سید مهدی بحرالعلوم
پس بدانكه خلوص و اخلاص بر دو قسم است:
اوّل: خلوص دين و طاعت از براى خداى تعالى.
دوم: خلوص خود از براى او.
و اشاره به اوّل است كريمه لِيَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ، و اين قسم در مبادى درجات ايمان است، و بر هر كس تحصيل آن از لوازم، و عبادت بدون آن فاسد، و يكى از مقدمات وصول به قسم دويم است.
و به دوم اشاره شده كه: إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ، چه خلوص را از براى خود بنده ثابت فرموده. و در اوّل از براى دين اثبات كرده، و بنده را خالص كننده آن قرار داده.
و همچنين اشاره به قسم دوّم است حديث: من أخلص للّه يعنى خود خالص شود. و اوّل به صيغه فاعل ادا مىشود و ثانى به صيغه مفعول ادا مىشود.
و اين قسم از خلوص مرتبهايست وراى مرتبه اسلام و ايمان، و نمىرسد به آن مگر منظور نظر عناية الله، و موحّد حقيقى نيست مگر صاحب اين مرتبه، و مادامى كه سالک به اين عالم داخل نشده دامن او از خار شرک مستخلص نشود، وَ ما يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِكُونَ (سوره يوسف آيه ۱۰۶) و به نصّ كتاب الله سه منصب با هم از براى صاحب اين مرتبه ثابت است.
اول: آنكه از محاسبه محشر آفاقى و حضور در آن عرصه معاف و فارغ است: فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (سوره صافّات آيه ۱۲۸) چه اين طائفه به توسّط عبور بر قيامت عظماى انفسيّه، حساب خود را پس دادهاند، پس حاجت به محاسبه ديگر ندارند.
دوّم: آنچه از سعادت و ثواب به هر كس عطا كرده مىشود در مقابل عمل و كردار اوست، مگر اين صنف از بندگان كه كرامت و الطاف برايشان وراى طور عقل، و فوق پاداش كردار اوست، وَ ما تُجْزَوْنَ إِلَّا ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (سوره صافّات آيه ۴۰).
سوّم: اين مرتبهایست عظيم و مقامى است كريم و در آن اشاره به مقامات رفيعه و مناصب منيعه است و آن آنست كه ايشان را مىرسد، و شايد ستايش و ثناى الهى، با آنچه سزاوار آن ذات مقدّس است سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ (سوره صافّات آيه ۱۶۰) يعنى ايشان مىتوانند ثناى الهى به آنچه سزاوار بارگاه اوست به جا آورند و صفاى كبريائى را بشناسند، و اين غايت مرتبه مخلوق است و نهايت منصب ممكن و تا ينابيع حكمت به أمر خداوند بى ضنّت از زمين دل ظاهر نشود، بنده اين جرعه را نتواند كشيد و تا طىّ مراتب عالم ممكنات را نكند و ديده در مملكت وجوب و لاهوت نگشايد به اين مرتبه نتواند رسيد.
آرى تا كشور امكان را در نبرّد، پا در بساط عند ربّهم نتواند گذاشت و لباس حيات ابديّه نتواند پوشيد و حال آنكه بندگان مخلصين را عطاى حيات ابديّه ثابت و در نزد پروردگار خود حاضرند وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (سوره آل عمران آيه ۱۶۹) و رزق ايشان همان رزق معلوم است كه در حقّ مخلصين فرموده: أُولئِكَ لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ (سوره صافّات آيه ۴۱) و قتل في سبيل الله اشاره به همين مرتبه از خلوص است و اين دو رزق متّحد است و قرين كون عند الرّب است كه عبارت ديگر قرب است كه حقيقت ولايت است كه مصدر و اصل شجره نبوّت است، أنا و عليّ من شجرة واحدة و نبوّت متفرّع بر آن است و متولّد از آن. بلكه آن نور است و اين شعاع، و آن صورت است و اين عكس، و آن عين است و اين اثر، چه ولىّ مخاطب به خطاب أقبل است و نبىّ به خطاب أدبر بعد أقبل. پس نبوّت بىولايت صورت نبندد و ولايت بدون نبوّت مىشود. و در حقّ مخلصين است كه: ليس بينهم و بين أن ينظروا إلى ربّهم إلاّ رداء الكبرياء. و كلام خاتم الأنبياء صلّى اللّه عليه و آله است:
رأيت ربّى عزّ و جلّ ليس بينى و بينه حجاب إلاّ حجاب من ياقوتة بيضاء في روضة خضراء.
هر دو از يك حجاب بيش نيست اگر چه در حجاب هم تفاوت باشد.
و در اين بشارتى عظيم است مخلصين را كه به شرف جوار سيّد المرسلين مشرّفند و اين عالمى است فوق عالم ملائكه مقرّبين چه، حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله از جبرئيل پرسيد: هل رأيت الرّبّ؟
قال: بينى و بينه سبعون حجابا من نور، لو دنوت واحدا لا حترقت.
زياده بر اين در حقّ مخلصين نتوان بيان كرد چه، عبارات از آن قاصر و افهام خلق غيرمتحمّل است. قال ربّ العزّة: أوليائى تحت قبابى لا يعرفهم غيرى. يعنى لا يعرف عوالمهم و درجاتهم غيرى.
و چنانچه دانستى وصول به اين عالم به قتل في سبيل الله موقوف است. پس مادامى كه بنده در راه كشته نشود داخل عالم خلوص للّه نگردد، و كشته شدن عبارت است از قطع علاقه روح از بدن پس روح روح از روح. همچنانكه موت عبارت است از انقطاع آن.
و قطع علاقه بر دو گونه است: يكى به تيغ ظاهر و ديگرى به سيف باطن. و مقتول در هر دو يكى است. و لكن در اوّل قاتل لشكر كفر و شيطان و در ثانى جند رحمت و ايمان است. و مورد سيف در هر دو قتل واحد است كه آن اركان عالم طبيعت است و لكن يكى به اجراى سيف به آن ملوم و مستحقّ عقاب است و ديگرى به آن واسطه مرحوم و مثاب است: انّما الأعمال بالنّيّات. و چون قتل في سبيل اللّه به سيف ظاهر، مثالى است متنزّل از قتل به سيف باطن همچنانكه آن نيز مثالى است متنزّل از قتل به سيف باطن باطن- چنانكه ذكر آن مىشود- پس ظاهر مراد از قتل في سبيل الله هر جا كه در قرآن مجيد ذكر مىشود قتل به سيف ظاهر است و باطن آن قتل به سيف باطن و باطن باطنش قتل به سيف باطن باطن كه آن مرحله ديگر است كه به آن اشاره مىشود إنّ للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا إلى سبعة أبطن. و از اين است كه مبدأ هر دو قتل را در كتاب كريم به جهاد و مجاهده تعبير فرمودهاند: انفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا بأموالكم و انفسكم في سبيل اللّه (توبه ۴۱) و مىفرمايد: وَ الَّذِينَ جاهَدُوا فِينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا (سوره عنكبوت آيه ۶۹) و حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله فرمود:
رجعنا من الجهاد الأصغر إلى الجهاد الأكبر. اصغر مثال و نمونه اكبر است، و هر حكمى كه در جهاد مذكور است مختصّ به يكى از آنها نيست، بلكه از براى هر دو ثابت است.
و همچنانكه قتل ظاهر بر جهاد اصغر مرتّب است و آن بر هجرت إلى الرّسول، ثمّ معه، و هجرت بر ايمان و ايمان بر اسلام، و تحقّق آن بدون اين ترتيب ممكن نيست، همچنين قتل به سيف باطن مرتّب بر جهاد اكبر است و آن بر هجرت إلى الرسول، ثم معه، و آن بر ايمان و ايمان بر اسلام.
پس فوز به درجات منيعه و وصول به مراتب رفيعه بدون طىّ اين مراحل عظيمه غيرمتصوّر، چنانكه مىفرمايد در نامه الهى:
الَّذِينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ. يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنَّاتٍ لَهُمْ فِيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ. خالِدِينَ فِيها أَبَداً إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ (سوره توبه آيه ۲۰ إلى ۲۲)
اسلام كه اوّلمرتبه است و عبارت است از تلقّى شهادتين به زبان فاصل ميان كافر و مسلم است. و ايمان كه مرحله دويم است و عبارت است از علم به مؤدّاى شهادتين فاصل ميان مؤمن و منافق، چه منافق آنست كه تفاوت باشد ميان سريرت و علانيه او.
پس هرگاه خانه دل به مشاهده معنى آنچه به زبان مىگويد روشن نباشد، يعنى ايمان نباشد منافق خواهد بود، و شناختن ديگران آن را به آثار و علامات دالّه بر بىاعتقادى بما يتلفّظون به مىشود، چه مقتضاى شهادتين علم به وحدانيّت معبود و صدق به كلّ ما جاء به الرّسول است و اثر آن در ظاهر، ترک عبادت غير واحد و اطاعت كلّ ما جاء به الرّسول است. پس هر كه ديگرى را بندگى كند منافق خواهد بود، و آن، گاه هوى و هوس خود باشد: أَ فَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ (سوره جاثيه آيه ۲۳) و گاه ابليس: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ (سوره يس، آيه ۶۰) ظاهر است كه اين انكار، بر كسى نيست كه شيطان را خالق خود داند، چه چنين مذهبى در ميان بنىآدم نشنيدهايم، بلكه بر پيروان اوست. پس هرگاه متابعت شيطان كند او را معبود گرفته.
و گاه انسان ديگر، به طمع مال و جاه از آن، و گاه درهم و دينار و غير اينها.
و هر كه در غير رضاى خدا اينها را متابعت كند آنها را معبود خود قرار داده.
و همچنين هرگاه- نه از راه عذر و خطا يا نسيان- ترک ما جاء به الرسول را نمايد داخل زمره منافقين خواهد بود. چنانكه در حديث مرفوعه محمّد بن خالد از اميرالمؤمنين عليهالسّلام منقول است كه:
فاعتبروا إنكار الكافرين و المنافقين بأعمالهم الخبيثة. و چنين كسى اگر چه هجرت و جهاد مىكند و لكن نه هجرت او إلى الرسول و نه جهاد او في سبيل اللّه است چنانكه مىفرمايد: من كانت هجرته إلى اللّه و رسوله فهجرته إلى اللّه و رسوله.
و من كانت هجرته إلى امرأة مصيبها أو غنيمة يأخذها فهجرته إليها. و چون دانستى كه جهاد اصغر مثال جهاد اكبر است، مىدانى كه همين فصل و انفصال در جهاد اكبر نيز هست و در اين مراحل نيز منافقين هستند.
و چون هر دو جهاد در دو مرحله اوّل كه اسلام و ايمان باشد شريكند، مگر در بعضى مراتب و درجات كه به آن اشاره رفته خواهد شد، پس فاصل ميان مؤمن و منافق اين مجاهدين نيز ايمان است، و شناختن ايشان نيز به آثار و علامات بر عدم اذعان است.
و چون- چنانكه دانسته خواهد شد- ايمان كه در مراحل جهاد اكبر واقع شده است اشدّ از ايمان واقع در جهاد اصغر است، پس ملازمت مقتضاى شهادتين در مجاهدين اين راه نيز بيشتر ضرور و در كار است، و به اندک تخلّف از مقتضاى احدهما شخص داخل در مسلک منافقين است.
و از اين جهت است كه سالكين راه خدا كسى را كه به قدر رأس ابره از ظاهر شريعت تجاوز نمايد سالک نمىدانند بلكه كاذب و منافق مىخوانند.
و اشاره بر اين است آنچه را ثقةالاسلام به سند متّصل از مسمع بن عبدالملک از ابى عبداللّه عليهالسّلام روايت نموده كه: قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله: ما زاد خشوع الجسد على خشوع القلب فهو عندنا نفاق. و همچنانكه منافق در مجاهدين اصغر كسانى هستند كه هجرت ايشان مع الرّسول يا از خوف سياست او، يا از طمع غنائم يا ظفر به محبوب باشد نه للّه في الله و نه قلع و قمع دشمنان دين خداست، و ظاهر ايشان در ميدان جهاد، و باطن ايشان در تحصيل مشتهيات يا دفع سياسات از خود است، همچنين منافقين جهاد اكبر كسانى هستند كه مجاهده ايشان نه از براى تسليط قوّه عاقله بر قواى طبيعيّه و كسر سورت آنها و تخليص خود از براى خدا در راه خدا باشد.
و همچنانكه منافقين صنف اوّل به ظاهر متلقّى شهادتين و به بدن در مسافرت با رسول صلّى اللّه عليه و آله و مقاتله با كفّار بودهاند و نفاق ايشان به آثار و علامات و اتيان اعمال منافيه از براى حقيقت ايمان شناخته مىشد و به اظهار كلمه كفر داخل در سلک كفّار مىشدند، همچنين منافقين صنف ثانى در ظاهر به لباس سالكين راه خدا متلبّس، و به اطراق رأس و تنفّس صعداء متشبّثاند، گاهى خشن مىپوشند و زمانى صوف در بر مىكنند، و اربعينها مىگيرند، و ترک حيوانیها مىكنند، و رياضتها مىكشند، و اوراد و اذكار جليّه و خفيّه وظيفه خود مىكنند، و به كلمات سالكين متكلّم مىشوند، و سخنان فريبنده بر هم مىبافند وَ إِذا رَأَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ أَجْسامُهُمْ (سوره منافقون آيه ۴) و لكن آثار و علامات و افعال و اعمال ايشان نه موافق مخلصين و نه مطابق مؤمنين است. و علامت ايشان عدم ملازمت احكام ايمان است زياده از آنچه در مؤمنين صنف اوّل در كار است.
پس هر كه را بينى كه دعواى سلوک كند و ملازمت تقوى و ورع و متابعت جميع احكام ايمان در او نباشد و به قدر سر موئى از صراط مستقيم شريعت حقّه انحراف نمايد او را منافق مىدان، مگر آنچه به عذر يا خطا يا نسيان از او سر زند.
همچنانكه جهاد دوّم جهاد اكبر است نسبت به جهاد اوّل، همچنين منافق اين صنف منافق اكبرند. و آنچه از براى منافقين در صحيفه الهيّه وارد شده حقيقت آن از براى ايشان به وجه اشدّ ثابت است.
هُمْ لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلْإِيمانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما لَيْسَ فِي قُلُوبِهِمْ وَ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ (سوره آل عمران آيه ۱۶۷) فَاحْذَرْهُمْ قاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ (سوره منافقون آيه ۴) إِنَّ الْمُنافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَ لَنْ تَجِدَ لَهُمْ نَصِيراً (سوره نساء آيه ۱۴۵).
و از منافقين اين صنف فرقهاى هستند كه نام مجاهد بر خود نهند و احكام شريعت را به نظر حقارت مىنگرند، و التزام به آنها را شأن عوام مىدانند، بلكه علماء شريعت را از خود ادنى مىخوانند، و از پيش خود امورى چند اختراع مىكنند و آن را راه به خدا مىپسندند، و چنان گمان مىكنند كه راه به خدا راهى است و راى راه شريعت. و در حقّ ايشان است:
وَ يُرِيدُونَ أَنْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ اللَّهِ وَ رُسُلِهِ وَ يَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذلِكَ سَبِيلًا. أُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ حَقًّا وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرِينَ عَذاباً مُهِيناً.(سوره نساء آيه ۱۵۰) نيز در حقّ ايشان است كه:
وَ إِذا قِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقِينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُوداً (سوره نساء آيه ۶۱).
و نيز در حقّ ايشان است: فَقالُوا أَ بَشَرٌ يَهْدُونَنا فَكَفَرُوا (سوره تغابن آيه ۶). نماز و روزه به جا آورند امّا نه از سر شوق و رغبت، عبادت كنند و لكن نه به خلوص نيّت. ذكر خدا كنند و لكن نه بر دوام و استمرار. چنانچه خداى تعالى از ايشان خبر مىدهد:
إِنَّ الْمُنافِقِينَ يُخادِعُونَ اللَّهَ وَ هُوَ خادِعُهُمْ وَ إِذا قامُوا إِلَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالى يُراؤُنَ النَّاسَ وَ لا يَذْكُرُونَ اللَّهَ إِلَّا قَلِيلًا. مُذَبْذَبِينَ بَيْنَ ذلِكَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ. (سوره نساء آيه ۱۴۲) پس متنبّه باش مبادا به عبادت و ذكر قاصر مغرور و فريفته گردى.
منبع: رساله سیر و سلوک