در مورد سفر حضرت آقای دکتر نورعلی تابنده، قطب دراویش گنابادی به موطن خود، میگویند شما میتوانید به آنجا سفر کنید اما مشروط به آنکه جمعیت زیادی مجتمع نشود! در واقع جدای از اینکه شرطی گذاشته میشود عملاً با جلوگیری از سفر تفاوتی ندارد. باید پرسید چرا برای حق طبیعی و مذاکرهناپذیری مثل سفر بدون آنکه حکم قضایی دال بر جلوگیری از آن وجود داشته باشد، باید شرط قائل شد؟ آیا این همان حصری نیست که وجود دارد اما تلاش میشود که در پس جملات شرطی پنهان نگه داشته شود تا هرگونه
خفقان
«خفقان» حالتی است اجتماعی که ضمن آنکه عملاً بسیاری از آزادیها و حقوق بدیهی افراد و جامعه تضییع میشود اما از سوی مراکز قدرت طوری وانمود و القا میشود که برعکس؛ تمامی حقوق اجتماعی و شهروندی محترم است و این بازیای است که متأسفانه موارد و مصادیق بسیاری از آن را در جامعهی خودمان شاهد هستیم. در واقع حاکمیت از طریق دو روش «سرپوش سازی» و «مشروط کردن حقوق بدیهی و مذاکرهناپذیر» تلاش میکند تا افکار عمومی را طوری دور بزند تا از زاویهی بیرون، پوششی ساختگی از قانونمداری و محترم شمردن حقوق برای عملکرد خود ایجاد کند و هرگونه اعتراض و مطالبهی حقوق را کذب خوانده و در تقابل با افکار عمومی قرار دهد. در این یادداشت تلاش میشود که ضمن شرح دو روش فوق، به شکلی ملموس نشان داد که چطور صاحبان قدرت در فضای خفقان به انکار نقض حقوق در جامعه میپردازند.
سرپوشسازی
این روش بسیار متداول برای توجیه ظاهری قانونمداری قدرتهاست، تا جایی که خلأ ناشی از آن، در جامعهشناسی نو، بحثی را به وجود آورده که معتقد است که مسائل اجتماعی امری وجودی (اگزیستانسیال) هستند و نباید آنها را زیر سایهی تعاریف و آمارهای اجتماعی تحلیل و نتیجهگیری کرد چرا که ممکن است نتیجهای کاملاً متضاد با آنچه در حقیقت در جامعه جریان دارد حاصل کند. بهعنوان مثال در ایران تعریف و قانون جامعی از زندانی سیاسی که اصطلاحی شناختهشده در جوامع بینالمللی است، بهعنوان کسی که نسبت به سیاست موجود معترض است، وجود ندارد، اما از آن طرف از سوی مراکز قدرت، در کنار آن اصطلاح دیگری تحت عنوان زندانی امنیتی ساخته میشود و تمامی افرادی که جرم آنها در حوزهی امور سیاسی و عقیدتی است را ذیل عنوان «امنیتی» قرار میدهد و به همین سادگی، با استفاده از آمار، در همهجا عنوان میشد که در ایران زندانی سیاسی وجود ندارد و یا «هیچ کس به جرم ابراز عقیده در ایران زندانی نیست». در واقع به سادگی عوض کردن سرپوش برای یک فعل واحد، افکار عمومی را توجیه میکنند که نقض حقوقی صورت نگرفته است. اگر این را اضافه کنیم به شرایطی که در جامعهی تکصدایی و بایکوت گروههای تحت فشار هم حاکم باشد، میبینیم تمام راههای شنیدن اعتراض بسته میشود و هیچ تحلیل دیگری از وضع موجود غیر آنچه حاکمیت گزارش میدهد، شنیده نمیشود. چنان که بهعنوان مثال، وقتی یک دانشجوی فعال در زمینهی حقوق دراویش بازداشت میشود، وقتی دراویش به بازداشت هممسلکانشان اعتراض میکنند، میگویند اینها فعالیتهای دانشجویی داشتند نه درویشی! و وقتی دانشجوها اعتراض میکنند که چرا فعالان دانشجویی باید بازداشت شوند، میگویند البته که فعالیت دانشجویی جرم نیست، اینها فعالیت صنفی داشته و از حقوق کارگر و کودک گفتهاند، وقتی فعالان کارگری و کودک اعتراض میکنند در نهایت میگویند جرم این افراد اقدام علیه امنیت ملی بوده و صرف فعالیت صنفی جرم نیست!
بنابراین در نهایت با سرپوشی غریب تحت عنوان امنیتی فرد را از تمامی وابستگیهای گروهی خود به توجیه اینکه مشکل ما نه دراویش هستند، نه دانشجویان، نه کارگران و نه هیچ صنف دیگری، جدا کرده تا تنها شده و یاریرسان دیگری نداشته باشد تا بتوانند حق انسانی او را در سکوت و آرامش به مسلخ برند و این نمود بارز حالت خفقان است.
مشروط کردن حقوق بدیهی
از دیگر ابزارهایی که صاحبان قدرت و حکومتهای توتالیته برای حذف گروهها و نادیده گرفتن حقوقشان استفاده میکنند تا ضمن آن بتوانند افکار عمومی را نیز در کنترل داشته و اعمال فشار و محدودیت را انکار کنند، شرطی کردن حقوق و آزادیهایی است که اساساً حق طبیعی محسوب میشود نه امتیاز خاصی که بتوان برای آن شرط و شروط قائل شد. بهعنوان مثال سالها پیش یکی از مسئولین حکومتی در پاسخ به علت فشارها بر دراویش این طور عنوان کرده بود که ما اساساً با دراویش مشکلی نداریم و آنها هم میتوانند آزادانه در کشور زندگی کنند اما با توسعهی درویشی و گسترده شدن آن مشکل داریم. اما مگر توسعه و پیشرفت یک مکتب پویا امری جدا از اصل بودن آن است؟ در واقع همانطور که حق رشد و نمو یک موجود زنده چیزی جدا از اصل بودن آن نیست، نمیتوان مکتب پویای تصوف و درویشی را نیز فارق از رشد کمّی و کیفی آن پذیرفت. یا مثالهای دیگری از موارد بسیاری که در همین گروه قرار میگیرد این است که به برخی از دراویشی که شغل دولتی دارند و چهرههای شاخصتری هستند میگویند که شما میتوانید درویش باشید و از نظر ما مشکلی نیست اما در مجالس درویشی حضور پیدا نکنید! و این روشِ آنها در تمام سطوح ادامه دارد تا آنکه به جایی ادامه پیدا میکند که در مورد سفر حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده، قطب دراویش گنابادی به موطن خود، میگویند شما میتوانید به آنجا سفر کنید اما مشروط به آنکه جمعیت زیادی مجتمع نشود! در واقع جدای از اینکه شرطی گذاشته میشود عملاً با جلوگیری از سفر تفاوتی ندارد. باید پرسید چرا برای حق طبیعی و مذاکرهناپذیری مثل سفر بدون آنکه حکم قضایی دال بر جلوگیری از آن وجود داشته باشد، باید شرط قائل شد؟ آیا این همان حصری نیست که وجود دارد اما تلاش میشود که در پس جملات شرطی پنهان نگه داشته شود تا هرگونه اعتراض به آن نزد افکار عمومی به کذب و پوچ بودن متهم شود؟
از آنجا که پایان هر خفتنی، بیداریست، خفقانهای اجتماعی نیز هرچقدر هم که به ترفند و سیاست صاحبان قدرت، سنگین و طولانی شود، در نهایت به آگاهی عمومی خواهند انجامید. اما آنچه که چون نوشدارویی در برابر این بیماری اجتماعی عمل میکند همان همدلی و اتحاد و دوستی و حس مسئولیت در برابر یکدیگر است که همواره از آموزههای مکتب درویشی و مورد تأکید بوده است.