Search
Close this search box.

به کار دین مشغول می‌باش تا دنیا پسِ تو دَوَد

fihe mafih molana molavi96فیه ما فیه – مولانا

شخصی امامت می‌کرد و خواند «اَلْاَعْرَابُ اَشَدُّ کُفْراً وَ نِفَاقاً». مگر از رؤساء عرب یکی حاضر بود یکی سیلی محکم وی را فرو کوفت، در رکعت دیگر خواند «وَ مِنَ الْاَعْرَابِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ». آن عرب گفت «اَلْصَّفْعُ اَصْلَحَکَ». هر دم سیلی می‌خوریم از غیب در هرچه پیش می‌گیریم به سیلی از آن دور می‌کنند، باز چیزی دیگر پیش می‌گیریم باز همچنان قیل «ماطافة لنا هوالخسفُ و القذفِ و قیل قطعُ الاوصال ایسرُ من قطع الوصال مُراد خسف» بدنیا فرو رفتن و از اهل دنیا شدن و القذف از دل بیرون افتادن، همچونک کسی طعامی بخورد و در معدهٔ وی ترش شود و آن را قی کند اگر آن طعام نترشیدی و قی نکردی جزو آدمی خواست شدن. 

اکنون مُرید نیز چاپلوسی و خدمت می‌کند تا در دل شیخ گنجایی [ش] یابد و العیاذ باللهّ چیزی از مُرید صادر شود شیخ را خوش نیاید و او را از دل بیندازد مثل آن طعام است که خورد و قی کند، چنانک آن طعام جزو آدمی خواست شدن و سبب ترشی قی کرد و بیرونش انداخت آن مُرید نیز به مرور ایّام شیخ خواست شدن، به سبب حرکت ناخوش از دلش بیرون انداخت. 

عشق تو منادیی به عالم در داد تا دل‌ها را به دست شور و شر داد و آنگه همه را بسوخت و خاکستر کرد و آورد بباد بی‌نیازی برداد در آن باد بی‌نیازی ذراّت خاکستر آن دل‌ها رقصانند و نعره‌زنانند و اگر نه چنیناند پس این خبر را که آورد و هر دم این خبر را که تازه می‌کند؟ و اگر دل‌ها حیات خویش در آن سوختن و باد بردادن نبینند چندین چون رغبت کنند در سوختن آن دل‌ها که در آتش شهوات دنیا سوخته و خاکستر شدند، هیچ ایشان را آوازه و رونقی می‌بینی، می‌شنوی: «لَقَدْ عَلِمْتُ وَمَا الْاِسْرَافُ منْ خُلُقِیْ اَنَّ الَّذی هُوَ رزْقِیْ سَوْفَ یَأتِیْنِیْ اَسْعی لَهُ فَیُعَنِّیْنِیْ تَطَلُّبُهُ وَلَوْ جَلَسْتُ اَتَانِی لَاُیُعَنِیَّنِیْ» بدرستی که من دانسته‌ام قاعدهٔ روزی را و خوی من نیست که بگزافه دوادو کنم و رنج برم من بی‌ضرورت، بدرستی که آنچه روزی منست از سیم و از خورش و از پوشش و ازنارِ شهوت چون بنشینم بر من بیاید من چون می‌دوم در طلب آن روزی‌ها مرا پررنج و مانده و خوار می‌کند طلب کردن این‌ها، و اگر صبر کنم و بجای خود بنشینم بی‌رنج و بیخواری آن بر من بیاید، زیرا که آن روزی هم طالب منست و او مرا می‌کشد چون نتوان مرا کشیدن او بیاید چنانک منش نمی‌توانم کشیدن من می‌روم، حاصل سخن اینست که بکار دین مشغول می‌باش تا دنیا پس تو دَوَد. مراد ازین نشستن نشستن است بر کار دین اگرچه می‌دود چون برای دین می‌دود او نشسته است و اگرچه نشسته است چون برای دنیا نشسته است او می‌دود. قال علیه السلّم مَن جَعَلَ الهُمُوْمَ هَمّاً وَاَحِداً کَفَاهُ اللّهُ سَائِرَ هُمُوْمِه، هر که را ده غم باشد غم دین را بگیرد حق تعالی آن نه را بی‌سعی او راست کند. چنانک انبیا در بند نام و نان نبوده‌اند در بند رضاطلبی حقّ بوده‌اند نان ایشان بردند و نام ایشان بردند. هرکه رضای حقّ طلبند این جهان و آن جهان با پیغامبرانست وهم خوابه اُولئِکَ مَعَ النَّبِیِّنَ وَالصِدِّیْقِیْنَ وَالشُهدّآءَ وَالصَّالِحِیْنَ چه جای اینست بلک با حقّ همنشین است که «اَنَا جَلِیْسُ مَنْ ذَکَرَنِیْ». اگر حقّ همنشین او نبودی در دل او شوق حقّ نبودی. هرگز بوی گل بی‌گل نباشد. هرگز بوی مشک بی‌مشک نباشد، این سخن را پایان نیست و اگر پایان باشد همچون سخن‌های دیگر نباشد. مصراع شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید، شب و تاریکی این عالم بگذرد و نور این سخن هر دم ظاهر‌تر باشد چنانک شب عمر انبیا علیهم‌السلّام بگذشت و نور حدیثشان نگذشت و منقطع نشد و نخواهد شدن. مجنون را گفتند که لیلی را اگر دوست می‌دارد چه عجب که هر دو طفل بودند و در یک مکتب بودند. مجنون گفت این مردمان ابله‌اند و اَیُّ مَلِیْحَةٍ لَاتُشْتَهی هیچ مردی باشد که به زنی خوب میل نکند و زن همچنین. بلک عشق آنست که غذا و مزه ازو یابد همچنانک دیدار مادر و پدر و برادر و خوشی فرزند و خوشی شهوت و انواع لذّت ازو یابد مجنون مثال شد از آن عاشقان چنانک در نحو زَید و عمرو.       

گر نقل و کباب و گر می ناب خوری                                         می‌دان که بخواب در همی آب خوری
چون برخیزی ز خواب باشی تشنه                                            سودت نکند آب که در خواب خوری

اَلْدُّنْیا کَحُلُمٌ النَّائِمِ دنیا وتنعمّ. او همچنانست که کسی در خواب چیزی خورد پس حاجت دنیا وی خواستن همچنانست که کسی در خواب چیزی خواست و دادندش عاقبت چون بیداریست از آنچ در خواب خورد هیچ نفعی نباشد پس در خواب چیزی خواسته باشد و آن را به وی داده باشند. فَکانَ النَّوالُ قَدُرَ الْکَلام.