بسم الله الرّحمن الرّحیم
دیروز پریروز راجع به همین شعر صحبت کردیم؛ حالا باز هم ولو تکرار باشد، عیب ندارد. بهترین تحلیلگر این اشخاص و این حالات، مولوی است، که حالات مختلفی را در ضمن حکایتها وصف میکند. این شعرِ «عاشقم بر لطف بر قهرش به جد/ بوالعجب من عاشق این هر دو ضد»؛ این درواقع نتیجهی کمال عقیدهی توحید است. چون وقتی معتقد باشیم که هرچه هست از جانب خداست، چه خوب، چه بد، از جانب خداست، خوب و بد ما میگوییم، عسل به دهان ما شیرین است و زقوم تلخ است ولی در نظر خدا اینها همه مخلوقات خودش هستند. عسل را خدا آفریده، زقوم هم خدا آفریده، تلخ است. به ما که میرسی ما میگوییم: این عسل شیرین است، آن چیز تلخ است. یعنی آنچه در مسیر ما واقع است و از آن رد میشویم برای ما شیرین است و آنچه که در مسیر ما ظاهراً سنگ ایجاد میکند تلخ است ولی آن کسی که همهی اینها را از دوست میبیند؛ عسل برایش شیرین است، زقوم هم برایش شیرین است. آن «هندوانهی ابوجهل» هم که مشهور در تلخیست، آن هم برایش شیرین است. که در داستانی مولوی چیز میکند که هرچه میدهد به غلام خودش ایاز، او با کمال راحتی و آسایش میخورد. یعنی برای او عسل و آن چیز تلخ یکنواخت است؛ فهمیده نمیشود. که از او پرسیدند چطور میخوری؟ گفت: من نمیدانم، آنچه دوست بدهد و بگوید که بخور، من میخورم. تلخ و شیرین من نمیدانم. حالا آنچه در زندگی ما تلخ به نظر میرسد؛آنها برای ما یا امتحانیست که از ما … بکنند یا مرحلهایست از تکامل در سلوک. این تلخ و شیرینها [را] هم در زندگی فردیمان حس میکنیم و هم جامعه- اجتماع- همهی اینها را حس میکند و میبیند. این عقیدهی «هرچه از دوست میرسد خوبست/ گر همه سنگ و گر همه چوب است» خب فیالمثل این مشتومالی که دلاکها- کارگران حمامی- در قدیم برای مشتریها داشتند درواقع پیچ و تاب عضلات و اعصاب اینها بود که تمرین میکردند. در مواقع غیر از این وقت (یعنی وقت ورزش حمام) اینها خیلی تلخ بود و سخت بود ولی در این موقعیت خاص به خودش… بنابراین هیچکس از آنچه که صدمات و لطمات خودش میداند نباید نگران باشد و درواقع آنها آزمایش این چیز است. الان به جامعه نگاه کنید، به روحیهی خودتان نگاه کنید؛ بعد از هر فشاری، به قدری تر و تازهتر [میشوید]. بنابراین این همان است که میگوید: هرچه از دوست میرسد خوب است، هرچه خداوند میدهد. انشاءالله خداوند به ما هم درک و فهم این را بدهد که بفهمیم این حالات را.