بسم الله الرّحمن الرّحیم
سعدی در مقدمهی گلستانش میگوید: «باران رحمتِ بیحسابش همه را رسیده و خوان (یعنی سفره) نعمت بیدریغش همهجا کشیده. پرده روزیخواران را به گناه فاحش ندرد». خیلی واقعاً گفتهی قشنگ و زیباییست و خیلی هم عارفانه. گلستان سعدی را بخوانید، خیلی خوب است. یک چند تا کتاب هست که اینها هم متقدمین ادبیات فارسی و متقدمین عرفان به خواندنش توصیه کردند، اینها همه ارزش دارد، پر است. خود گلستان، گلستان سعدی داستانهایش خیلی پر از معناست و خیلی هم ادیبانه است. البته در همهجا، در همهی نوشتههایشان هرچه خوب است سعی کردهاند با یکی از بزرگان گذشته که آنها را نامش را ببرند، مثلاً خب «باباطاهر عریان» نه اینکه واقعاً لخت لخت باشد همیشه، یک پیراهن است، مثل همان دهاتیهایی که دیدهاید، لباسهای راحتی که… چون لباس را خداوند گفته است که؛ برایتان لباس آفریدیم؛ لباسی که هم شما را بپوشاند و هم لباسی که زیبایی به شما بدهد. سعدی هم همهی اینها را در مقدمهی گلستانش که گفت… البته ما اینقدر که از گلستان و از سعدی و اینها حرف میزنیم و یادی میکنیم؛ اگر زمان قدیم بود، همان زمانهای خودشان بود، به ما جایزه میدادند، صله میدادند، حالا هم حتماً سعدی برای ما یک صلهای فراهم کرده، انشاءالله. همینقدر که میداند ما فراموشش نکردیم. همهی اینها یک بزرگانی بودند در ادب و فارسی. در ایران الحمدلله این از جنبهی معنوی پر بود از این قبیل، از جنبهی مادی حالا این چیزها درآمده، این معادن درآمده و نفت درآمده و نمیدانم… البته ترامپی هم درآمده درش ولی خب حالا بعد که اینها پیدا شد ایران هم، ایرانیها هم عقب نماندند، حتی برای اتم هم رفتند به جنگ آن آقای ترامپ، دیگر نفت هم پیدا شد، نفت هم تا دیروز-پریروز همهی ما مسلمانها منت میگذاشتیم سر عربستان سعودی، به پادشاهان آنجا میگفتیم ما داریم چون میآییم مکه، نه به خاطر شما میآییم؛ به ما گفتهاند، به بعضیها گفتهاند که سالی یک بار بیایند اینجا و جمعاً هفت-هشت-ده روز تقریباً در اینجا باشند و غالباً آنهایی هم که میآیند مسافرین دستودلبازی هستند و ثروتمندند، زندگی شما از آن میگذرد، منت داشتیم سر آنها. حالا که نفت پیدا شده؛ اینقدر نفت بفروشند؛ یک مملکتی را میخرند. حالا دیگر آنجا چون نفت پیدا شده آنها منت سر ما دارند ولی همهاش مال خداست و خدا گفته که «وَالْأَرْضَ وَضَعَهَا لِلْأَنَامِ»؛ آیهی قرآن است؛ زمین را قرار دادیم برای همهی مردم. بعد یک عدهای آمدند خط کشیدند گفتند اینجا اسمش عربستان سعودیست. آنی که آنجا بود گفت: خب اینجا دیگر مال من است دست نزنید. یک جای دیگر خط کشیدند به اسم فلان. همینجور این خطکشیها که البته گاهی برحسب نژادها و انواع آدمها بود، آن انسانهایی هم که در آفریقا از اول به دنیا میآیند و زندگی میکنند با ما فرقی ندارند. آنها سیاهند ما سفید. هر دو یک جوریم منتها چون ثروتمان، فهممان بیشتر بوده درآوردیم همهی معادنی که داشتیم انتخاب کردیم، استفاده کردیم. آقای انیشتین مجال پیدا کرد که مطالعه کند شد انیشتین، ولی آنیکی در آنجا نه، مجال پیدا نکرد. به همین دلیل که الان خیلی از بزرگان علمی و حتی عرفانی سیاهند، منتها خب خود بشر چهجوری است که رنگها را میپسندد! مثلاً ما رنگ چیز را نمیپسندیم ولی عجیب است که همین بشرهایی که سفیدپوستند و فلان و خیلی هم خوشگلند وقتی درس میخواندیم همهی اروپا و اینجاها را دیدیم؛ به سیاهها خیلی علاقمند بودند و سیاهها هم عاشق اینها میشدند. خود این خب ما بهعنوان مسخره میگوییم ولی نشانهایست بر اینکه این صفت سفید و سیاه در هر دو یک جور است یعنی فرقی نمیکند؛ در آنچه که مربوط به فطرت بشر است، فطرت است، نه چیزهای ظاهری. آنچه مربوط به فطرت است؛ در فطرت سیاهان و سفیدها فرقی نمیکنند، الا اینکه البته اخیراً یک خرده باز کشف کردند؛ سفیدها آن هم چون زندگیشان راحتتر است هوششان یک خرده بیشتر شده، ولی سیاهها چون زندگیشان ناراحت است و مجبورند همیشه کار کنند- با خستگی و ناراحتی- مجال تفکر پیدا نمیکنند. کمتر. و بنابراین از لحاظ موارد علمی یک خرده عقبتر ماندند. نهاینکه آنها نژادشان جداست! آنها هم نژاد عربند. مثل اینکه شما فرض کنید دو تا آهو داشته باشید، یک آهویتان یک خرده دوندگیاش بیشتر است.آن، نوع دیگری نیست. از همانهاست. بشرها هم خداوند همانجور که در گلستان به ما معرفی کرده؛ خوان نعمت بیدریغش. این خوان نعمت خداوند چیهاست؟ هم جنبهی همین چیزها را دارد که میبینیم؛ نفت و نمیدانم معدن طلا است، معدن فلان است، اورانیوم است، اینهاست. و خوان نعمت بیدریغش همهجا کشیده. آن نعمتهایی که خداوند داده خداوند در همهجای زمین… یعنی الان وسط آفریقا که گرم است و آتش میبارد؛ در همانجا بسیاری معادن و بسیاری جانداران و گیاهان نادری وجود دارد که ماها نداریم. به همین طریق خیلی از سیاحان اروپایی میروند به سیاحت آفریقا و آنجاها. آفریقاییها میآیند برای این… خلاصه خوب اگر نگاه کنید خداوند نعمت را هم فراوان گذاشته، هم در دسترس ما گذاشته. نعمتها را آفریده و بشر را هم قدرت و فهم داده که از آنها استفاده کنند. چرا؟ به جای اینکه ما عاشق خدا باشیم و بدویم برای رضای خاطر او، خداوند دارد خلقتش را جوری میکند که ماها استفاده کنیم. بشر ازش استفاده کند. به بشر میگوید: استفاده کنید از اینها. خیلی خب بشر میگوید که این مسلسلی هم که من دارم این هم از نعمتهای خداست؛ از این استفاده میکنم. همهشان از همین استفاده میکنند. دارد شاید به بشر، غیر از این بشر، به این بشر میفهماند که شما لیاقت ندارید. همهی چیزهای آسایش و خوشی را برای شما آفریدیم، جلوی دست شماست؛ شما همه را خراب میکنید. این آن را میکُشد، او این را میکشد… بعد هم کسی که بهاصطلاح «ندای صلح» میدهد؛ چه مستقیم با خدا ارتباط دارد- پیغمبری بود- و چه مردمان شایستهای هستند از بزرگان ما و دیگران؛ اینها هرچه میگویند اینها را مسخره میکنند حتی. خودمان هم همینجوری هستیم، مسخره میکنیم. بعد به جای اینکه هم توجه کنیم بهعنوان استفاده از اینها برمیداریم شرح حال اینها را مینویسیم. آقا خودتان که شرح حال را مینویسید باید اینجوری باشید. آنوقت مثلاً «ابراهیم ادهم»، پادشاهی آن وقتها، خب عمارات پادشاهی بود، هر کدام یک پادشاهی داشت، ابراهیم ادهم، که الان یک جایی هست آن طرفهای قوچان؛ «سلطان ابراهیم»، میگویند؛ امامزاده کردند، بعضیها هم میگویند: اینجا مقبرهی همان ابراهیم ادهم است. حالا بههرجهت ابراهیم ادهم و امثال اینها زیاد داریم، از آن سلطنت، از آن قدرت که بر همهی خلق خودشان داشتند دست برمیدارد میرود یک گوشهای که فقط به خداوند نگاه کند و خداوند را بپرستد ولی این عالِمهای دیگر خیال نکنید که بر شما مسلطند، نه. امرای امروزی دنیا نگاه به مردم میکنند. مردمند که آنها را امیر کردند؛ یا مستقیم یا غیرمستقیم. خدایشان هم این مردم است. میگویند راحتی مردم را فراهم کنیم؛ نه به خاطر مردم است، به خاطر خودشان است. البته اگر اینها خالص باشند، مردم هم خدمت خودشان را میکنند. کمااینکه همین ابراهیم ادهم خب نامش ماند، بعد در همان حیاتش هم هرجا میرفت میشناختند ابراهیم را. که میگویند در لب رودخانهای لباس پاره بود داشت میدوخت، سوزن از دستش افتاد رفت توی دریا به قول قدما، رودخانهی وسیعی بود. این گفت: خدایا من برای اینکه راحت باشم و به تو بپردازم؛ این سوزن من، تنها کار من را گرفتی، یک سوزن به من بده. چی خواست از خدا؟ یک سوزن. البته حتماً یادش آمد که آن وقتی که پادشاه بود از خداوند میخواست؛ میگفت: ها، آن ملک همسایه هم مال من است، آن هم من… بعد همهی آنها را رها کرد. ما میتوانیم این کار را بکنیم؟! نه، فکر نمیکنم. بههرجهت افتاد توی دریا. خدا گفت: خیلی خب، بگیر. میگویند: هزارتا مثلاً، حالا هزار تا نه، ده تا ماهی هر کدامشان یک سوزن طلا به نوکشان، آمدند لب جوی آب. ابراهیم نگاه کرد و گفت: خدایا من را به این بلاها، به این طلاها امتحان نکن. من سوزن طلا چه میخواهم!؟ من یک سوزنی میخواهم که خوب کار کند. همه آنها را رد کرد. کداممان میتوانیم از این کارها بکنیم! حالا عین همین نه، ولی نظایر این ببینید در زندگیتان چقدر فراهم شده که شما از خداوند وسایل عبادت، وسایل پرستش را خواستی، خداوند نعمات دیگری داده، خب البته کمال در این است که آن نعمتی را هم که داد ببوسیم روی پیشانی بگذاریم، منتها نعمت اصلی را هم فراموش نکنیم و بگوییم: خدایا اینها نیست، آن نعمتی که من خواستم به من بده. ما از خدا چه میخواهیم؟ کور از خدا چه میخواهد جز دو چشم بینا. ما از خدا چه میخواهیم جز آسایش زندگی هم این دنیا و آسایش آن دنیا. انشاءالله خداوند این را فراهم کند. سوزن طلا ما نمیخواهیم؛ نیاور که من گول بخورم. و انشاءالله خداوند خواستهی ما را قبول کند و به همهی ما این قدرت روحی را بدهد. میگویند: قدرت، قدرت میآورد. یک قدرت روحیای داشته باشیم تا بعد قدرت بالاتری هم پیدا کنیم؛ قدرت معنوی. نمیدانم چهجوری… بههرجهت معذرت میخواهم؛ من امروز نمیدانم چی گفتم؛ «من چه گویم یک رگم هشیار نیست/ شرح آن یاری که او را یار نیست».