صدیق قطبی
یکی از اتفاقات ماهِ زندگی، تماشا کردن جوجهها یا بچههایی است که مشغول دویدن و جستوخیز و بازی هستند و نگاه مراقب و حمایتگر مادر، امنیت سرخوشی آنها را تضمین کرده است. آزادانه خوشند و میدانند که در حریم توجه و مراقبت مادر هستند.
میبینی مرغِ مادر با اقتدار و آمادگی نگاهشان میکند و هر وقتی صدایی هم در گلویش میپرورد. صدایی به مثابهی اعلام حضور و اقتدار. جوجهها که دلگرم از حضور و مراقبت مادرند، در شعاع نزدیک به مادر، مشغول تجربهی زندگی و چمیدن هستند.
احساس میشود کرد نگرانیِ اندکی را که پیرنگِ آسودگی و رضایت مرغِ مادر است. خرسند و خودباور از اینکه جوجههایی دارد و جوجههایش در ظِلّ حمایت او، میتوانند خوشخوشانه بخرامند.
در میان انسانها هم این واقعه خیلی تماشایی است. کودکی که تازه راه افتاده است و هنوز قدمهایش چندان که باید محکم نیست. مادر یا پدری که اندکی خم شدهاند که اگر کودک به سمت خطر رفت یا پایش به سنگی آمد، بیدرنگ به سویش بشتابند. حواسشان جمع است و حمایت و مراقبتشان که بیشتر در چشمهایشان هویدا است، گرداگردِ کودک، حلقه زده است. کودک همزمان، خوشی و امنیت را تجربه میکند. آزادی و ایمنی را. میداند که کسی حواسش به او هست و هوایش را دارد، پس دل میدهد به زندگی و هر سو که خوش دارد میدَود…
چه خوب است آمیزهی امنیت و آزادی.