه مدنیِ در حال اصلاح، ترمیم، تبدیل و تغییر ناشی از روابط دوسویه و متقابلِ تبدیل من به ما است.
صلح یا آشتی، شرایطی میطلبد آرام، آسوده، امن، راحت که متضمن سازندگی، ترقی، شادی، رفاهیت، درستی، محبت، تعاون، همیاری، پیوند، پیوستگی، همبستگی، آزادی، آزادگی، اختیار، استقلال، کار مولد عامالمنفعه، ترجیح جمع برفرد و بالاخره تبدیل من به ما است. تبدیل من به ما در صورتی امکانپذیر است که تشکّلات و تجمّعات مردمی و نهادهای مدنی به جهت گفتگو، گفتمان، تصمیمگیری، معرفت، شناخت، تشخیص، انتخاب و تبدیل نظریات مختلف به اجماع، اجتهاد و اقناع وجدان در پروسه تضارب، تبادل، تداول افکار و اندیشههای مختلف و نهایتاً تراضی و توافق، ایجاب و قبول به صورت قرارداد اجتماعی که به وسیله دلیل و بیّنه، برهان و حجت پایهگذاری میشود به منصه ظهور برسد. بنابراین در چنین جامعهای صلح و سلم دائمی و همیشگی بین انسانها، و جوامع ملی و بینالمللی برقرار و مستدام است.
متقابلاً اعمال زور و جبر، خشونت و پرخاشگری، و بالاخره جنگ با چنان طرز تفکر و اندیشه علمی-عملیِ متبادلِ متداولِ متضاربِ مبتنی بر گردش آزاد اطلاعات، بیگانه مطرود و مردود است.
مسلماً رفع اختلاف و ایجاد صلح و سلم در صورتی امکانپذیر است که علاوه بر موارد فوق، اصول و قواعدی علّی-علمی مسبوق به سابقه، دارای مرجعیت تثبیتشدهی مورد توافق و تراضی کلیه افراد و اقشار جامعه بدون هیچ تبعّض و تشخّصی به صورت سند وفاق ملی، تدوین و تنظیم شده باشد.
زیرا به جهت رفع اختلاف امروز، قواعد و اصولی از پیش معینشدهی علمی-اجتماعیِ دارای تعاریف جامع و مانع که مرجع کلیه باورهای مشترکِ بدون تبعیض و تشخّصِ مورد توافق و تعهدِ همگان موجود نباشد، رفع اختلاف از محالات است.
بههرجهت واقعیتها میطلبند که بشر برای رفع اختلاف از بهترین مکانیسم و راه و روشهای مسالمتجویانه علّی-علمیِ مختلف و متفاوت استفاده نماید. زیرا امور و انسانها دارای قالب و شکل یکسانی نیستند.
به طور کلی صلح و جنگ ناشی از دیدگاههایی است که، یکی اختلاف را ناشی از طرز تفکر و اندیشه مختلف و متفاوت انسانها و نهایتاً ناشی از اشتباه میداند، ولی شوربختانه دگری اختلاف را ناشی از خبث طینت، شقاوت، شرارت و بدجنسی عمدی و تهمت و افتراهای شدیدتر تلقی مینماید و شوربختانهتر راه و روش رفع و دفع اختلاف را نیز فقط اعمال زور، خشونت و پرخاشگری میداند ولاغیر.
مسلماً و محققاً تسلیم عوامل غیرمستند و مستدل عصر خویش شدن، نفی تکلیف، وظیفه و مسئولیت و همچنین عدم استدراک و استشعار نسبت به عمق و ژرفای جامعه، زندگانی بشر، اصول و قواعد و خاصه مدیونیت به سرنوشت نسلهای آینده است.
منحیثالمجموع اختلافاتی که به وسیله اعمال زور که جهل مطلق است حل و فصل شود، حاصلش خشونت، پرخاشگری و نهایتاً جنگ است. و اختلافاتی که به وسیله دلیل و بیّنه، تراضی و توافق که علم است، خاتمه یابد، بهرهاش صلح و سلم است.
حسین سردار – روزنامه اطلاعات