Search
Close this search box.

مکتوب فرمایشات حضرت آقای حاج دکتر نورعلی تابنده (مجذوبعلیشاه)، مجلس صبح جمعه ۹۶/۱۱/۱۳ – خانم‌ها (هرلحظه به شکلی بت عیار درآمد)

Hhdnat majzoobaalishah96 40بسم الله الرّحمن الرّحیم

این شعری که خواندم؛ «هر لحظه به شکلی بت عیار درآمد/ دل برد و نهان شد». البته این در مرحله‌ی «نهان شد» مانده. این شعر خب در مورد ائمه‌ی ماست که دوازده نفر بودند و با دو نفر چهارده‌معصوم ما می‌گوییم، در مورد وضعیت این اعتقادات ماست نسبت به آنها. علی (ع) آمد، یک عده‌ای غیر از اسلام و اعتقاد و ایمانشان همینجوری دوست بودند، خب برای آنها علی که رفت؛ نهان شد دیگر؛ «دل برد و نهان شد». ولی آنهای دیگر از قبیل عثمان و… که من حالا اسامی یادم می‌رود، آن چند نفری که ارادت خاصی به علی داشتند برای آنها علی نهان نشد. نهان بود، آن یکی به صورتی اینجوری بود، حالا این‌یکی به صورت یکی دیگر. وقتی آمد که مردم اسمش گذاشتند: علی؛ صدا می‌زدند. این وقتی آمد که مردم اسمش را صدا می‌زدند: حسن، حسن. همه یکی هستند. این است که امام، فرض کنید امام محمد تقی آن آخرها، امام علی‌النقی، اگر من احساس کردم که نسبت به آنها توجه کمتر می‌کنم نقص من است نه نقص آنها. شاید از یک مقامی آنها به کمال رسیدند منتها قرار نیست که از آن کمالشان به من هم بدهند. علی (ع) سر یک سفره‌ی وسیع الهی نشست. همه آنهایی که می‌خواستند از این سفره بهره ببرند و از علی بهره ببرند نشستند سر سفره می‌خوردند، بعد آنهای دیگر که پیدا شدند [سر] همان سفره‌ خودشان نشستند. ما را لایق ندانستند. این است که نقص از ماست. اگر نقصی هست، اگر کوتاهی هست، انتقادی هست از ماست. می‌گوید: «هر دم به لباس دگر آن یار درآمد/ دل برد و نهان شد/ گه پیر و جوان شد». گاهی پیر، مسن بودند، گاهی جوان بودند. خود علی (ع) خیلی جوان بود. خود پیغمبر خیلی جوان بودند. خیلی پیرها هم داشتند. البته در آن ایام، در ایام امامت بحث زیادی نشد و نمی‌شد. بعد از ائمه در دوران اقطاب و اینها، بعضی‌ها خیلی جوان بودند، بعضی‌ها خیلی پیر. بعضی‌ها اهل شمشیر و نیزه و اینها بودند، بعضی‌ها اهل گوشه‌گیری و پوستین و اینها. اینها همه، آن ارتباط را با خداوند داشتند منتها بعضی‌ها را خداوند اجازه داده بود و دستور داده بود که دست دیگران را هم بگیرند. خود علی (ع) یک وقتی زمان پیغمبر بود؛ هر جنگی، هر جدالی، هر کار مهمی بود، علی با پیغمبر بود و حتی اگر در مجلس نبود حضرت صدا می‌زدند: علی نیامد جلو؟ می‌گفتند: مثلاً در راه است، دارد می‌آید. این خصوصیت را داشت. خیلی هم جوان بود و رشید بود؛ به طوری که این علی در جنگی که -کدامیکی از جنگ‌های پیغمبر بود، در زمان پیغمبر- از طرف دشمن آن عمرو بن عبدود قهرمان مشهور عرب بود. هم از قشون دشمن، هم قبلاً از دوستان ابیطالب (پدر علی (ع)) بود. وقتی جنگ شد به علی (ع) پیغام داد. علی (ع) خب در قشون مخالف او بود. به علی پیغام داد و گفت: من با پدرت خیلی رفیق بودم، دوستت دارم، نمی‌خواهم به دست من کشته بشوی، برو کنار. علی (ع) خب البته تشکر لابد ازش کرد بعد گفت که من اتفاقاً دلم می‌خواهد به دست تو کشته بشوم. هر دو هم از صمیم قلب می‌گفتند. در همان ایام، علی به چه زوری همچین حرفی گفت!؟ در زمان ما الان [کسی] همچین کاری نمی‌کند، یک تازه‌پهلوان. تازه‌پهلوان هم نه، یک تازه‌کاری، یک پیرمرد مسن. که آن داستانِ «از علی آموز اخلاص عمل/ شیر حق را دان منزه از دغل»؛ این در جوانیش بود. در پیری هم همینجور بود. یعنی آخر عمرش هم با جنگ و کشتن دشمنان خدا بود. در هر دو یک جور بود. آن‌کسی که پیرو علی بود؛ از اول با علی بود. آنکه پیرو علی بود از اول با علی بود؛ چه علی شمشیر داشت و چه تسبیح در دستش. یک ایمانی پیدا کرده بود به علی هر کسی و اینجور. کمااینکه خیلی‌ها از اینها -در زمان معاویه حتی- که معاویه می‌گفت: خب علی را چه‌جوری دیدی؟ معاویه هم خودش می‌دانست، هیچکس جلوی معاویه از همان دوستان خودش تعریف علی را نکردند، جرأت نمی‌کردند. برای اینکه خود معاویه هم می‌فهمید دشمنیش و امارتش (امیر بودنش) جای خود بود ولی نمی‌توانست علی را انتقاد کند. به نحوی که وقتی می‌خواست با علی جنگ کند آن عمروعاص گفت: خب من اگر با تو رفیق باشم چی به من می‌دهی؟ گفت: هرچه بخواهی. گفت: اگر موفق شدی بر علی و حکومت را به‌دست آوردی یعنی به‌اصطلاح آنها خلافت را به دست آوردی من را حاکم مصر کن. معاویه همچین لحن تعجب گرفت گفت: تو حاکم مصر!! چه خیال؟ گفت: تو مگر نمی‌دانی در مقابل، می‌خواهی با علی مخالفت کنی، این کار مهمی نیست!! که آن خیلی مهم است. تو خجالت نمی‌کشی خودت را با علی هم‌ردیف قرار می‌دهی!! این بود. علی این بود. این است که علی را کسانی هم که امروز با تشیع دشمنند، علی را جداگانه می‌دانند. خب اینکه جوانی‌شان بود، در پیری هم علی همین بود. طرفدارن علی، پیروان علی هم، تشیع و عرفای بعدی هم همیشه همین بود. آنهایی که واقعی بودند همین که علی رفت، حسن را همینجور، منتها از زمان حسن آنجور نبود، حسن حلم داشت، حلمش آشکار بود، نه‌اینکه آنهای دیگر نداشتند! همه‌ی صفات خوب را داشتند، هر چهار پنج، منتها در هرکدام یک صفت جلوه‌گر بود. بنابراین شما هم همیشه سعی کنید در قدمتان ثابت باشید. انشاالله.