Search
Close this search box.

تأثير شيخ نجم‏‌الدّين كبرى بر عرفان و عارفان شيعى

maghbare sheykh najmedin kobra96محمودرضا اسفنديار

۱ـ هم‌‏ريشگى تصوّف و تشيّع

 اگر اندكى چشم از تعريف فقهى و كلامى تشيّع برگيريم و ابعاد معرفتى و درونى را نيز در اين امر لحاظ كنيم تا اندازه‌‏اى به مقصود نزديک مى‏‌شويم. آنچه عموماً به‏‌عنوان ملاک تشيّع در نظر گرفته مى‏‌شود تنها معيارهاى فقهى و كلامى است كه بيشتر دربرگيرنده صورت و ظاهر است. البتّه مراد غفلت از اين ابعاد نيست بلكه منظور اين است كه بايد توجّه داشته باشيم آنچه در پس اين ظاهر و صورت نهفته و به‌‏مثابه قلب و روح اين قالب است و معنى و حقيقت تشيّع محسوب مى‌‏شود، همان اصل ولايت معنوى است كه درحقيقت يكى از وجوه افتراق ماهوى تشيّع از تسنّن و از ديگرسو يكى از جلوه‌‏هاى اتّحاد و خويشاوندى حقيقى تصوّف و تشيّع محسوب مى‏‌شود.

 سيره علمى و عملى ائمه اطهار(ع) مشحون است از نشانه‏‌هاى بى‌‏شمار تعاليم معنوى و عرفانى كه منظور نظر صوفيان بوده است، و از اين‏‌رو صوفيان به انگيزه دستيابى به آفاق حقيقى دين، اشتياق خويش را به تعاليم ولوى و معنوى و باطنى آشكار كرده‌‏اند و هر يک به‏‌گونه‏‌اى در پى اتّصال به سرچشمه‏‌هاى ناب عرفان برآمده‏‌اند. پس مى‌‏توان مميّزه و مؤلّفه اصلى تشيّع را همين امر دانست و بدين‏گونه تشيّع معنوى صوفيان نيز مكشوف مى‏‌گردد و از همين روست كه تقريباً تمامى سلاسل صوفيّه خويش را فرزند معنوى على(ع) مى‌‏شمرند و شمارى از صوفيان اضافه بر اين بنوّت به نوعى خود را به يكى از ائمه ‏اطهار(ع) مربوط مى‏‌دانند. علاّمه طباطبايى در تبيين سير عرفانى تشيّع و ظهور روش معنوى و سلوک باطنى و منشأ تعاليم طريقتى عارفان مى‏‌گويد: «نفوذ و سرايت تعليمات معنوى اهل بيت ـ عليهم‌‏السّلام ـ كه در رأس آن بيانات علمى و تربيت عملى پيشواى شيعه، اميرالمؤمنين على بن ابيطالب ـ عليه‏‌السّلام ـ قرار گرفته بود، با مساعدتى كه گرفتارى‏‌هاى عمومى طبعاً نسبت به اين مقصد داشت، به‌‏علاوه اينكه پيوسته جمعى از مردان خدا كه از تربيت‌‏يافتگان اين مكتب بودند و در حال تقيّد و تستّر زندگى مى‏‌كردند، در ميان مردم بودند و در مورد مناسب از حقّ و حقيقت گوشه‏‌هايى مى‏‌زدند. مجموعه اين عوامل، موجب شد كه عدّه‌‏اى در قرن دوم هجرى از همان اكثريّت، به مجاهدت‏‌هاى باطن و تصفيه نفس تمايل نموده در خط «سير و سلوک» افتادند و جمعى ديگر از عامه مردم به ارادت آنها برخاستند و با اينكه در همان اوايل ظهور تا مدّتى مبتلا به كشمكش‏‌هاى شديدى بودند و در اين راه هرگونه فشار را از قبيل قتل و حبس و شكنجه و تبعيد متحمّل مى‏‌شدند ولى بالاخره از مقاومت دست برنداشته پس از دو-سه قرن در تمام بلاد اسلامى ريشه دوانيده و جمعيت‏‌هاى انبوه دهشت‌‏آورى را به‌‏وجود آوردند. يكى از مهمّ‏ترين شواهدى كه دلالت دارد بر اينكه ظهور اين طايفه از تعليم و تربيت ائمّه شيعه سرچشمه مى‏‌گيرد، اين است كه همه اين طوايف (كه در حدود بيست و پنج سلسله كلّى مى‏‌باشد و هر سلسله منشعب به سلسله‏‌هاى فرعى متعدّد ديگرى است) به‏‌استثناى يک طايفه سلسله طريقت و ارشاد خود را، به پيشواى اوّل شيعه، منتسب مى‌‏سازند.» صوفيان كه اكثراً در محيط‏‌هاى اهل سنّت (تنها به علّت وسعت قلمرو مناطق سنّى‌‏نشين و اكثريّت سنّيان نسبت به جمعيت مسلمانان و سياست تقيّه شيعيان) ظهور مى‏‌كردند ــ خصوصاً در قرون اوّليه كه شدّت عمل عليه تشيّع وجود داشت ــ چندان در بند اظهار تشيّع معنوى خود نبودند و به ‏اقتضاى مولد و اجتماع محل رشد خود بالتّبع به يكى از مذاهب فقهى اهل سنّت عمل كرده و از هرگونه جنگ و جدال فرقه‌‏اى كه دور از مشى عارفانه بود، پرهيز مى‏‌كردند. البته نبايد فراموش كرد كه صوفيان خود متحمّل شديدترين حملات از ناحيه عالمان اهل سنّت مى‏‌شدند و در عالم تشيّع نيز بعدها از ناحيه فقها و علماى شريعت آماج حمله قرار گرفتند كه در هر دو مورد صوفيان قربانى نگاه باطنى و طريقتى خود شدند و بسيارى از آنها بر سر اين انديشه جان سپردند. جالب اينجاست كه مخالفان عرفان و تصوّف در عالم تشيّع و تسنّن غالباً از آن گروه فقها كه تنها به ظاهر دين توجّه داشتند، بودند. يعنى عالمان ظاهرى هر دو مذهب كه نگاه باطنى و تعاليم عرفانى دين را انكار مى‏‌كردند. با اين تفاوت كه درصورت ظاهرى مذهب آنها تفاوت وجود داشت. ولى همچنانكه پيش‏تر گفتيم ملاک اصلى و معيار حقيقى تشيّع را نبايد در بعد ظاهرى آن جستجو كرد بلكه بايد به تعاليم باطنى و عرفانى و ولوى نظر داشت. در عالم تشيّع عالمان بزرگى بوده‌‏اند كه نسبت به تصوّف ميل و اشتياق داشته و آن را مخالف با شريعت و تعاليم دينى و مذهبى نمى‌‏ديده‌‏اند و اين نيز خود دليل ديگرى در هم‌‏ريشگى تصوّف و تشيّع است كه آن دو لغت را داراى مفهوم واحد و دوروى يکم سكه عرضه مى‏‌كند. به ‏نحوى كه «ابن بابويه عالم و محدّث معروف شيعه حلقه ذكر صوفيان را توصيف كرده است و سيّد شريف مرتضى، صوفيان را شيعيان حقيقى ناميده است.» «كمال‏‌الدّين ميثم بحرانى در قرن هفتم هجرى شرحى بر نهج‌‏البلاغه نوشت و معانى و رموز عرفانى آن را بيان كرد. رضى‌‏الدّين علىّ بن طاوس عضو خانواده‏‌هاى معروف از دانشمندان شيعه كه خود از علماى مبرّز آن به‏‌شمار مى‏‌رود، ادعيّه‌‏اى كه داراى مضامين دقيق و اشارات و لطايف رقيق عرفانى است، نوشت. علاّمه حلّى، شاگرد خواجه نصيرالدّين طوسى و شخصى كه اهميّت زيادى در ترويج و اشاعه مذهب تشيّع در ايران داشت داراى آثار متعدّدى است كه واجد خصوصيت عرفانى است، اندكى بعد از علاّمه حلّى، سيّد حيدر آملى، از برجسته‌‏ترين علماى شيعه آن عصر نيز صوفى بود و از مكتب عرفان ابن‌عربى پيروى مى‌‏كرد. كتاب جامع‌الاسرار او نماينده اوج تفكّر عرفان شيعى است و در آن شايد بيش از هر اثر ديگر ارتباط مابعدالطبيعى و وجودى بين تشيّع و تصوّف مورد بحث قرار گرفته است. آملى معتقد بود كه هر شيعه واقعى صوفى است و هر صوفى حقيقى شيعى است.» نكته شايان ذكر ديگر اين است كه اساساً صوفيان به‏ خاطر نگاه خاصّى كه به ‏دين و ديندارى داشته‏‌اند كمتر به مرزكشى‏‌ها و تعصّبات مذهبى ميان فرق وقع مى‌‏نهاده‌‏اند و بيشتر بر حقيقت و لبّ دين و گوهر ايمان و سير و سلوک باطنى و پرهيز از خشونت‏‌ها و ردّ و تكفيرهاى دينى تأكيد مى‌‏كرده‌‏اند. و از طرف ديگر صوفيان به ظاهر اهل سنّت (در رعايت احكام فقهى يكى از مذاهب سنّى) اگرچه تا حدّى جانب احتياط را براى حفظ حرمت و حدود محيط و مذهب خويش رعايت مى‏‌نموده‏‌اند، امّا غالباً در اظهار محبّت به اهل بيت و ايمان و اعتقاد به ‏آنها كوتاهى نمى‏‌كردند و خود را شيعه باطنى اهل بيت ـ عليهم‌‏السّلام ـ مى‌‏دانستند، اگرچه نتوان آنها را به ‏لحاظ فقهى و كلامى شيعه ناميد، امّا به ‏لحاظ عرفانى و باطنى مى‏‌توان آنها را در عداد شيعيان حقيقى به ‏حساب آورد.

۲ـ شيخ نجم‌‏الدّين كبرى و عرفان شيعى

 براساس آنچه مقدّمتاً در باب هم‏‌ريشگى تصوّف و تشيّع آورديم، اينک نگاهى گذرا بر انديشه و شخصيت عرفانى شيخ نجم‌‏الدّين كبرى مى‌‏افكنيم. يكى از مهمّ‏ترين مؤلّفه‏‌هاى طريقه عرفانى شيخ را بايد در اصرار و تأكيد وى بر اصل ولايت جستجو كرد. اگرچه اين امر از اصول تصوّف و عرفان و از مباحثى است كه در عرفان و تشيّع به آن پرداخته مى‏‌شود و لذا از مشتركات تشيّع و تصوّف محسوب مى‏‌گردد، امّا در طريقت عرفانى شيخ چنان جايگاه رفيعى يافته است كه از مميّزات و مشخصّه‌‏هاى عرفان وى محسوب مى‏‌شود. ذكر اين نكته چندان ضرورى به‌‏نظر نمى‏‌رسد كه مذهب فقهى شيخ ــ كه گويا شافعى بوده است ــ به ‏هيچ‌ ‏رو منافى بعد ولوى و تشيّع باطنى و عرفانى طريقت او نيست. اگرچه مى‏‌دانيم مذهب شافعى از نزديك‏ترين مذاهب اهل سنّت به تشيّع و اهل بيت است و لذا غالب عرفاً از مقام تقيّه خود را شافعى معرفى مى‏‌كردند. اين را نيز بايد افزود كه از منظر صوفى در عين حفظ احترام ظاهر شريعت، جنبه‌‏هاى درونى آن يعنى طريقت و حقيقت و سير و سلوک معنوى حائز اهميّت بيشتر و اصالت است. تأكيد و اصرار بيش از حدّ بر مذهب فقهى عارفان چندان با روش و سيره عملى و نظرى آنان سازگار و موافق نيست. البتّه ظاهراً نشانه‏‌هايى از گرايش و علاقه شيخ به تشيّع را در آثار و احوال وى، و نيز از سفرش به كربلا مى‏توان دريافت. علاوه‏بر اينها در بين مريدان شيخ از شيعيان خراسان و ماوراءالنهر نيز بوده‏‌اند و تشيّع خود را به هيچ ‏رو در تعارض با تصوّف شيخ نمى‌‏ديده‌‏اند. قاضى نوراللّه‏ شوشترى معتقد است، شيخ نجم‌‏الدّين براساس اين كه «پيران او منحصر در دوازده امام بودند لاجرم در جانب مريدان نيز رعايت عدد پيران نموده و چنانچه در تاريخ گزيده مسطور است در مدّت عمر دوازده مريد بيش قبول نكرد.» شيخ در فوائح مطلبى را بيان كرده است كه از نگاه رمزشناسى عرفانى حائز اهميّت است و از منظر صوفيانه داراى معناى ولايى خاصّى مى‏‌باشد. اين مطلب گزارش شيخ از واقعه‏‌اى روحانى است كه براى او رخ داده است و از اين قرار مى‏‌باشد: «در يكى از حالات كه از خود غايب شده بودم، رسول اكرم(ص) را ديدار كرده كه حضرت مولى(ع) در معيّت آن جناب بوده، از فرصت استفاده كرده حضور حضرت مولى(ع) شرفياب شدم دست مباركش را گرفته مصافحه كردم و در همان حال الهام شده كه گويا در اخبار شنيده‌‏ام رسول اكرم(ص) فرموده كسى كه با على(ع) مصافحه نمايد وارد بهشت خواهد شد. از حضرت مولى(ع) پرسيدم كه آيا اين حديث كه تصافح با شما موجب ورود در بهشت است صحيح است يا خير؟ حضرت مولى(ع) فرمود: آرى رسول خدا(ص) فرموده است كه هر كه با من مصافحه نمايد به بهشت مى‏‌رود.» آنچه شيخ در گزارش فوق آورده است نزد صوفيان تمثيلى از بيعت عرفانى با ولى‌‏اللّه‏ محسوب مى‏‌گردد و صورت باطنى همان اتّصال سلسله پيران طريقت از خود شيخ تا حضرت على(ع) مى‏‌باشد. همچنان كه پيش‌‏تر نيز گفته آمد، تقريباً همگى سلاسل عرفان خود را به حضرت مولى(ع) منسوب و متّصل مى‏‌دارند. همچنان كه گفتيم مسأله ولايت از اركان اصلى طريقت شيخ نجم‏‌الدّين است، وى سعى سالک را بى‏‌تصرّف و ولايت شيخ بيهوده مى‌‏داند. زيرا اين ولىّ است كه درجات سه‏‌گانه تلوين و تمكين و تكوين را طى كرده است و گويى از علم‌‏اليقين به عين‏‌اليقين و از عين‌‏اليقين به حق‌‏اليقين يا فناى فى‏‌اللّه‏ رسيده و اراده او در اراده خدا فانى شده است. از اين‌‏رو سالک بايد ترک اختيار خود گويد و خويش را تحت اختيار شيخ خويش درآورد و تا زمانى كه در سير و سلوک به تكامل نرسيده است بايد تحت ولايت و ارشاد شيخ باشد. اين مميّزه و ويژگى كه از آن ياد كرديم، يكى از مهمّ‏ترين دلايل قرابت و نزديكى طريقت شيخ نجم‌‏الدّين با عرفان شيعى است (البتّه ما اين دو را از هم جدا نمى‏‌دانيم) و بى‏‌جهت نيست كه طريقه كبرويّه بيشتر و سريع‏تر از ديگر طرق جنبه‏‌هاى شيعى خود را آشكار نمود و در مناطق شيعه‌مذهب با اقبال و رغبت فوق‏‌العاده مواجه گرديد.

 تعدادى از سلاسل عرفانى شيعه از طريقه شيخ نجم‏‌الدّين كبرى (كبرويّه) منشعب شده‌‏اند كه از عمده‌‏ترين آنها مى‏‌توان به سلسله ذهبيّه (پيروان سيّد عبداللّه‏ برزش‌آبادى) و نوربخشيه (پيروان سيّد محمّد نوربخش) اشاره كرد. لازم به ذكر است كه هريک از اين طريقه‏‌ها به شعبه‏‌هاى متنوّعى تقسيم شده‏‌اند و حوزه گسترده‌‏اى را در عرفان و تصوّف شيعى به‏ خود اختصاص داده‌‏اند.

۳ ـ بررسى نظريه ولايت در انديشه شيخ سعدالدّين حمويى

 شعاع انديشه عرفانى شيخ در آثار و احوال شاگردان وى به‏ خوبى مشهود است و براى درک و دريافت كامل‏تر عرفان شيخ كبرى و ادامه افكار وى بايد به ‏مطالعه شاگردان مكتب وى پرداخت. ما در اين مجال اندک به ‏ناچار دست به ‏انتخاب مى‏‌زنيم و به بررسى انديشه‏‌هاى سعدالدّين حمويى كه به ‏گمان ما بيش از هركس ديگر عمق تعاليم ولوى شيخ كبرى در وى تجلّى يافته است مى‌‏پردازيم. علاوه ‏بر اين سعدالدّين حمويى و فرزندش صدرالدّين ابراهيم نقشى مهم در انتشار طريقت كبرويّه و تصوّف شيعى در خراسان و شام و عراق ايفا كرده‏‌اند. سعدالدّين نيز همانند مراد خود مؤلّفه اصلى انديشه عرفانى خود را مسئله ولايت قرار داد. بيش از هر امر ديگرى به آن پرداخته و به ‏قدرى به‏ صراحت در اين باب سخن گفته است كه جاى هيچ‏گونه ترديدى در ارادت و انتساب معنوى وى به اهل بيت باقى نمى‏‌ماند. قاضى نوراللّه‏ شوشترى مى‏‌گويد: شيخ در يكى از كتاب‏‌هايش به‏نام محبوب آورده است كه «اطلاق اسم ولىّ بعد از حضرت پيغمبر مطلقا و مقيّدا بر كسى جايز نيست الاّ بر حضرت اميرالمؤمنين و اولاد معصومين او عليهم‏‌السّلام» قاضى نوراللّه‏ وصيت‌‏نامه‌‏اى را از سعدالدّين حمويى نقل كرده است كه وى در آن بر طريق دوستى پيامبر و اهل بيت ايشان تأكيد دارد. شيخ عزيزالدّين نسفى به نقل از مراد خود شيخ سعدالدّين در بيان اولياء چنين مى‌‏گويد: «بدان كه شيخ سعدالدّين حموى مى‏‌فرمايد كه پيش از محمّد (ص) در اديان پيشين ولىّ نبود و اسم ولىّ نبود و مقرّبان خدا را از جمله انبياء مى‏‌گفتند، اگرچه در هر دينى يک صاحب شريعت بود، و زياده از يكى نمى‏‌بود، امّا ديگران خلق را به دين وى دعوت مى‌‏كردند و جمله را انبيا مى‏‌گفتند. پس در دين آدم(ع) چنين پيغمبر بودند كه خلق را به دين آدم دعوت مى‏‌كردند، و در دين نوح و در دين ابراهيم و در دين موسى و در دين عيسى همچنين. چون كار به محمّد رسيد، فرمود كه بعد از من پيغمبر نخواهد بود تا خلق را به دين دعوت كنند. بعد از من كسانى كه پيرو من باشند و مقرّب حضرت خدا باشند، نام ايشان اولياء است. اين اولياء خلق را به دين من دعوت كنند. اسم ولىّ در دين محمّد پيدا آمد. خداى تعالى دوازده كس را از امّت محمّد برگزيد و مقرّب حضرت خود گردانيد و به ‏ولايت خود مخصوص كرد و ايشان را نايبان حضرت محمّد گردانيد كه العلماء ورثة الانبياء در حقّ اين دوازده كس فرمود: علماء امّتى كانبياء و بنى‌‏اسرائيل. نزديک شيخ، ولى در امّت محمّد همين دوازده كس بيش نيستند. و ولىّ آخرين كه ولىّ دوازدهم باشد خاتم اولياء است و مهدى و صاحب‌زمان نام او است.» شيخ سعدالدّين براى نبىّ دو جنبه ولايت و نبوّت قائل است. جنبه الى‌‏الحقّى او را كه به‏ طرف خدا است و از او فيض مى‌گيرد ولايت مى‏‌داند و جنبه الى‏‌الخلقى نبىّ را كه روى به مردم دارد و پيام خدا را به آنان مى‌‏رساند نبوّت مى‌‏نامد. شيخ در باب منشأ خاتم انبياء و خاتم اولياء چنين مى‏‌گويد: «و خاتم انبيا و خاتم اوليا از يک صنع‌‏اند و منشأشان يكى است و حبيب اللّه‏ از “حاء” حىّ نازل شد و ولى‌‏اللّه‏ از “يا”ى حىّ، و حىّ صورت جامعه اشيا است. و “حا”ى حىّ اشارت به‏روح، و “يا”ى حىّ اشارت است به يد. تخليق آدم از حكمتِ يد بود و احياى او [از] حكمت روح. چنان كه مى‌‏فرمايد: خَلَقْتُهُ بيدى وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحى»

 ادامه افكار شيخ نجم‌‏الدّين كبرى در باب ولايت را از طريق سعدالدّين مى‏‌توان در عزيزالدّين نسفى مريد شيخ سعدالدّين پى‌‏جويى كرد و كتاب الانسان ‏الكامل بهترين گواه به گرايش و توجّه نسفى به مسأله ولايت است. نسفى در بسيارى از موارد تحت تأثير مراد خود قرار گرفته و البتّه از تأثير مكتب محى‌‏الدّين عربى نيز بركنار نبوده است. «در باب ولايت و مقام اولياء، نسفى در آثار خويش مكرّر و غالباً با تفصيل تمام سخن مى‌‏گويد و خاطرنشان مى‏‌كند كه بحث در اين مسأله در عصر وى همه‌جا در مجالس صوفيّه و اهل عرفان رايج بوده است.» نسفى همانند مراد خويش معتقد است كه طور نبوّت را پيامبر به ‏ظهور آورد و ظهور ولايت به صاحب‏‌الزمان مربوط است. اگر در طور نبوّت علوم ظاهر مورد بحث بود، در طور ولايت يعنى عصر ظهور صاحب‌‏الزمان علوم باطن يعنى حقايق مورد بحث قرار خواهد گرفت.

۴ ـ علاءالدّوله سمنانى و تشيّع

 يكى از كسانى كه نقش مهمّى در آشكار شدن جنبه‏‌هاى شيعى كبرويّه ايفا كرده است، علاءالدّوله سمنانى است. وى مريد عبدالرّحمن اسفراينى (از مشايخ طريقه كبرويّه) است كه او نيز با دو واسطه (احمد ذاكر جورفانى و رضى‏‌الدين على لالا) به شيخ نجم‌‏الدّين كبرى منسوب بود. علاءالدّوله نقش مهمّى به نشر طريقه كبرويّه در ايران و هند داشته است. علاءالدّوله را بايد عارفى شيعى و معتدل خواند كه به عامّه شيعه به‏ خاطر تندروى در بدگويى از عايشه و خلفا انتقاد مى‏‌كند. او از امام على(ع) با عنوان امام ما ياد مى‏‌كند و مكرّرا مطالبى از نهج‌‏البلاغه مولا(ع) را در آثار خويش نقل مى‏‌كند. او شيعيان واقعى على(ع) را صوفيّه مى‏‌داند. وى در يكى از رسالات خود به‏ نام مقاصد المخلصين و مفضح عقايدالمبدعين، اميرالمؤمنين را به‏‌عنوان خليفه به‏ حقّ پيامبر معرفى مى‏‌كند.

 آنچه او در اين رساله و نيز در رساله چهل مجلس در باب رحلت امام دوازدهم آورده است البته با اعتقاد شيعه دوازده‌امامى موافقت ندارد امّا به ‏قول قاضى نوراللّه‏ شوشترى اين نظر شيخ مى‌‏تواند از مقوله غلط در كشف باشد. امّا هرچه هست در تشيّع شيخ و نقش او در گسترش عرفان شيعى هيچ ترديدى نيست. شيخ در چهل مجلس درباره تعظيم ائمه اهل بيت چنين مى‏‌گويد: «و شما را مى‌‏بايد كه ائمه اهل بيت را بس معظّم دانيد و در حقّ ايشان متابع عوام اهل سنت نباشيد چه به ‏سبب غلو روافض دروغ‌‏هايى در حقّ اهل بيت گفته‏‌اند، پنداشته‏‌اند كه دوستى مى‏‌كنند و ايشان را چنانچه حقّ ايشان است عظمى نمى‌‏نهند، مى‌‏پندارند كه ابوحنيفه و شافعى يا بايزيد و جنيد از ايشان بزرگترند و نمى‌‏دانند كه ابوحنيفه مفاخرت به محبّت امام جعفر صادق رضى‏‌اللّه‏ عنه مى‌‏كرد و شافعى به مدّاحى اهل بيت مى‌‏نازيد و بايزيد و جنيد اگر خاك‏پاى ايشان يافتندى توتياى چشم خود كردندى و ايشان را مقاماتى بوده است كه زبان از تقرير آن عاجز آيد.» شيخ در جاى ديگرى از همين رساله به نقل و توضيح مختصر حديث معروف حقيقت كه گفتگوى حضرت على(ع) با كميل بن زياد (از اصحاب سرّ آن حضرت) است، مى‏‌پردازد.

امير سيّد على همدانى و انتشار كبرويّه 

 وى از بزرگترين مشايخ طريقت كبرويّه مى‌‏باشد و با يک واسطه (محمود مزدقانى) مريد علاءالدّوله سمنانى بوده است. سيّد را بنيانگذار طريق همدانيّه نيز مى‏‌دانند. آنچه مسلّم است وى زحمات فراوانى را در راه نشر طريقت و ترويج شريعت متحمّل شده است. عمده سفرهاى او به قصد تبليغ اسلام و عرفان در هند و سرانديپ و كشمير و تركستان و بدخشان صورت پذيرفته است. و در ضمن اين سفرها او عدّه زيادى را به اسلام و طريقت عرفانى شيعى دعوت نمود. خود او در مورد اين سفرها مى‏‌گويد: «سى و چهار ولىّ مرشد از اكابر اولياء ـ قدّس‌‏اللّه‏ تعالى اسرارهم ـ مرا به ارشاد طالبان اجابت فرمودند» امّا او نمى‏‌پذيرفت ولى سرانجام به اشاره و امر پير خود تمكين مى‏‌كند. اگرچه او را نيز همانند علاءالدّوله بايد شيعه‌‏اى معتدل شمرد امّا علاقه و محبّت فوق‏‌العاده وى نسبت به على(ع) و آل على(ع) مشهور است. رباعى ذيل خود گواهى بر اين مدّعا است:

گر حبّ على و آل بتولت نبود                                     اميد شفاعت از رسولت نبود
گر طاعت حق جمله بجا آرى تو                                  بى‏‌مهر على هيچ قبولت نبود

طريقه سيّدعلى به نام همدانيّه (از انشعابات‏ كبرويّه) در كشمير و ختلان رواج يافت. پس از سيّد طريقه كبرويّه توسّط مريدش خواجه اسحاق ختلانى تداوم يافت و با ظهور سيّد محمّد نوربخش آشكارا با شعارهاى شيعى-عرفانى تبديل به ‏نهضتى سياسى-مذهبى گرديد. پس از خواجه اسحاق ختلانى بود كه كبرويّه انشعاب ديگرى نيز به خود مى‏‌بيند: يكى شاخه پيروان سيّدمحمّد نوربخش به نام “نوربخشيّه” و ديگر پيروان سيّد عبداللّه‏ برزش‌‏آبادى كه به ‏نام “ذهبيّه” معروف گرديد.

 ۵ ـ شمس‌‏الدّين لاهيجى و شيخ نجم‏‌الدّين كبرى

 يكى از مريدان بنام و فاضل سيّد محمّد نوربخش، شمس‌‏الدّين لاهيجى صاحب كتاب معروف مفاتيح الاعجاز فى شرح گلشن راز مى‌‏باشد. لاهيجى در همين كتاب سلسله طريقتى خود را تحت عنوان سلسله‌‏الذهب تا پيامبر اكرم(ص) نام برده است. آنچنان كه از اين مشجّره برمى‌‏آيد وى با هشت واسطه به شيخ نجم‌‏الدّين كبرى مربوط مى‏‌شود. اين شيخ بزرگ طريقه نوربخشيّه مورد احترام بزرگانى هم‏چون ميرصدرالدّين شيرازى و علاّمه دوانى بود. علاوه ‏بر جنبه آشكار عرفان شيعى-كه به ‏خوبى از آثار او هويداست- از جهت ديگرى نيز تأثيرپذيرى‌‏اش از شيخ نجم‌‏الدّين كبرى و مشايخ كبرويّه قابل توجّه است. اين امر از مقايسه سبک شيخ در گلشن راز و گزارشاتى كه از احوال خود در ضمن اين كتاب بيان مى‏‌دارد با كتاب فوائح شيخ كبرى به ‏خوبى روشن مى‏‌شود. گزارشى كه شيخ از واقعات و حالات و سفرهاى روحانى خود ارائه مى‌‏كند ، بسيار به سياق فوائح و نقل وقايع خلوت و سوانح عرفانى شيخ كبرى نزديک است. امّا مهمّ‏ترين شباهت و همگونى روش عرفانى لاهيجى با شيخ نجم‏‌الدّين را بايد در رؤيت و تفسير رنگ‌‏هاى گوناگون كه سالک در مسير سير و سلوک خود با آنها مواجه مى‏‌شود، پى‏‌جويى كرد.

۶ ـ نيم نگاهى به دو نهضت صوفيانه از طريقه كبرويّه

 بررسى زمينه‏‌هاى ‏تاريخى نهضت‏‌هايى كه در ايران از اواسط قرن‏ سوم ‏هجرى شروع شد، نشان مى‏‌دهد كه اكثريت آنها داراى ماهيّت شيعى با گرايش‌‏هاى آشكار صوفيانه بوده‌‏اند. براى نمونه مى‏‌توان به نهضت سربداريه، سادات مازندران، حروفيّه، نوربخشيّه، مشعشعيان، اهل حقّ و… اشاره كرد. اين قيام‌‏ها را مى‌‏توان به‏‌عنوان زمينه‏‌هاى نهضت صفويان و منابع الهام انقلاب آنان محسوب داشت. البته بر اينها بايد نهضت بابايى و شيخ بدرالدّين در آسياى صغير را نيز افزود. سربداريه را مى‌‏توان از جمله معروف‏ترين جنبش‌‏هاى مذهبى-سياسى در تاريخ ايران دانست. جنبشى كه دو مؤلّفه اصلى آن همانند نهضت صفويان، تشيّع و تصوّف بود. جنبش سربداران با نام شيخ حسن جورى كه يک صوفى و از مريدان شيخ خليفه (از صوفيان طريقه كبرويّه) بوده قرين است. شيخ خليفه به ‏دست مخالفان خود شبانه در مسجد به‏ طرز مرموزى به قتل رسيد. نهضت سربداريه عليه مغولان و از سبزوار ــ كه در ديرباز از كانون‏‌هاى شيعى محسوب مى‌‏شد ــ ظهور كرد و به‏ تدريج موفّق به تصرّف نقاط وسيعى از خراسان شد. اين جنبش به دلايل مختلف از جمله اختلاف داخلى رو به ضعف نهاد و سرانجام توسط تيموريان برچيده شد (۷۲۸ ه . ق). نوربخشيّه پيروان سيّد محمّد نوربخش (متوفّاى ۸۶۹ ه . ق) و از سلسله‏‌هاى مهمّ صوفيّه شيعه در قرن هشتم و نهم بودند. سيّد محمّد نوربخش خود از طريقه كبرويّه بود. او آشكارا با تكيه بر شعارهاى شيعى و علوى به مبارزه با شاهرخ تيمورى برخاست. تا قبل از خروج و قيام سيّد جنبه شيعى كبرويّه چندان آشكار نبود ولى در شور و گرمى نهضت نوربخش صوفيان دوستدار و پيرو او از تقيّه‏‌اى كه در تشيّع به ‏كار مى‌‏بردند، منصرف گشتند. سيّد نوربخش كه در عين حال خويش را مظهر نيز مى‏‌ناميد، بى‌محابا سلطان وقت را نسبت به مقام و منزلت خويش هشدار مى‏‌داد و او را دعوت به توبه از كرده خويش و استغفار مى‏‌نمود و حتّى خطاب به او چنين نوشت: «… و نزد مرشدان صمدانى و علماء ربّانى محبّت و ارادت و ملازمت و اطاعت چنين صاحب كمال بر پادشاهان اسلام از جمله واجباتست». در تحريض مريدان براى قيام مى‏‌گفت: «اى اهل زمانه! مفاخرت نماييد به‏ معاصرت امام اولياء، اى اهل ملک! مبادرت نماييد به‏ نصرت نتيجه سلطان آل عبا» قاضى نوراللّه‏ شوشترى دليل قيام نوربخش و تشويق پير و مرشدش، خواجه اسحاق را در اين امر، ملامت و ناراحتى خواجه ــ كه از شيعيان بود ــ از چيرگى اهل سنّت، به‏‌ويژه شاهرخ، و از روى محبّتِ اهل بيت و درد دين مى‌‏داند. از اين‌‏رو به شيوه علويان روزگاران پيشين كه بر خلفاى عباسى و غيرهم شوريدند، به‏تر غيب سيّد نوربخش به خروج بر حاكم وقت دست يازيد.

۷ ـ نزديكى كبرويّه چين با عرفان شيعى

 از ديگر شواهد ارتباط ماهوى طريقت كبرويّه و تشيّع بررسى گرايش‌هاى فكرى و معنوى كبرويّه چين است. براساس نظر شمارى از محقّقان به‏ طور كلّى كبرويّه چين با عارفان خوارزم و بخارا قرابت زيادى دارند و به عرفان شيعى بسيار نزديكند. علاوه ‏بر اين كبرويّه چين ريشه‌‏هاى قومى و اعتقادى خود را به ايران و آسياى مركزى متّصل مى‏‌دانند و مانند بسيارى از طريقه‏‌هاى عرفان و تصوّف اسلامى به ‏سلسله مراتب شريعت و طريقت و حقيقت پاى‌‏بندند. از ديگر آداب و رسوم كبرويّه چين كه جالب توجّه است، اهتمام آنها به بزرگداشت خاطره شهادت امام حسين(ع) و عزادارى در روز عاشورا است. روز عاشورا آخوند وعظ مى‌‏كند و وقايع شهادت امامان حسن و حسين (عليهم‌االسّلام) را بيان مى‏‌دارد و از آن دو بزرگوار به‌‏عنوان ماه و خورشيد و نور چشم پيامبر (ص) ياد مى‏‌كند… روز عزاى ديگر كه محترم داشته مى‏‌شود، چهاردهم همه ماه‏‌هاى اسلامى (قمرى) است كه به ياد وفات حضرت فاطمه(س) مراسمى توسّط بانوان برپا مى‏‌گردد. روز چهاردهم ربيع‌‏الاوّل را كه هم تولّد و هم وفات آن حضرت مى‌‏دانند، مفصّل‌‏تر برگزار مى‌‏كنند. در چهاردهم ماه رمضان، شب را نيز مراسم احيا دارند.

منبع: عرفان‌ ایران – مجموعه مقالات ۱۰