بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین، و الصلاة على خیر خلقه محمد و آله أجمعین.
لمعه
بباید دانستن که مفید چون آهنگر است و مستفید چون آهن، و ارادت چون شاگرد آتشافروز، و کلمه لا إله الا الله چون آتش. پس تا آتش نباشد و آتشافروز نباشد هر سندانى که آهنگر بر آهن زند هیچ کارگر نباشد. اما اگر آتش باشد و آتشافروز باشد، آهنگر بزودى از آن آهن آلتى که مطلوب است ساخته گرداند و مستفید در بدایت حال نفى ماسوى کند به مداومت کلمه لا إله الا الله، تا وجود روحانیت او باقى است و به مرتبه فنا نرسیده است.
و چون به حقیقت فنا برسد باطن او از نفى بایستد و جز اثبات نتواند، و ذکر او الله الله الله شود. و از اینجا به حقیقت کلمه و سر او برسد.
و فرمودهاند: حقیقة الذکر الخروج عن میدان الغفلة الى فضاء المشاهدة. و مشاهده در تجلى ذات بود و مکاشفه در تجلى صفات، و محاضره در تجلى افعال.
و مقصود از ذکر به جمیع قواى روحانى و جسمانى مداومت نمودن است تا نفى خواطر حاصل شود بدین توجه کلى. و این ذکر از زبان به دل منتقل شود و در دوام ذکر قلبى نورى از انوار الهى متجلى گردد و باطن بنده را مستعد تجلیات اسمائى و صفاتى و باز تجلیات ذاتى گرداند.
لمعه
کمال مراتب ذکر آن است که مذکور ماند و بس، و همگى دل دوست گیرد. و فرق است میان آنکه مذکور بر دل مستولى شود [و] همگى دل دوست گیرد و میان آنکه همگى دل ذکر دوست گیرد. اما آنکه همگى دل دوست گیرد نتیجه محبت مفرطه بود که آن را عشق خوانند. عاشق گرمرو همگى او را معشوق دارد، و باشد که از غایت مشغولى به معشوق نام معشوق را نیز فراموش کند. و چون چنین مستغرق گردد وجود خود را- و هرچه هست- جز حق تعالى، فراموش کند، و به حقیقت این معنى رسد که: وَ اذْکُرْ رَبَّکَ إِذا نَسِیتَ [۱۸/ ۲۴] یعنى: اذا نسیت غیره و نسیت نفسک لان تحققه و شهوده یوجب نفى الغیریة و انیتک تثبت الغیریة.
و چون به حقیقت این معنى رسد، فنا و نیست گردد و به نهایت سیر الى الله رسد، اکنون به اول سیر فى الله و اول عالم وحدت رسیده باشد. و از اینجا فرمودهاند:
چیست معراج فلک این نیستى عاشقان را مذهب و دین نیستى
هیچ کس را تا نگردد او فنا نیست ره در بارگاه کبریا
– و اینجا بود که صورت ملکوت بر وى روشن گردد و ارواح انبیا و اولیا و جواهر ملائکه- علیهمالسلام- به صورتهاى نیکو نمودن گیرند و احوال عظیم پدید آید و از مشاهدات صور به درجاتى ترقى کند که عبارت از آن نتوان کرد.
و در این گفتن فایدهاى نیست که این راه، راه رفتن است نه راه گفتن. اما مقصود اهل الله از شرح این نوع معانى تنبیهى و تشویقى بوده است. و چون دل به نور ذکر آراسته گشت کمال سعادت را مهیا شد.
لمعه
چون دل از خار وساوس دنیا خالى گشت و همگى دل ذکر دوست گرفت اکنون هیچ نماند که به اختیار تعلق دارد. اختیار تا اینجا بود پس از آن منتظر مىباشد تا چه پیدا آید.
و ذکر بر دوام کلید عجایب ملکوت و قرب حضرت حق است. و ذکر بر دوام همه نه آن است که به زبان یا به دل بود بلکه آن است که همیشه ملازم و مراقب دل باشد تا دل را صافى گرداند از میل به خلق و عداوت ایشان، و از تذکر ماضى و مستقبل، و از مشغله محسوسات؛ و خاطر با حق تعالى دارد و هیچ غافل نباشد که حقیقت ذکر طرد غفلت است.
راه از تو که تا دوست بسى نیست، تویى در راه تو خاشاک و خسى نیست تویى
قال علیه السلام: أمط الاذى عن الطریق اماطة. «اذى» اشارت به نفى وجود است.
و گفتهاند: لا حجاب الا وجودک، فان محوت وجودک فقد وصلت الى الوحدة.
سخن بسیار دانى اندکى گو یکى را صد مگو، صد را یکى گو
رباعى:
یا رب چه خوش است این دل روشن ما گویى همه نور گشت پیراهن ما
مشکات چراغ ایزد است این تن ما احسنت زهى روشنى گلشن ما
بدان که گرسنه را خاطر صاف بود و حواس تیز و دل زنده و عقل روشن و دماغ سبک و فهم پاک و نفس منکسر و با ادب باشد.
لمعه
حال عارف در خارج نماز همچو حال اوست در نماز
همه خیال تو بینم به خواب و بیدارى همه جمال تو بینم به هرچه در نگرم
– قال الله تعالى: الَّذِینَ هُمْ عَلى صَلاتِهِمْ دائِمُونَ [۷۰/ ۲۳] ایشان را از حیرت شهود کار به جایى رسیده باشد که طرفةالعین غافل نباشند.
لمعه
مىدان که تجلى نور حق از جهات منزه باشد و به هیچ چیز نماند. و نور اخفى را تجلى از بالاى سر باشد و سالک را در بدایت تجلى فانى گرداند. و نور خفى سیاه و براق و مهیب است. و نور روح از نور خورشید عظیمتر باشد و باهیبتتر، و غالباً تجلى او از پس پشت بود. و نور سر به زهره ماند اما از او نورانىتر و لطیفتر و شفافتر بود و تجلى او در مواجهه باشد و خود را بر جسم سالک زند و در وجود وى رود و او را فانى گرداند. و چون از آن حال بازآید علوم بسیار در باطن خود جمع بیند که هرگز نخوانده باشد. و چون آن نور در وى تصرف کند خود را بر مثال آبى منور بیند.
و نور دل به ماه ماند و در وقت تجلى خود را بر جانب چپ سالک زند و او را فانى کند و در دل گوشتین او گم شود و سالک را انوار غریبه و اسرار عجیبه طارى شود.
و نور نفس گرد بر گرد سالک فروگیرد و آن نور به عکس آفتاب ماند بر دیوار.