عینالقضات همدانی – تمهیدات
رکن دوم نماز است که حق تعالى بیان و شرح آن مىکند که «حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ وَ الصَّلاةِ الْوُسْطى وَ قُومُوا لِلَّهِ قانِتِینَ». و مصطفى- علیه السلام- نیز بیان کرد که «الصلاة عماد الدّین فمن ترکها فقد هدم الدّین». و نیز گفت: «المصلّى یناجى ربه».
اما شرط صحّت نماز موقوفست بر طهارت که بىطهارت، نماز حاصل نیاید. از مصطفى بشنو که «مفتاح الصلاة الطّهور». درجه اوّل طهارت پاک کردن اعضا و اندامست از نجاست. امّا به آب یا به خاک؛ این طهارت اعضاست. و درجه دوم پاکى جستن اندرونست از خصال ذمیمه، چون حسد و کبر و بخل و حقد و حرص و مانند این خصلتها. چون از این خصلتهاى بد، درون خود را پاک کردى، به توبه و ریاضت و مجاهدت تجدید وضو ترا حاصل آید «من جدّد الوضوء جدّد اللّه ایمانه».
از شبلى مگر نشنیدهاى که گفت: «الوضوء انفصال و الصلاة اتّصال فمن لم ینفصل لم یتّصل». اگر انفصال از مادون اللّه در وضو حاصل نیاید، اتّصال «لى مع اللّه وقت» در نماز حاصل نیاید. «لا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» این خطاب با کسانى باشد که جز طهارت صورت فهم نکنند. «لا یقبل اللّه صلاة بغیر ظهور» هیچ نماز مقبول حضرت نباشد مگر با چنین وضو و طهارت که شنیدى. چون وضو و طهارت تمام شد نماز حاصل آید «أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوکِ الشَّمْسِ».
اى عزیز نماز را شرائط بسیار است: از آن یکى قبله است. اگرچه قبله قالب این آمد که «قَدْ نَرى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضاها».
قبله جان نه این قبله باشد، قبله «لا أُقْسِمُ بِهذَا الْبَلَدِ وَ أَنْتَ حِلٌّ بِهذَا الْبَلَدِ»؛ گویى مکّه باشد یا مدینه؟ مکّه هست و لیکن آن مکّه که «ص» بحر به مکّه چین «کان علیه عرش الرحمن إذ لا لیل و لا نهار و لا أرض و لا سماء».
دانم که ترا در خاطر آید که صلاة چه باشد؟ اشتقاق صلاة از صلتست و از صلّیت، دانى که صلت چه باشد؟ مناجات و سخن گفتن بنده باشد با حق- تعالى- که «المصلّى یناجى ربّه» این باشد. «الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ، الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ» این، نه آن نماز باشد که از من و تو باشد از حرکات قیام و قعود و رکوع و سجود. از این نماز عبداللّه یناجى بیان مىکند که «استحلاء الطاعة ثمرة الوحشة من اللّه تعالى» گفت: حلاوت یافتن طاعت ثمره وحشت باشد؛ حلاوت از فرماینده طاعت باید یافتن نه از طاعت.
دریغا چه مىشنوى! «فَوَیْلٌ لِلْمُصَلِّینَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ صَلاتِهِمْ ساهُونَ»! از مصطفى بشنو که گفت: «یأتى على أمّتى زمان یجتمعون فى المساجد و یصلّون و لیس فیما بینهم مسلم». این نمازکنندگان که شنیدى، ما باشیم. نماز آن باشد که ابراهیم خلیل طالب آنست که «رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاةِ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی».
اى عزیز صلاة خدا آنست که با بنده مناجات کند، و با بنده گوید؛ و صلاة بنده آنست که با حق- تعالى- گوید. آن شب که مصطفى را- علیه السلام- بمعراج بردند جایى رسید که با او گفتند: «قف». چرا گفتند؟ «لأنّ اللّه تعالى یصلّى».
مصطفى گفت: «و ما صلاته»؟ گفت: نماز وى چگونه باشد؟ گفتند: «صلاته الثناء على نفسه سبّوح قدّوس رب الملائکة و الرّوح».
باش اى عزیز تا این حدیث که «الأنبیاء یصلّون فى قبورهم» ترا روى نماید؛ آنگاه بدانى که چرا «صوت الدیک، صلاته» آمد. «وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى»
همین معنى باشد. از براى خدا که این کلمه را گوش دار؛ روزى شبلى برخاست تا نماز کند «فبقی زمانا طویلا، ثم صلّى؛ فلمّا فرغ من صلاته قال: یا ویلاه و اللّه إن صلّیت جحدت، و إن لم أصل کفرت» گفت: اگر نماز بکنم منکر باشم، و اگر نماز نمىکنم کافر مىشوم. پندارى که شبلى از این جماعت نبود که «الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ»؟!
صلت را شرح شنیدى «صلّیت» را نیز بشنو. چون نمازکننده گوید:
«اللّه أکبر»، «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ» او را بخورد؛ «صلّیت» خود را در آتش افکندن باشد. چه گویى در آتش «فیدمغه» شود! هیچ باقى نماند.
«کان رسول اللّه یصلّى و فى قلبه أزیز کأزیز المرجل» همین باشد. کلّا و حاشا که هیچ بنماند! پس اگر از باطل هیچ نماند، همه، حقّ را ماند «أبى اللّه أن یکون لصاحب النّفس إلیه سبیلا». پروانه که عاشق آتش است قوت از آتش خورد، چون خود را بر آتش زند آتش «فیدمغه» او را قبول کند، نفى غیرت دهد. از همه آتش قوت خورد تا چنان شود که قوت او همه از خود باشد بىزحمت غیر، و وجود پروانه همه غیر است.
دریغا نمىدانم که چه مىگویم! اندر این مقام، جهت برخیزد. هر چیز که جان روى بدو آرد، آن چیز قبله او شود. «فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» آنجا باشد:
نه شب باشد نه روز. پنج اوقات نماز چگونه دریابد؟ «لیس عند ربّى صباح و لا مساء» همین معنى باشد. دریغا از دست راهزنان روزگار، عالمان با جهل، طفلان نارسیده که این راه را از نمط و حساب حلول شمرند! جانم فداى خاک قدم چنین حلولى باد!!!
اى عزیز شرط دیگر نماز را نیّت است که نماز بدان منعقد شود؛ و تو چه دانى که نیّت چه باشد؟! از سهل عبداللّه تسترى بشنو که چه گوید: «النیة نور لأنّ حرف النون إشارة الى النور، و حرف الیاء ید اللّه على عبده، و حرف الهاء هدایة اللّه تعالى فإنّ النیة نسیم الرّوح. فروح و ریحان و جنة نعیم». «الأعمال بالنیّات» همین معنى باشد. نیّت از عالم کسب نباشد، از عالم عطا و خلعت الهى باشد.
و از اینجا بود که بشر حافى بر جنازه حسن بصرى نماز نکرد «و قال: لم تحضرنى النیّة» گفت: نیّت هنوز حاضر نیست. و طاوس الحزین را گفتند؛ از بهر ما دعایى بکن «فقال: حتى أجد له النیّة» گفت: باشید تا نیّت دعا کردن بیابم.
اى عزیز از این خبر چه فهم کردهاى که «بین العبد و بین الکفر ترک الصّلاة»؟ «اللّه أکبر» نیّت شنیدى، اکنون فاتحةالکتاب را نیز گوش دار که مصطفى ع. م. گفت: «لا صلاة إلّا بفاتحة الکتاب». اى عزیز! هرگز در استقبال «إنّى ذاهب الى ربّى» رفتى؟ هرگز در «اللّه اکبر» که گفتى وجود ملک و ملکوت را محو دیدى؟ هرگز در تکبیر، اثبات بعد المحو دیدى؟ هرگز در «الحمد لله کثیرا» شکر کردى بر نعمت اثبات بعد المحو؟ هرگز در «سبحان اللّه» منزّهى او دیدى؟ هرگز در «بکرة» بدایت آدمیان دیدى؟ هرگز در «أصیلا» نهایت مردان دیدى؟ «فَسُبْحانَ اللَّهِ حِینَ تُمْسُونَ وَ حِینَ تُصْبِحُونَ» با تو بگوید که «یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهارِ وَ یُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیْلِ» چه معنى دارد.
هرگز بعد از این احرام گرفتى که «وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی»؟ هرگز یاى «وجهى» را دیدى که در میان دریاى «للّذى» غرقه شده؟ هرگز در «فطر» خود را گم دیدى؟ هرگز در «السّماوات و الأرض» دو مقام را دیدى؟ «فَلا أُقْسِمُ بِما تُبْصِرُونَ وَ ما لا تُبْصِرُونَ» این باشد.
هرگز در «حنیفا ملة ابراهیم» را دیدى که گفت: «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ»؟ اینجا بدانى که با مصطفى- علیه السلام- چرا گفتند که «اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهِیمَ». هرگز در «مسلما» استغفار از قول کردى؟ هرگز در «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ» خود را دیدى که دست بر تخته وجود تو زدند تا فانى گردى؟ در آن حالت پس در مشرکین، صادق شدى. چون مرد در «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ» نیست شد، مشرکیّت اینجا چه کند؟ «کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ» مشرک کجا باشد؟!
پس دیدى که «إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ» پیش از تو ناطق وقت آمد، و دل تو زبان او آمد؛ پس زبان مستنطق و گویا آمد؛ پس بگفتن «رَبِّ الْعالَمِینَ» روى تقلید دیدى. «لا شریک له» خود، معنى این حدیث با تو بگوید. اگر گوش دارى تمامى این در «و بذلک أمرت» بدانى و بشنوى. هرگز دیدى «و أنا أوّل المسلمین» ترا مسلماً نى آموخت؟ پس «أعوذ باللّه» در این مقام درست باشد. بدایت «بسم اللّه» گفتن ضرورت باشد «الرّحمن الرّحیم» مهر صفات اوست که بر ذات نهد؛ چون نقش که تو بر در درگاه نهى، او آن مهر بنهاد. پس «الحمد للّه» شکر است بر ترتیب «الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بعد از اللّه، یعنى صفات و ذات «ربّ العالمین» مهر دیگر که با «اللّه» زیبا باشد. چنانکه «الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» باللّه زیبا بود، پس اللّه و باللّه یکى گردد. «الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اینجا تکرار ضرورت باشد.
دریغا هیچ فهم نخواهى کردن! «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» دنیا را در آینه آخرت بیند که آخرت را در دنیا جاى نیست. اى عزیز! از سورت فاتحه اگر هیچ شراب طهور نوش کردى، از دست «وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً» ممکن باشد که بدانى که چه گفتم! پس، از آن مست شوى؛ پس، از آن هشیار گردى. «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» را کمر بندگى بندى، و از حال گذشته یاد آرى؛ «إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» بگفت در آید، پس، طمع ترا در رباید که روى جمال و فضل دیده باشى. «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ» بگویى.
پس از رفیقان که با تو از آن شراب مىخورند یاد دارى. گویى: «صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ». پس محرومان و مهجوران را بینى بر در بمانده؛ چون خلق بر در و تو درون خانه نشسته، «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ» بگویى. پس، معلوم تو شود که «لا صلاة إلّا بفاتحة الکتاب» چه معنى دارد. نماز بىفاتحه درست نباشد؛ و فاتحه اینست که شنیدى. چرا با خود لاف زنى که من نیز نماز مىکنم؟! هیهات هیهات! عمر خود بباد بیگانگى بر مده. آشنائى را ساخت باش:
بفکند نیست هر آنچه برداشتهایم بسترد نیست هر آنچه بنگاشتهایم
سودا بودست هر آنچه پنداشتهایم دردا که به عشوه عمر بگذاشتهایم
ادامه دارد…