بسم الله الرّحمن الرّحیم
در این خبرهایی که اینترنت میدهد یک جا نوشته بود که- یا گفته بود- این را خودم ندیدم، نوشته بود که مسجدی را در بیدخت آتش زدند. بیدخت شماها که رفتید، همه دیگر رفتید دیدید؛ یک ده کوچکی است؛ همان مسجد هم که هست زیادی است. مسجد واقعیاش حرم مزار حضرت سلطانعلیشاه است که نماز و اینها آنجاست. آن هم نه همهی نماز، همهی مجالس. بعضی مجالس آنجاست. این داستانش اینجور بوده که آن اراضی صالحآباد یعنی از این منزلی که ساختیم تا… اراضی صالحآباد در ملکیت حضرت صالحعلیشاه بود و به تدریج آب صالحآباد را کار میکردند زیاد میشد، اینجا را یک خرده میرفتند جلو. چون مرحوم آقای نورعلیشاه مشهور است آنهایی که؛ من از خود پیرمردها شنیدم که در خدمت ایشان بودند گفت: اینجا میآمدند ایشان هم بیابان را نگاه میکردند، اینجا ایستادند، نگاه کردند یک چشم همینجور دور همهجا نگاه کردند گفتند: آنجاها هم همه بیدخت است. گفتند: بیدخت آنقدر بزرگ میشود انشاءالله که از اینور به خیبری، دلویی و نوده و آنجاها وصل بشود یعنی این طرف است. این است که آنجا، رو به آن طرف همیشه کار میکردند. حضرت صالحعلیشاه هم برای محقق شدن آن فرمایش ایشان کار میکردند در آنجا. آن اراضی هم مال ایشان است. خیابان درست کردند، مغازههایی آنجا چیز کردند که دیدید. یکی از اتاقهایی که ساختمان کرده بودند در این ردیف، در ردیف خیابان پایین، از آن میدان بهبالا، یکی از آنجا را گذاشته بودند اسمش: «مسجد». یعنی عملاً مسجد بود. حضرت صالحعلیشاه هم قبلاً آنجا آمد، مسجد نداشت ولی آنجا هم میرفتند استراحت میکردند. حالا آن را گفتند که بعد آمدند آن اراضی را بخرند، بعد از وفات حضرت صالحعلیشاه. من گفتم: من نمیدهم، آنجا تقسیم شده، ببینید کیه، بروید از خود همان… بعد به آقای دکتر نعمتالله- مرحوم دکتر نعمتالله- مراجعه کردند، ایشان با من مشورت کردند، گفتند: نه، من گفتم: نه، جایی که، یک مسجدی که میخواهند بگذارند مسجد ضرار است؛ همانی که دیروز صحبتش را کردیم. ایشان هم ندادند. بعد از فوت ایشان تقسیم شد آنجا را نه اینکه بفروشند ولی همین که آنهایی که آنجا تصرف میکردند میآمدند نماز میخواندند، راحت باشند، همسرشان چیزی نمیگفتند؛ از طرف خودشان و بچهها وقف… مسجدی نبود که وقف صحیح جاری بشود، اگر این را هم رضایت بگیریم رضایت زورکی بود. آن اراضیاش غصب است، و آنوقت اینجا را گذاشتند مسجد. حالا هم نمیدانم کی آنجا را آتش زده؟ بههرجهت چون این خبر، خبری خواهد بود، همه خواهید شنید که مسجدی در بیدخت گناباد آتش زدند. همین را هم معلوم نیست کی این را نوشته؟ دیدم نوشته بود: ناشناس. البته کل اینجا وقف … این اراضی مسجد لله است ولی خب اینجور نه. در خود همین مسجد فعلی که هست؛ این مسجد خب آنجوری که نوشتهاند؛ دویست-سیصد سال مثلاً سابقه دارد و از سیصد سال ما خانوادهی خودمان را میشناسیم، همهی اسامی آنها را. مرحوم آقای صدر؛ پدربزرگ ما، پدربزرگ مادری که اخیراً رحلت کردند ایشان، جد ایشان میشود. خود ایشان در پنجاه-شصت سال پیش رحلت کردند. یعنی صد و چند سال پیش… بههرجهت همه میدانند که اینجا مسجد چیزی نبود که مال… اضافه کردند حضرت صالحعلیشاه چیزهایی بر آن و اینجا عنوان مسجد درآوردند، متولیش هم باید از کسانی باشد که در همان وقف اولیه نوشتهاند و این را هیچوقت اینها رعایت نکردند. و خب آن یک مسجد بود، آمدند گفتند، از من پرسیدند، من صریحاً گفتم: این مسجد چون زمینش را غصب کردند الان متولی این زمین مرحوم حاج آقای سلطانپور بودند در … تفسیر و فرزند ایشان و اینها این زمین را غصب کردند. بنابراین هر خدمتی که کسانی میکنند در اینجا، بدانند اینجا عملاً غصب است ولی خب باید همینقدر نگهدارند… حالا این خیلی بلاییست برای ما. خداوند یک جایی به نام «مسجد» گفته است که تمام پاکیها، تمام طهارتها در این جلوه کند که حتی نخواستند خودشان دخالت کنند. پیغمبر وقتی از مکه تشریف آوردند به مدینه همه دور و برشان را اصرار و التماس که منزل ما وارد بشوید، بیایید. حضرت فرمودند: نه. به شتربان گفتند: شتر را راحت بگذارید هر جا آن شتر خودش خوابید آنجا مسجد… که این مسجد اینجوری آفریده شد؛ شتر خوابید و گرفتند و این یک نحوه ارتباط با خدا موجب شد که… بههرجهت حالا این هست. از این اشتباهات در تاریخ ما خیلی شده. ما آن خیلیها که نمیدانیم، اینجا را خود مردم گذاشتند. بعد این تاریخچهی این مسجد است. پس این حدیث «حب الوطن» هم یعنی نشاندهندهی این است که انسان هم علاقههایش و دوستیهایش از سلولهای بدنش ناشی میشود. یعنی همین بدنی که میلیاردها سلول پهلوی هم نشستند، درست یک مجموعهای چیز کردند، همین بدن؛ هر یک از این سلولها یک میلی دارد. این است که بعضیها خب میلهایشان چیزهای متضاد نیست، دوست دارند یا چیز. این تمایلاتِ سلولهای خودشان است. حالا ما همه هم از، یعنی ما فامیل از تقریباً صد و چهل-پنجاه سال پیش تا جایی که به خاطر داریم مقیم این سرزمین و این جان… یعنی درواقع سلولهای بدن ما الان، خون هم که در رگ ما هست، اینها از اینجا ساخته شده. نه اینکه بیدخت امر خاصی هست نه! بیدخت هم مثل همهی آبادیها، دهاتها میتواند مورد علاقه باشد یا میتواند نباشد. البته مورد علاقهی دوستان قرار میگیرد. خود حضرت صالحعلیشاه خب پدر که معلوم است حضرت نورعلیشاه بوده، مادرشان هم از قوم و خویشهایی بود که خیلی کم تا آن تاریخ مراوده کرده بود. یعنی از آن طرفهای پایین… ولی ایشان به هر دو جهت علاقهی خاصی به بیدخت داشتند و این علاقه، ظاهر بود؛ ظاهر میشد. نه اینکه ظاهر بود، نه. این علاقه به صورت … دیده میشد. یعنی هر کسی چند بار صحبت میکرد میفهمید ایشان یک علاقهای دارند به یک سرزمینی. کدام سرزمین. و این البته خوب است برای همهی ماها، منجمله…