بسم الله الرّحمن الرّحیم
این بشر؛ یعنی مجموعهای که یک انسان را تشکیل میدهد؛ چیزهای مختلفیست. تمایلات انسانی درش هست، هوسها درش هست، عصبانیتها درشان هست، شادیها، غمها اینها همه، یک عنصری هست آن بالای همهی اینها؛ و آن عنصر به عبارت معمولی اینهایی که نمیدانند چیه میگویند عنصر عقل است ولی به نظر من آن عنصری که وقتی این را خداوند خب میخواست از بهشت بفرستد بیرون؛ حالا خدای نکرده با طرد بوده یا غیر از آن، از آن عنصر یعنی محبت خودش و تسلیم به ولایت را درش گذاشته و آن حالت هست که بالاتر از همهی چیزهاست. از تمایلات، عصبانیتها، مهربانیها، از همه چیزها بالاتر است. انسان خب خیلی از اولی که از بچگی خودش احساس کند که یک آدمی است حرف میزند حتی مثلاً از دو-سه سالگی خیلی کارها انجام میدهد و خیلی حرفها میزند که بعد پشیمان میشود، برای اینکه اینها؛ این حرف، این عمل، از زیر بار آن عنصر عقلانی، آن عنصر ولایت که هم عقلی دارد و هم از اینها درآمد بیرون، درآمدند بیرون خودشان کاری کردند. خب منجمله این را در اجتماع هم میبینیم؛ در کارهای فردی خودمان هم میبینیم. خودمان میبینیم کارهایی کردیم بعداً متوجه شدیم پشیمان شدیم. نه آن کار روی خبث طینت بوده و نه این پشیمانی روی ضعف بوده، نه. این خصلت بشر است که این چند تا خاصیت درش هست منتها البته ممکن است در این چیز یکی از آن عناصر مختلفی که در بشر هست، در اثر تحریک خارجی، یک انسان دیگری یا انسانهای دیگری یک کارهایی بخواهد بکند که از زیر بار عقل در برود. در آن صورت هم آنها چیز میشود منتها آنجور کارها مضراتش زیاد است، بیشتر هم میشود و بعد همین… ولی نمیشود آن کسی که آن کار را کرد و خطا را کرد را بگوییم آدم بدی است، نفهم است، نه. آن هم در زیر بار این همه عواطف و حالات مختلفهای که در او هست این حالت در او غلبه کرده، این کار را کرده. یا خیلی تمایلات درش بوده، آن تمایلات موجب شده یک کارهایی بکند بعداً پشیمان شده. یا پشیمان شده یا لااقل فکر کرده که آن کار بدی بوده. این حالت به صورت مجسم اگر بخواهد به انسان ظاهر بشود، به صورت تخریب ظاهر میشود. البته تخریب؛ یک تخریبی هست که برای اینکه جای بهتری بسازند چیز میکند. این تخریب هم تخریبش، هم ساختمانش زیر نظر عقل کار میکند و صحیح است، منتها اگر در آن حالتِ تخریب بخواهیم قضاوت کنیم میگوییم کار بدیست. بله بد هم هست، ولی این بدی برای این است که یک خوبیِ بزرگتری بیاید. منجمله، مثلاً به طور خیلی عامیانه همین ختنه که میکنند؛ این ختنه قبل از حضرت ابراهیم نبود. خداوند به حضرت ابراهیم گفت: این کار را بکن. این کار یک تخریبیست برای اینکه حالت آن بدن، طبیعیتر و بهتر بشود. تخریب است اما تخریبی که در راه درست کردن است. گاهی اوقات همین تخریبها در اثر واکنشها، عکسالعملها به وجود میآید. مثل اینکه حالا در حیوانات نگاه کنید در این گاوبازیها یک شال قرمزی میگیرند که با این شال قرمز آن گاو تحریک میشود. آن گاو را خداوند آن عقلی که به بشر داده، به او نداده، به او یک چیز جزئیتری داده بهنام غریزه. او طبق غریزه از این رنگ قرمز تحریک میشود. این تحریک میشود، عکسالعمل نشان میدهد. اگر میخواهید گاو بهتون شاخ نزند رنگ قرمز چیز نکنید. ولی اگر رنگ قرمز چیز کردید، گاو هم آن کارش را میکند. خداوند از این گاو بازخواست نمیکند که من که به تو غریزه هم دادم که جلوی هرگونه تخریب بایستی و نکنی، چرا این کار را کردی؟ گاو عرض میکند همان حالت دیگری که به من دادی به نام غریزه؛ آن من را اینجوری کرد. خداوند در اینجا بازخواست از آن رنگ قرمز میکند و میگوید: آن رنگ قرمز موجب این است. رنگ قرمز نشان ندهید تا تحریک نشود. این تمام تجربیاتمان، تمام پندهایی که میگیریم میتواند از خود همین جامعه باشد، از خود همین روابط و مقررات و مقدرات خاصی که خداوند ایجاد کرده. آنها خودبهخود کارشان را میکنند. این که خراب میکند نمیشود جلویش را گرفت. برای اینکه این هم درواقع اینکه میگویند: همهچیز به امر خداست، همینجاست. این هم میگوید که من بنا بر امر خدا این کار را کردم. چطور امر خدا؟ و حال آنکه خود خداوند گفته است: رنگ قرمز نشان ندهید، رنگ قرمز نشان میدهید باید تحمل این چیز را بکنید. همین درس را که ما از جامعه میگیریم، خودمان هم میتوانیم همین درس را در جامعه تمرین کنیم، تجربه کنیم. هم انسان، فردی اینجوریست، هم مجموعهی انسانها، یک جامعه، یک فرد. خداوند همهی این جوامع را هم آفریده، هرکدام هم از یک جور رنگ تحریکآمیز تحریک میشوند. به ما هم گفته، همه هم خبر داریم. آن رنگ را نشان ندهید. البته آن رنگ هم خداوند آن رنگ را داده بهش. خود آن رنگ هم به طور طبیعی میگوید که من گناهی ندارم، خداوند این را داده. ولی اگر کسی دیگر بگوید رنگ سفید نشان بده بعد بگوید: ای گاوها، این رنگ سفید نیستها، این رنگ قرمز است. آنها هم باور میکنند. بنابراین خیلی مواظب این عواطف و احساساتی باشید که خداوند آفریده است. همهی اینهایی که خداوند آفریده و مجموع تشکیل انسان داده، یک فردی هم، یک عنصری هم به نام «اراده و تصمیم» یعنی «تصمیم شخصی» در اینجا آفریده که آن در ارتباط با خداوند هست ولی مستقیم نیست. وقتی به صورت مستقیم با خداوند در ارتباط باشد، این عرفان میشود. تبدیل به عرفان میشود. یعنی خودش را میشناسد. شناخت پیدا کرد؛ عرفان. آنوقت روی آن شناخت تصمیم میگیرد. آن شناخت را از اول قبول کنید. یعنی شناخت چون وابسته به مجموعهی این چیزها هست- همه را در بر میگیرد، همه را باید بشناسد، هم عصبانیت را بشناسد، هم غضب را بشناسد، هم رحم را بشناسد، هم شفقت را بشناسد، مجموع اینها را در بر میگیرد- شناخت اگر منطبق با امر الهی باشد آن شناخت صحیح است. یعنی همان دریچهایست که خداوند در چشم و دل انسان آفریده. این دیگر یک مقداری به عهدهی خود ماست. این که فرمود: «انی جاعل فی الارض خلیفه» و به انسان لقب افتخاری «خلیفه» داد نه اینکه خلیفه اول بیکار باشد، توجه دیگران را جلب کند، ثانیاً گاهی خودسر باشد خودش، ارادهاش به صورت منحرف بزرگ میشود، او را در بر میگیرد، این حالت میشود، ولی غیر از آن، اراده اگر ارادهی الهی باشد خطا نمیکند. هم غضبش بهجاست و هم رحم و شفقتش بهجاست. انشاءالله خداوند آن ارتباطی را که به ما وعده داده که باهاش داشته باشیم آن ارتباط را قوی کند. انشاءالله.