بسم الله الرّحمن الرّحیم
گاهی صدایم اینجوریست؛ مثل اینکه از ته چاه درمیآید. ولی خب عیب ندارد اونجوری هم باشد همین هوای چاه، چاه فرضی، تصفیه میکند. بههرجهت همهی کارها را مثل اینکه خدا دوست دارد با اجتماع باشد؛ بیشتر گوش میدهد. نماز را که خب یک امریست ذاتاً انفرادی، نماز یعنی مناجات با خداوند، اصلاً لغت مناجات از «نجوا» میآید. مناجات، نجوا. یعنی سرگوشی، توگوشی هم حرف بزنند، این را میگویند نجوا. خب مناجات اصلش و ذاتش همین است که تنها باشند. یعنی خودش باشد با خدا. البته امیدواریم برای ما هم گاهی این حالت پیدا بشود که فقط خودمان باشیم و خدا. در این صورت البته مثل اینکه در آن دریای رحمت الهی- دریای شفقت و رحمت- غرق شدهایم؛ یک قطرهای هستیم افتادیم توی دریا… دیگر نمیشود قطره را جدا کرد از دریا، قطره رفته به جزء… همان شعر که گفتهاند:
قطره دریاست اگر با دریاست ورنه او قطره و دریا دریاست
در آنصورت مثل این که انسان غرق میشود در… اصلاً یادش نیست که خداوند رحمان است، رحیم است، تواب است، توبه بر ما عرضه میکند، همهی این صفاتی که برای خدا الان قائلیم و از هر صفتش هزار التماس دعا داریم؛ همهی اینها فراموش میشود. اصلاً میفهمد یک چیزی نیست. این حالت مناجات است. یعنی این حالتیست که اصلش بعد از مرگ برای ما حاصل میشود. یعنی وقتی این بدن را رها کرده، قطرهای شده رفته توی دریا. ولی خداوند که ماها را آفریده، هر یک از بشرها را آفریده، به او اجازهی انصراف از کارهای الهی داده. یعنی بهتوچه خداوند چه میکند؟ مأموریت دادم به تو انسان که توی این جمعیت باشی، با انسانهای دیگری نظیر خودت بنشینی، پاشی، حرف بزنی. اصلاً یادت، حتی فراموش کردن از یاد خدا هم جزء فطرت انسان درمیآید. بهاینجهت است که توصیه میکنیم هرگز از یاد خدا فراموش نکنید. همیشه به یاد خدا باشید. چون این فکر را کنید وقتی که تشنه هستید در تابستان که هوا گرم است و اینها، تشنه هستیم توی بیابان میخواهید برگردید که یک لیوان آب را بخورید، تمام این مدت به یاد تشنگی هستید. یاد تشنگی از نظر شما دور نمیشود. خداوند هم میخواهد که یادِ خداوند بهمنزلهی آن تشنگیای باشد که شما برای وصل با خداوند، برای رها کردن این بدن و زندگی روحی چیز کنید. ولی جزء فطرت انسانها هست که فراموش کند. در همان وقتی که تشنه هستید، کار میکنید، دستور میدهید، چیز مینویسید، میخوانید. همهی آن کارها هست، به نحوی که تقریباً تشنگیتان فراموش میشود. خداوند میگوید: فراموش نکنید از تشنگیتان. جزء فطرتتان هست فراموشی، ولی جلوی این فطرت را بگیرید. آنوقت مثالهایی، مثال یعنی تمام این احتیاجاتی که خداوند برای این بدن آفریده، وقتی ما تا در این بدن هستیم، یک احتیاجاتی داریم، یک چیزهایی میخواهیم، یا احتیاج داریم و یا همینجوری در… همهی آنها در خاطرمان هست، ولی میگوید: همهی آنها را فراموش کنید. یادتان بیاید از اینکه تشنهاید، این را فراموش نکنید. اگر هم در ضمن تشنگی- یعنی اشتیاق به رحمت خداوند- چندین اشتغال دیگر خدا جلویتان گذاشته، با همهی آنها فقط توجه کنید که فراموش نکنید از اینکه تشنه هستید، نیازمندید. یعنی تشنهی رحمت خداوند و اتصال به او. این حالت در همه عبادات هست. «عبادات» یعنی اعلام اینکه من وابسته به خداوند هستم. خداوند شما را با بدن آفریده، بدن که آن کنار به شما موقت اجازه داده که یادتان برود، به کارهای مربوط به این بدن بپردازید، ولی نه اینکه در آن حالت خدا را یادتان برود. آن تشنگی اصلی روحتان، که روحتان همیشه احساس میکند که یک چیز کسر است، یک چیزی میخواهد. غیر از این احتیاجات است که دلتان میخواهد، چای میخواهید، نمیدانم چی میخواهید، هزار چیز میخواهید، غیر از این… غیر از آنها میبینید که خداوند شما را آفریده مشغول به اینها کرده. شاید برای اینکه یادتان برود از آن احتیاج. من وقتی تشنهام – هر منی – احتیاجم، رفع احتیاجم به آب است ولی خداوند این کار را نکرده. خداوند آب آفریده، تشنگی هم برای من آفریده ولی اینها را هر دو را به خودش… گفته: تشنه هستی درست است، یادت نرود که تشنه هستی، اگر یک جایی آب دیدی ازش استفاده کنی که حتی بهاصطلاح سراب، سرابها که میبینی، رها نکن، فکر کن آن هم رفع احتیاجت است. یعنی اگر این کار را کردی، دنبال رفع احتیاج بودی، خداوند خودش انجام میدهد. در این قصههای بزرگان است که رفته ولو قصه باشد یعنی مَثَل باشد یا اینکه واقعیت هم داشته باشد یک نحوه زندگی انسان و سلوک انسان نهفته است؛ داستان «هاجر و اسماعیل»؛ که ابراهیم آمد زن خودش یعنی هاجر، کلفَت یا کنیز قدیمی خودش است که او را به اسم اینکه زن گرفته و بچهدار اینها را برد وسط بیابان رها کرد. این برای ابراهیم هم یک قدمی از سلوکیست و ترقی. توجه به اینکه تو که انسانی همهی این صحراها، همهی این زمین و زمان و اینها را میبینی، هیچ نمیفهمی که این چرا؟ چرا زمین را آفریدی که من مجبورم روی زمین راه بروم و اینها؟ بعد که اسماعیل تشنه شد آنوقت فهمید هاجر که نه، یک احتیاجی هم به همین زمین دارد، همین زمینی که… رفت یک سراب دید. «سراب» عبارت از این است یک منطقهای، یک چیزی به نظر انسان میآید که آب است ولی واقعاً آب نیست، گرد و خاک است، یک کمی نازک، و هوای گرم و آتشی، اگر مثلاً هرکدام طرفهای سیستان رفته باشید در سر راهتان گناباد نسبتاً گرم است، سراب میبینید. من خودم خیلی فکر کردم، میدانستم که این سراب است ولی یک خرده که چیز شد میگویم: نکند که آب است! میروم جلو آب، نه. هاجر هم بعد از اینکه احتیاج پیدا کرد به آب، البته احتیاج به این میگوییم پیدا کرد؛ چون وجود آن بچه از وجود مادر هنوز جدا نیست، تا آخر عمر هم متصل میماند، از هم جدا کامل نمیشود ولی آن اول که اصلاً وجود جسمش هم جدا نیست. وقتی احساس تشنگی کند آن بچه، مادر احساس میکند. از این چیز به یاد آوردند که وقتی بچه مریض میشود میخواهند معالجهاش کنند، دوایی که میدهند به خود بچه نمیدهند، میدهند به مادر بخورد در شیرش اثر کند و چیز کند. این سیستم در واقع برای این است که در ضمن که خداوند ما را مستقل بار آورده، هر کدام را یک وجود خاصی داده و این وجود خاص غیر از وجود دیگریست. غیر از این موردی که طفل و اینهاست که نمایندهی اتصال است یادتان نرود که شما هم احتیاجی که دارید و بچهای که داشته باشید و احتیاج او، اینها احتیاجات را همه خدا چیز… این مَثَلی که بهعنوان تشبیه یا تمثیل میگویند که مثلاً در روز عاشورا فلان چیز، دیدم کتابی نوشتند جعفر جنی… این ولو که عبارت ظاهرش برای این دنیای ما خندهدار است، غلط است، ولی چه چاره؟ میخواهند یک حالت دیگری را به این زبان درآورند. آمد گفت که ما حاضریم. حضرت فرمود: نه، به تو احتیاج نداریم. آن یکی دیگر آمد، گفت. حضرت فرمود: به تو احتیاج نداریم. این همان حالت و نیازیست که ما داریم. داریم، منتها این نیاز نه به جبرئیل است که زنده میکند، نه به آنیکیست که روزی میرساند، فعالیت… این نیاز فقط با خداوند است. به خداوند نیاز داریم. و وقتی نیاز مرتفع میشود که خودِ خداوند این مسأله را… این مثل اینکه که بازیای شده با ما که ما از این مرحلهی پایین، از این جامد بودن، سنگ بودنِ کامل دربیاییم، یک خرده چیز کنیم. احتیاج و نیاز، این حالات روحی، اینها همه غیر از این بدن است. بدن احتیاج میکند. بدن احتیاج دارد و نیاز دارد به این که آب بخورد. این نیاز، احساسِ نیاز، درست است در بدن است ولی خودِ احساسِ نیاز یک مسألهای دیگر… نیاز اصلاً یک چیزیست که مربوط به این بدن نیست. مستقل است. خلاصه سیستمی که خداوند بکار برده که شما انسانها هم از من جدا باشید و بگردید، ببینید، بفهمید، خودتان بفهمید چهجوری به وجود آمده، ولی درعینحال هم فراموش نکنید که شما سرخود نیامدید، یعنی هر کدام مستقلید خدا نیستید. این استقلالتان تا حدیست که… و بنابراین برای درک این مطلب و اینکه بفهمیم این، چون فهمیدن این چیزها، اینها کار بدن است، عباداتی داده، ظاهر بدنی، نماز، خم و راستشدنش، روزه، نخوردنش، نمیدانم حج، هر کدام، اینها همه طرز زندگی ماست و نشان دادن از احتیاجات و نیازهایی که خداوند آفریده و اینکه ما نباید به کلی فراموش کنیم. نباید بهش بپردازیم یعنی کسی نمیتواند نماز و روزه و اینها را کاسبی قرار بدهد. این است که برای ما آقای «سلطانعلیشاه» هم در تفسیر نوشتهاند: نماز خریدنی و اینها غلط است، بهعنوان نمازخریدن. ولی اینکه یک مبلغی بدهی به کسی که بگویی: هر وقت یادت کردی من آنقدر نمازهایم را فراموش کردم، برای من نماز بخوان، نه اینکه بخرد. خریدار نیست. آن شعر مشهور:
یار بیپرده از در و دیوار متجلیست یا اولیالابصار
همهی این در و دیوار زندگی برای ما درس میدهد، یادآوری میکند که من چنین… یادتان نرود.