Search
Close this search box.

مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده (مجذوبعلیشاه)، مجلس صبح شنبه ۹۶/۱۱/۷ (اهمیت حق‌الناس و رعایت حقوق دیگران)

Hhdnat majzoobaalishah96 71بسم الله الرّحمن الرّحیم

در قرآن از هریک از جنگ‌ها یا وقایعی که اتفاق می‌افتاده است یک پندی گرفته شده به مردم داده می‌شود، یا چیزی یادشان می‌دهد؛ به این معنی که می‌گوید فلان‌جا آنها همچین کاری کردند و عبارت معلوم است که به ما می‌خواهد یاد بدهد که شما هم اینجور کنید. بعضی از اینها قصه‌ی یک شکست را می‌گوید و در آنجا هم باز علتش را ذکر می‌کند که ما بدانیم در فلان‌جا چرا شکست خوردیم؟ چرا در فلان‌جا ضربه خوردیم؟ البته اینها برای تصمیم کلی‌ و عمومیست، واِلا افراد هر کدام طبق دستوراتی که خودشان دارند باید انجام بدهند، این تجربیاتی هم که قرآن فرموده دقت کنند. مثلاً در قرآن فرموده است که فلان‌جا اینها به همدیگر گفتند که صبح بروید خدمت پیغمبر بیعت کنید، عصر بیایید بیرون بگویید که نه ما نکردیم، نفهمیدیم. به این طریق یک ضربه‌ای از درون بزنیم. و البته خود پیغمبر چون مأمور مستقیم الهی بود هر کار می‌کرد بنا بر امر خدا بود. قرآن می‌فرماید که «مَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى»؛ از هوای نفس هیچوقت حرف نمی‌زند. «إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى»؛ همه‌ی این چیزهایی که گفته است وحی‌ای‌ست که بهش شده. حساب او از همه جداست. و حتی پیغمبر هم بعضی اشخاص را رد می‌کرد، قبول نمی‌کرد. یکی از این اشخاصی که پیغمبر ظاهراً متوجه نبود یعنی یک بشری، «انا بشر مثلکم» از آن جنبه بود، توجه نداشت و قبول کرد و حال آنکه مسلماً اگر طرف را می‌شناخت و توجه به او داشت رد می‌کرد و آن داستان وحش است. وحش یک غلامی بود؛ غلام ابی‌سفیان و خب قطعاً غلام که نوکر ابوسفیان است نوکرِ زنش هم حساب می‌شود یا نوکر خانواده‌اش. زن ابوسفیان خیلی فعال بود و «هند» مشهور که می‌گویند این است. این یک دشمنی خاصی با حضرت حمزه (ع) پیدا کرده بود؛ برای اینکه در جنگ‌های دیگر هم تمام قوم و خویش‌های این هند شرکت می‌کردند، همه‌شان به دست حمزه (ع) کشته شدند. بنابراین این یک حس انتقام داشت که می‌خواست حضرت حمزه را پایمال کند و خب به آن طریق که شنیدید. بعد از آنکه جنگ تمام شد وحش دیگر رفت یک گوشه‌ای خودش را مخفی کرد، برای اینکه مسلمین خیلی با او بد بودند. مسلمین دیدند که پیغمبر از شهادت حضرت حمزه خیلی متأثر شدند و حتی بنا به بعضی روایات اجازه دادند که مسلمین اگر قاتل را گرفتند مثله کنند. مثله کردن جایز نیست، جایز نبود، یعنی که قطعاتی از بدنش را در یک جنگی جدا کنند. به نظر نمی‌رسد که همچین روایتی باشد ولی به‌هرجهت خیلی حضرت نسبت به وحش ناراحت بودند ولی این ناراحتی در او نبود که هر کسی را که [از او] ناراحتند مجازات کنند، کمااینکه همین وحش را که حضرت خودشان هم فرمودند؛ وقتی با لباس مبدل یا شکل هیأت مبدل به‌عنوان یک عرب بیابانگرد آمد خدمت حضرت بیعت کند، حضرت قبول کردند یک عربی را مسلمان کنند. بعد که بیعت کرد و تمام شد آن روپوشش را برداشت، حضرت دیدند وحش است. فرمودند: حالا آمدی. اگر زودتر آمده بود حضرت می‌گفتند که بگیرندش و… ولی فرمودند: حالا که مسلمان شدی، بیعت کردی، برادر مایی ولی همه‌ی مسلمین خبر ندارند بیعت کردی. اگر دستشان به تو برسد، روی این عناد و دشمنی‌ای که قبلاً داشتند تو را نابود خواهند کرد. بنابراین امینی فرستادند، امینی همراهش کردند که وحش را با امنیت برگرداند به محل زندگی خودش، که به او توهین نکنند. که در خود این داستان چندین صفت و خصوصیت پیغمبر که بنا به امر الهی رفتار کرده‌اند وجود دارد که همه‌ی ما باید رعایت کنیم. ولی خب پیغمبر عناد زیادی به وحش داشتند اما نه عناد شخصی؛ عناد اسلامی؛ که بعد با بیعت او تمام شد ظاهراً. همان عنادی که شعر مولوی می‌گوید: «از علی آموز اخلاص عمل/ شیرحق را دان منزه از دغل». بعد که غلبه کرد آخر او را بکشد؛ «او خدو انداخت بر روی علی/ افتخار هر نبی و هر ولی». آن مقهور که دارد کشته می‌شود آب دهان انداخت به صورت علی -توهین- ولی حضرت علی او را رها کردند و رفتند یک قدری طول کشید بعد دومرتبه… از علی پرسیدند: چرا؟ گفت: «من تیغ از برای حق زنم/ بنده‌ی حقم نه مأمور تنم». آن دفعه‌ی اول برای اطاعت امر الهی و جهاد، او را خواستم بکشم. بعد که خدو انداخت بر روی من خیلی از او عصبانی شدم. و دیدم اگر حالا او را بکشم بر خلاف این خلوص نیت من است. من می‌خواستم با خلوص نیت او را بکشم ولی [اگر] حالا او را بکشم به واسطه‌ی عنادی‌ست که خودم از او عصبانی شدم. این است که رها کردم تا آن عصبانیت… که البته اینها همه پیروی‌هایی‌ست که از پیغمبر… حضرت او را رها کردند تا همه فهمیدند که وحش را خداوند بخشیده. چون فرمودند: توبه و بیعت که می‌کنی تمام گناهان گذشته‌ات را می‌بخشد یعنی قابل بخشش می‌کند که اگر گناه دیگری که کردی آنها اصلاً به حساب نمی‌آید. یک عمر اگر گناه کردی؛ وقتی از صمیم قلب توبه کنی و بیعت کنی یعنی اسلام بیاوری؛ همه‌ی گناهان شسته می‌شود. پیغمبر روی این فرمایشی که خودش کرده بود -البته اگر وحش صورتش را مخفی نکرده بود، پیغمبر مسلماً بیعت او را قبول نمی‌کرد و همانجا شاید مهدورالدم بود ولی پیغمبر چون مأمور است که بیعت تمام طالبین را قبول کند، بیعت او را قبول کرد، که این نشان می‌دهد؛ خطا و گناه درصورتی که از روی عمد نباشد و همینجوری گناهکار است، به محض توبه، خداوند قبول می‌کند. اما وقتی که خطا و گناهی که انسان کرده غیر از گناه به درگاه خدا لطمه‌ای هم به حقوق دیگران زده؛ تا آن حقوق را جبران نکند و آن شخص از این حیث رضایت ندهد، پیغمبر راضی نمی‌شود. کمااینکه در داستان یوسف و برادران یوسف و امثال اینها بعد از آنکه حضرت یوسف خودش را معرفی کرد و شناختند برادران و دستش را بوسیدند و گفتند ما را ببخش، حضرت فرمود: شما را همان روز اول بخشیده بودم، قبول کرد. بعد از آنکه فهمید پدر، به پدر گفتند که ما را ببخش، حضرت یعقوب فرمود که: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَكُمْ»؛ برایتان استغفار خواهم کرد. قبول نکرد. که بعضی‌ها می‌گویند به این جهت بود که حضرت می‌خواست مطمئن باشد آن کسی که لطمه دیده از این گناه یعنی خود یوسف با وجود اینکه شاگرد حضرت بود و مسلماً هرچه حضرت یعقوب بفرماید قبول می‌کند، از او اطلاع نداشت ولی وقتی فهمید که یوسف اینها را بخشیده، آنوقت خودش هم بخشید. بنابراین همین نشان‌دهنده‌ی این است که صدمه‌دیده‌ی از جرم یک حقی برای جبران آن حکم دارد و طرف موظف است یا قصاص بشود یا رضای او را جلب کند یا اگر خسارتی وارد کرده بهت بدهد. حتی خود پیغمبر هم همین رعایت را می‌کردند. کمااینکه در خطبه‌های آخری که حضرت داشتند فرمودند که هرکسی گناه، فراوان دارد. هر انسانی باید ببخشد که خدا می‌بخشد انشاءالله ولی دیگران هم اگر حقی بر او دارند ببخشند، کمااینکه من الان اعلام می‌کنم، چون ممکن است در این جریان‌ها نفهمیده به کسی صدمه زده باشم، هر کدام از شما صدمه‌ای اگر دیدید بیایید من را قصاص کنید، خیالم راحت بشود، هیچکدام… یک نفر دست بلند کرد گفت: من حقی دارم بر تو، می‌خواهم قصاص کنم. همه‌ی حاضرین ناراحت شدند که پیغمبر را می‌خواهد قصاص کند. آمد جلو. حضرت فرمودند: بگو. گفت که فلان جنگ وقتی که چیز می‌کردی یک شلاق زدی به من، من نمی‌آمدم شلاق زدی. حضرت فرمود خیلی خب، شلاق خودش را، همان کمربند خودش را درآورد داد به او، گفت: این هم شانه‌ی من، بیا شلاق بزن. گفت: نه، این نشد قصاص. آن روز که آن شلاق را به من زدی، شلاق چرمی خارداری بود که خیلی دردناک بود و حالا این یک پارچه… حضرت فرمودند: خیلی خب می‌دهم همان شلاق [را بیاورند]. صدا زدند گفتند: آن شلاق چرمی‌ای که در منزل دارم بفرستید. آن شلاق را آوردند. بعد فرمودند حالا این هم شلاق دیگر. گفت: نه، آن روز شانه‌ی من لباس نداشت، تابستان بود، زدم کنار و حالا تو این لباس را داری. با لباس بزنم؟! قصاص باید عین همان باشد. حضرت شانه‌شان را آزاد کردند گفتند: بیا شلاق بزن. آمد جلو شلاق به‌دست آمد سینه‌ی حضرت را بوسید و بعد معذرت‌خواهی کرد. گفت که من خواستم افتخار داشته باشم که خود حضرت شانه‌اش را گذاشت من بوسیدم و این افتخار برای من حاصل شد، من دیگر حقی ندارم. به این اندازه حضرت به رعایت حقوق دیگران -حق‌الناس- علاقه‌مند بودند. البته قاعدتاً اگر کسانی جانشین حضرت بودند باید همین رعایت‌ها را داشته باشند و اگر این رعایت‌ها را داشتند، امرشان بر ما مطاع است. این است که در جزئیات زندگی پیغمبر هم درس است برای ما و برای جوامع ما. انشاءالله ما این درس را خوب یاد گرفته باشیم.