عطار در وصف رابعه عدویه میگوید: «آن سوختهٔ عشق و اشتیاق، آن شیفتهٔ قرب و احتراق، آن گمشدهٔ وصال». شاید در میان عارفان مسلمان، کسی به صراحت، تأکید و تکرار رابعه عدویه نگفته باشد که خدا را تنها از روی محبت عبادت میکند و نه خوف از عقاب یا طمع در پاداش:
«سه تصویر از خدا: تصویر فیلسوفان از خدا که او را علت اولی میدانند. تصویر عارفانِ خائف که عمدتاً به اوصاف جلالی خدا نظر دارند و تصویر عارفان عاشق که به اوصاف جمال خدا دلباختهاند و او را عمدتاً در وصف «قریب» تجربه میکنند. حسن بصری سرحلقهدار و مؤسس عرفان خائفانه است و رابعهٔ عدویه مؤسس و طلایهدار عرفان عاشقانه. گر چه بعدها احمد غزالی عرفان عاشقانه را امتداد داد و مولانا به اوج رساند.» (برگرفته از سخنرانیِ سه تصویر از خدا، آرش نراقی)
خیلی جالب است که آغازگر عرفان عاشقانه، یک زن است و عرفان خائفانه یک مرد. رابعه عدویه در سدهٔ دوم هجری با چنان عشق پُرشوری از ارتباط با خدا سخن گفت که حیرتآور است.
عطار در وصف رابعه عدویه میگوید: «آن سوختهٔ عشق و اشتیاق، آن شیفتهٔ قرب و احتراق، آن گمشدهٔ وصال».
شاید در میان عارفان مسلمان، کسی به صراحت، تأکید و تکرار رابعه عدویه نگفته باشد که خدا را تنها از روی محبت عبادت میکند و نه خوف از عقاب یا طمع در پاداش:
«بَد بندهای بُوَد که خداوند خویش را از بیم و خوف عبادت کند یا به طمع مزد.
الهی ما را از دنیا هرچه قسمت کردهای به دشمنان خود ده و هرچه از آخرت قسمت کردهای به دوستان خود ده که مرا تو بسی.
خداوندا! اگر تو را از بیم دوزخ میپرستم در دوزخم بسوز، و اگر به امید بهشت میپرستم، بر من حرام گردان. و اگر برای تو تو را میپرستیم، جمال باقی دریغ مدار.» (تذکرةالاولیاء)
البته گفتهاند و شنیدهایم که این نگاه با قرآن مغایرت دارد، چرا که انبیای عظام نیز چنانکه قرآن میگوید از دوزخ میهراسیدند و در بهشت طمع میبستند. با این حال، به نظر نمیرسد منعی داشته باشد کسی صِرفاً خدا را از روی محبت عبادت کند. ضمن اینکه رابعه نمیگوید نباید از دوزخ بیمناک بود یا در بهشت طعم بست، میگوید خدا را نباید به خاطر ترس از دوزخ یا تمنای بهشت خواست، و تنها ارتباط شایسته با خدا، ارتباط محبتآمیز است.
رابطهی سراسر محبتآمیز او با خدا، دستِکم سه جلوه یا پیامد داشته است:
اول اینکه جایی برای عداوت و دشمنی غیرخدا باقی نگذاشته است. چرا که میگفت محبت خدا، تمام دلِ او را آکنده است:
«گفتند: حضرت عزت را دوست میداری؟
گفت: دارم.
گفتند: شیطان را دشمن داری؟
گفت: نه.
گفتند: چرا؟
گفت: از محبت رحمان پروای عداوت شیطان ندارم.» (تذکرةالاولیاء)
دوم اینکه این محبت شدید، به صمیمیت و انس انجامیده است و رابعه در این صمیمیت میتواند با خدا بگومگو و گستاخی (در بیان عرفانی) کند:
«در مناجات میگفت: بارخدایا! اگر مرا فردا در دوزخ کنی من فریاد برآورم که وی را دوست داشتم. با دوست این کنند؟
الهی! کار من و آرزوی من در دنیا از جمله دنیا یاد تو است، و در آخرت از جمله آخرت لقای تو است. از من این است که گفتم. تو هرچه خواهی میکن!
بعد از مرگ اورا به خواب دیدند. گفتند: حال گوی تا از منکر و نکیر چون رستی؟
گفت: آن جوانمردان درآمدند، گفتند که: من ربّک؟
گفتم: بازگردید و خدای را گویید که با چندینهزارهزار خلق پیرزنی ضعیفه را فراموش نکردی؟ من که در همه جهان تو را دارم، هرگزت فراموش نکنم. تا کسی را فرستی که خدای تو کیست؟» (تذکرةالاولیاء)
و سوم آنکه اندوه و خوف او هم عاشقانه بود و اگر میگریست، از آن بود که به وقت مرگ ندا آید: تو ما را نمیشایی!
«نقل است که رابعه دائم گریان بودی. گفتند: این چندین چرا میگریی؟ گفت: از قطعیت میترسم که با او خو کردهام. نباید که به وقت مرگ ندا آید که ما را نمیشایی.»